سناریو اتک آرمین و آنی
سناریو اتک آرمین و آنی
از زبون آرمین *
مثل همیشه رفتم تا به آنی سر بزنم آرزو میکنم ای کاش ببینمش
نمی دونم چرا یهو عاشقش شدم جوری شد که خودمم نفهمیدم
*یهو یه گلوله شلیک کردن*
یک گلوله خورد بهم و از حال رفتم
.
.
.
صدایی شنیدم
&:آرمین آرمین بیدار شو آرمین خواهش میکنم بیدار شو
*چشمامو باز کردم
یه دختر خیلی زیبا رو دیدم و فهمیدم آنی عه
*سرخ شدم
آنی واقعا تویی؟
*آنی*
آرمین *باحالت نگران *خوبی؟؟
آره خودمم
*میکاسا *
آرمین ترسیدم خداروشکر حالت خوبه
*آرمین *
مرسی خو..بم
ببخشید میکاسا نگرانت کردم
*میکاسا *
اشکالی نداره 😊
*ارن *
آرمین پسر نگرانم کردی ....
*آرمین *
تعجب کردم *
بغض *
ا..ارن
*بغل کردن
ارننن نمی دونی چقدر دلتنگت بودم
*ارن *
حالت خوبه پسر همین دیروز باهم بودیم
*آرمین *
چی ...چ.چی میگی
یهو فهمیدم اصلا من یجا دیگه ام
همه چیز تغییر کرده ارن هيچ تغییری نکرده و همه چیز به حالت عادی برگشته
خیلی خوشحال بودم
انگار یه دنیا دیگه بودم
یهو آنی گفت:آرمین ببینم چه حسی داری ؟؟
آرمین *
هاا راجب چی
آنی *
بیخیال عروسی رو میگم دیگه
آرمین *
چچچچچیی عروسییی کی
آنی *
انگار بدجوری آسيب دیدی کیوتی
عروسی خودمون و میگم دیگه
گوگولی 😊😊
*آرمین* فهمیدم که الان ۲۴ سالمه
وما تایتان ها رو از بین بردیم و توی دوره جدیدی هستیم
و سه روز دیگه عروسیمه
عروسی من و آنی
و ارن و میکاسا هم ازدواج کردن
این داستان ادامه داره☺️☺️☺️
از زبون آرمین *
مثل همیشه رفتم تا به آنی سر بزنم آرزو میکنم ای کاش ببینمش
نمی دونم چرا یهو عاشقش شدم جوری شد که خودمم نفهمیدم
*یهو یه گلوله شلیک کردن*
یک گلوله خورد بهم و از حال رفتم
.
.
.
صدایی شنیدم
&:آرمین آرمین بیدار شو آرمین خواهش میکنم بیدار شو
*چشمامو باز کردم
یه دختر خیلی زیبا رو دیدم و فهمیدم آنی عه
*سرخ شدم
آنی واقعا تویی؟
*آنی*
آرمین *باحالت نگران *خوبی؟؟
آره خودمم
*میکاسا *
آرمین ترسیدم خداروشکر حالت خوبه
*آرمین *
مرسی خو..بم
ببخشید میکاسا نگرانت کردم
*میکاسا *
اشکالی نداره 😊
*ارن *
آرمین پسر نگرانم کردی ....
*آرمین *
تعجب کردم *
بغض *
ا..ارن
*بغل کردن
ارننن نمی دونی چقدر دلتنگت بودم
*ارن *
حالت خوبه پسر همین دیروز باهم بودیم
*آرمین *
چی ...چ.چی میگی
یهو فهمیدم اصلا من یجا دیگه ام
همه چیز تغییر کرده ارن هيچ تغییری نکرده و همه چیز به حالت عادی برگشته
خیلی خوشحال بودم
انگار یه دنیا دیگه بودم
یهو آنی گفت:آرمین ببینم چه حسی داری ؟؟
آرمین *
هاا راجب چی
آنی *
بیخیال عروسی رو میگم دیگه
آرمین *
چچچچچیی عروسییی کی
آنی *
انگار بدجوری آسيب دیدی کیوتی
عروسی خودمون و میگم دیگه
گوگولی 😊😊
*آرمین* فهمیدم که الان ۲۴ سالمه
وما تایتان ها رو از بین بردیم و توی دوره جدیدی هستیم
و سه روز دیگه عروسیمه
عروسی من و آنی
و ارن و میکاسا هم ازدواج کردن
این داستان ادامه داره☺️☺️☺️
۴.۷k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.