چاقوی سرخ
چاقوی سرخ
ᴘᴀʀᴛ ₁₀
ا/ت: چرا... چرا نمیتونی با ارامش بخوابی؟
جونگکوک: خب همش کابوس میبینم
ا/ت: کابوس؟
جونگکوک: اره
ا/ت: اوه... حتما خیلی اذیت شدی...
جونگکوک: اوهوم...
ولم کرد و از روی تخت بلند شد و لباسشو مرتب کرد منم از روی تخت بلند شدم و کنارش ایستادم
جونگکوک: بیا... بریم صبحانه بخوریم
ا/ت: باشه.. بریم
صبحانه رو از قبل حاظر کرده بودم رفتیم پایین و روی صندلی نشستیم روبه روی جونگکوک نشسته بودم و داشت صبحانه میخورد و نگاهش میکردم با خودم گفتم: حتما خیلی اذیت شده بخاطر کابوسی که میبینه.
جونگکوک: چرا نمیخوری؟
ا/ت: ها؟ عام... من میل ندارم
جونگکوک: چی خوردی که میل نداری؟
ا/ت: یکم پیش قبل اینکه تو بیدار شی صبحانه خوردم
جونگکوک: اوه... باشه
صدای زنگ گوشیم اومد از توی جیبم گوشیم رو در اوردم و اسم جیهون رو دیدم و گوشی رو جواب دادم.
ا/ت: اوه جیهون... خوبی؟... اوهوم منم خوبم... نگران نباش همه چی اینجا خوبه... باشه... مواظب خودت باش... خدافظ
جونگکوک با چشمای سرد و عصبی نگاهم میکرد.
جونگکوک: جیهون هنوز هم بهت زنگ میزنه؟
ا/ت: اره بازم در ارتباطیم
جونگکوک: چی داشت میگفت؟
ا/ت: بله؟
جونگکوک: پرسیدم چی داشت میگفت؟
ا/ت: خب... فقط داشت حالمو میپرسید و اینکه اوضاع اینجا خوب پیش میره یا نه
جونگکوک: به اون چه ربطی داره اخه؟
ا/ت: خب یجورایی من بخاطر اون اینجام
جونگکوک: درسته بازم.... بیخیال... امشب قراره یه مهمونی برم میخوام توهم باهام بیای
ا/ت: من؟ برای چی؟
جونگکوک: چون من میگم
ᴘᴀʀᴛ ₁₀
ا/ت: چرا... چرا نمیتونی با ارامش بخوابی؟
جونگکوک: خب همش کابوس میبینم
ا/ت: کابوس؟
جونگکوک: اره
ا/ت: اوه... حتما خیلی اذیت شدی...
جونگکوک: اوهوم...
ولم کرد و از روی تخت بلند شد و لباسشو مرتب کرد منم از روی تخت بلند شدم و کنارش ایستادم
جونگکوک: بیا... بریم صبحانه بخوریم
ا/ت: باشه.. بریم
صبحانه رو از قبل حاظر کرده بودم رفتیم پایین و روی صندلی نشستیم روبه روی جونگکوک نشسته بودم و داشت صبحانه میخورد و نگاهش میکردم با خودم گفتم: حتما خیلی اذیت شده بخاطر کابوسی که میبینه.
جونگکوک: چرا نمیخوری؟
ا/ت: ها؟ عام... من میل ندارم
جونگکوک: چی خوردی که میل نداری؟
ا/ت: یکم پیش قبل اینکه تو بیدار شی صبحانه خوردم
جونگکوک: اوه... باشه
صدای زنگ گوشیم اومد از توی جیبم گوشیم رو در اوردم و اسم جیهون رو دیدم و گوشی رو جواب دادم.
ا/ت: اوه جیهون... خوبی؟... اوهوم منم خوبم... نگران نباش همه چی اینجا خوبه... باشه... مواظب خودت باش... خدافظ
جونگکوک با چشمای سرد و عصبی نگاهم میکرد.
جونگکوک: جیهون هنوز هم بهت زنگ میزنه؟
ا/ت: اره بازم در ارتباطیم
جونگکوک: چی داشت میگفت؟
ا/ت: بله؟
جونگکوک: پرسیدم چی داشت میگفت؟
ا/ت: خب... فقط داشت حالمو میپرسید و اینکه اوضاع اینجا خوب پیش میره یا نه
جونگکوک: به اون چه ربطی داره اخه؟
ا/ت: خب یجورایی من بخاطر اون اینجام
جونگکوک: درسته بازم.... بیخیال... امشب قراره یه مهمونی برم میخوام توهم باهام بیای
ا/ت: من؟ برای چی؟
جونگکوک: چون من میگم
۱۶.۶k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.