فیک تهیونگ (عشق+بی انتها)P29
هیناه
پشت بهش کردم و سرمو به دیواره آسانسور تکیه دادم
_هیناه
_بسه بس کن
_دِ لعنتی من بخاطر تو اومدم بخاطر عشقم به تو اومدم و تو داری منو نادیده میگیریو میگی نمیشناسم
عشق؟ کدوم عشق؟
برگشتم سمتشو گفتم : عشق ؟ من عشقی یادم نمیاد
خندید و گفت : دوروغگو مثلا میخوای بگی فراموش کردم ؟ من میدونم فراموش نکردی میدونم هیناه
صدای پیجر آسانسور بلند شد و تو طبقه مورد نظر وایستاد.
بلافاصله بعده باز شدن در ازش خارج شدم و سمت اتاق ته سالن پا تند کردم اما با گرفتن بازوم توسط چان سو عین برق گرفته ها سره جام وایستادم.
بازومو از بین دستاش کشیدم بیرون
_به من دست نزن..نزن
دستاشو به حالت تسلیم بالا آورد و گفت : باشه باشه خیلی خب
طوری وایستاده بود که مانع از رفتنم میشد
با عجز تو صداش گفت : هیناه لطفاً..منو ببخش متاسفم قول میدم همه چیزو برات جبران کنم
مگه تیکه تیکه کردن قلب یه انسان با ببخشید و متاسفم حل میشد ؟!
تو چشماش نگاه میکردم و سکوت بینمون حاکم بود ، میخواست چیزی بگه که با صدا زدن اسمم توسط تهیونگ حرفشو خورد و به سمت تهیونگ برگشت
تهیونگ با تعجب نگاهم میکرد نمیدونم تو صورتم چی دید که سریع سمتم قدم برداشت
_اتفاقی افتاده هیناه ؟
خواستم برم سمتش که مچ دستم تو دست چان سو اسیر شد
دستمو کشیدم اما ول نکرد
تهیونگ با چهره اعصبانی روبه چان سو گفت:چیکار میکنی ؟
_به تو چه ربطی داره ؟ چه کارهای؟
_درست حرف بزن ولش کن تا خودم دستتو نشکستم
_نه بابا بیا ببینم چطوری میشکنی
پشت بهش کردم و سرمو به دیواره آسانسور تکیه دادم
_هیناه
_بسه بس کن
_دِ لعنتی من بخاطر تو اومدم بخاطر عشقم به تو اومدم و تو داری منو نادیده میگیریو میگی نمیشناسم
عشق؟ کدوم عشق؟
برگشتم سمتشو گفتم : عشق ؟ من عشقی یادم نمیاد
خندید و گفت : دوروغگو مثلا میخوای بگی فراموش کردم ؟ من میدونم فراموش نکردی میدونم هیناه
صدای پیجر آسانسور بلند شد و تو طبقه مورد نظر وایستاد.
بلافاصله بعده باز شدن در ازش خارج شدم و سمت اتاق ته سالن پا تند کردم اما با گرفتن بازوم توسط چان سو عین برق گرفته ها سره جام وایستادم.
بازومو از بین دستاش کشیدم بیرون
_به من دست نزن..نزن
دستاشو به حالت تسلیم بالا آورد و گفت : باشه باشه خیلی خب
طوری وایستاده بود که مانع از رفتنم میشد
با عجز تو صداش گفت : هیناه لطفاً..منو ببخش متاسفم قول میدم همه چیزو برات جبران کنم
مگه تیکه تیکه کردن قلب یه انسان با ببخشید و متاسفم حل میشد ؟!
تو چشماش نگاه میکردم و سکوت بینمون حاکم بود ، میخواست چیزی بگه که با صدا زدن اسمم توسط تهیونگ حرفشو خورد و به سمت تهیونگ برگشت
تهیونگ با تعجب نگاهم میکرد نمیدونم تو صورتم چی دید که سریع سمتم قدم برداشت
_اتفاقی افتاده هیناه ؟
خواستم برم سمتش که مچ دستم تو دست چان سو اسیر شد
دستمو کشیدم اما ول نکرد
تهیونگ با چهره اعصبانی روبه چان سو گفت:چیکار میکنی ؟
_به تو چه ربطی داره ؟ چه کارهای؟
_درست حرف بزن ولش کن تا خودم دستتو نشکستم
_نه بابا بیا ببینم چطوری میشکنی
۳.۷k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.