بیدار شد...غروب بود...از اتاق خارج شد..جیمین رو تو آشپز خ
بیدار شد...غروب بود...از اتاق خارج شد..جیمین رو تو آشپز خونه درحال آشپزی دید...جیمین برگشت تا سبزیجات خورد شده رو برداره که متوجه ات شد...
چیم:اوه،.بیدار شدی
ات:اوهوم...
چیم:بیا اینجا...شام آمادست...😁
نشستن سر میز...با گذاشتن اولین قاشق از غذا خاطرات از جلو چشمش رد شد...مثل قبل خوشمزه بود...
با مکثی که ات کرد جیمین به مزه غذا شک کرد..
چیم:بد شده؟
ات:نه..مثل قدیمه...
و به غذا خوردن ادامه داد...غذا تموم شد...و پیش هم نشستن برای صحبت کردن..
ات:تو چی...در چه حالی بودی؟
جیمین خندش گرفت..
پرسید:
بی من خوشبختی؟دردم تازه شد،
بالم را چیده بود و از پرواز میپرسید..
چیم:میدونی بدترین حس چیه...
اینکه ازش دوری..
ازش خبری نداری...
نمیدونی حالش چطوره..
میخوای فراموش کنی...
قلبتو شکسته ولی هنوزم دوسش داری..
میخوای یکم خوش باشی ولی باز یاد اون میوفتی..
میخای گریه کنی ولی اشکات نمیاد...
میخوای داد بزنی ولی نمیتونی...
میخوای بمیری اما بازم نمیتونی...
روزها تکراری شده...
تو بهش وابسته شده بودی...........
ولـــــیـــ اونــــ الـــــانـــ نـــیـــســـ تـــا حـــالـــتو خـــــوبـــ کـــنهــــ:)))))))
اتی قشنگم...
نبضِ من ، لابهلای نفس های تو میزنه...
از خودم برایت بگویم؟
از خانه، از خیابان، شهر، صدای پای ما، شب؟
از کجا برایت بگویم..
عشق من!
جایی که تو نیستی، گفتن دارد؟!
تو چی؟
ات:من؟هیچی ..راستشو بگم..
دلم تنگت بود...برای کسی دلم تنگ بود که نه میتونستم داشته باشمت نه حتي میتونستم بخوامت...فقط میشد تا ابد دلتنگش بمونم..
همین که می دانم کسی شبیهِ تو نیست،،،
چقدر دلهره آور تر از
نبودنِ توست...
زندگی سخته.....گاهی باید قبول کرد
که دستاش مال تو نیست !
ولی حسرتش چرا ....
یه چیزو فهمیدم...اینکه خیلی بده آدم با خاطرات خوبشم گریه کنه
جیمین جواب داد:تو تا وقتی زندم ماله منی
حتی اگ ازم دور باشی و خودتت نخایی
زیبای من
دیگه رهات نمیکنم..حتی اگه بمیرمم قول میدم به عنوان یه روح پیشت برگردم
رفت و ات رو بغل کرد..
نزدیک ترش نشست..و گفت:خب...حالا زخماتو نشونم بده..
ات:چی؟چرا؟
چیم:بهم نشون بده..میخوان ببینم چقد بهم نیاز داشتی و کنارت نبودم..
ات زخمای دستشو بهش نشون داد...جیمین لبخند غمگینی زد....مشخص بود که بغض کرده اما گفت:دیروقته...تو هم سرماخوردی...بیا بریم بخوابیم...
ات:کنار هم؟
چیم:میخوام بغلت کنم
جیمین ویو
در اعماق چشمان خاکستری رنگش دیدم بی حس بودن به کسی که روزی دلیل زندگی اش بود
چشمان او نه سفید مانند عشقش به من و نه سیاه مانند تنفرش به من بود
چشمانش خاکستری بود ؛ گودال عمیقی از احساساتی که کشته شده بودند و با خون خاکستری خود گودال را پر کرده بودند ....
و بالاخره رونمایی از چهره ات🤣🤣😏😉
اسلاید ۲
چیم:اوه،.بیدار شدی
ات:اوهوم...
چیم:بیا اینجا...شام آمادست...😁
نشستن سر میز...با گذاشتن اولین قاشق از غذا خاطرات از جلو چشمش رد شد...مثل قبل خوشمزه بود...
با مکثی که ات کرد جیمین به مزه غذا شک کرد..
چیم:بد شده؟
ات:نه..مثل قدیمه...
و به غذا خوردن ادامه داد...غذا تموم شد...و پیش هم نشستن برای صحبت کردن..
ات:تو چی...در چه حالی بودی؟
جیمین خندش گرفت..
پرسید:
بی من خوشبختی؟دردم تازه شد،
بالم را چیده بود و از پرواز میپرسید..
چیم:میدونی بدترین حس چیه...
اینکه ازش دوری..
ازش خبری نداری...
نمیدونی حالش چطوره..
میخوای فراموش کنی...
قلبتو شکسته ولی هنوزم دوسش داری..
میخوای یکم خوش باشی ولی باز یاد اون میوفتی..
میخای گریه کنی ولی اشکات نمیاد...
میخوای داد بزنی ولی نمیتونی...
میخوای بمیری اما بازم نمیتونی...
روزها تکراری شده...
تو بهش وابسته شده بودی...........
ولـــــیـــ اونــــ الـــــانـــ نـــیـــســـ تـــا حـــالـــتو خـــــوبـــ کـــنهــــ:)))))))
اتی قشنگم...
نبضِ من ، لابهلای نفس های تو میزنه...
از خودم برایت بگویم؟
از خانه، از خیابان، شهر، صدای پای ما، شب؟
از کجا برایت بگویم..
عشق من!
جایی که تو نیستی، گفتن دارد؟!
تو چی؟
ات:من؟هیچی ..راستشو بگم..
دلم تنگت بود...برای کسی دلم تنگ بود که نه میتونستم داشته باشمت نه حتي میتونستم بخوامت...فقط میشد تا ابد دلتنگش بمونم..
همین که می دانم کسی شبیهِ تو نیست،،،
چقدر دلهره آور تر از
نبودنِ توست...
زندگی سخته.....گاهی باید قبول کرد
که دستاش مال تو نیست !
ولی حسرتش چرا ....
یه چیزو فهمیدم...اینکه خیلی بده آدم با خاطرات خوبشم گریه کنه
جیمین جواب داد:تو تا وقتی زندم ماله منی
حتی اگ ازم دور باشی و خودتت نخایی
زیبای من
دیگه رهات نمیکنم..حتی اگه بمیرمم قول میدم به عنوان یه روح پیشت برگردم
رفت و ات رو بغل کرد..
نزدیک ترش نشست..و گفت:خب...حالا زخماتو نشونم بده..
ات:چی؟چرا؟
چیم:بهم نشون بده..میخوان ببینم چقد بهم نیاز داشتی و کنارت نبودم..
ات زخمای دستشو بهش نشون داد...جیمین لبخند غمگینی زد....مشخص بود که بغض کرده اما گفت:دیروقته...تو هم سرماخوردی...بیا بریم بخوابیم...
ات:کنار هم؟
چیم:میخوام بغلت کنم
جیمین ویو
در اعماق چشمان خاکستری رنگش دیدم بی حس بودن به کسی که روزی دلیل زندگی اش بود
چشمان او نه سفید مانند عشقش به من و نه سیاه مانند تنفرش به من بود
چشمانش خاکستری بود ؛ گودال عمیقی از احساساتی که کشته شده بودند و با خون خاکستری خود گودال را پر کرده بودند ....
و بالاخره رونمایی از چهره ات🤣🤣😏😉
اسلاید ۲
۴.۶k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.