The end of all ends ...part 3
#End
3 part
وارد اتاقم شدم و تو فکرم غرق بودم که یهو پارک سه هیون وارد اتاق شد
[دو تا خبر داشتم جناب ]
[بگو]
[اول اینکه اون آقاعه که دیروز اومده بود گفت که امروز ساعت 11 میتونید برید پسرش و ببینید و اینکه پدرتون گفتن بهتون بگم که امشب حتما بایدبرید مهمونی چون خیلی مهمه]
با شنیدن اسم پدرش یهو عصبی شد داد زد
[باشه همین الان برو بیرون]
[چشم قربان]
[یه هیون برگرد]
[بله قربان]
[اصلا مگه اینجا دفتر کار من نیست نباید خلوت باشه ؟ به همه بگو اخراجن جز خودت و اوه جون سو]
[چشم]
چند دقیقه ای گذشت و داشت یه نفس راحت میکشید که یهو لی جونگ هون وارد شد
[قربان برای چی آخه]
[من بهت اجازه دادم حرف بزنی ؟]
[خیر]
[پس همین الان برو قبلا هم گفتم که اخراجی]
چشم ...
چن ساعتب و توی دفترش بود که یهو به ساعت نگاه گرد و متوجه شد ساعت 09:48 دقیقه س ...
[اه گند بزنن بهش دیر میرسم]
سریع سوییچ ماشین و برداشت و دویید به سمت ماشین
سوار ماشین شد و تا اونجا رانندگی کرد
وقتش شده بود که پسر اون مرد و ببینه
پس وارد اتاق شد ...
وقتی وارد شد به هر جا نگاه کرد جز اون پسر
وقتی هم نشست با کیفش مشغول شد
[راستش و بخوای فقط یه نگاه ریز به پروندت انداختم حتی اسمتم نمیدونم ترجیح میدم خودت برام تعریف کنی]
[باشه حتما]
اون صدا چقدر برای تهیونگ آشنا بود این صدا باعث شد تهیونگ سرش و بالا بگیره و با اون صورتی که سال ها بود ندیده بودتش رو به رو بشه
[تهیونگ ؟]
[من پروندت و قبول نمیکنم]
[از خدامم هست واقعا اون بهترین وکیل سئول که بابام‌ازش حرف میزد تویه عوضی بودی]
[خفه شو الان عوضی منم ؟ کی بهترین دوستش و بخاطر دروغای یه دختر ول کرد ؟ ]
تهیونگ بلند شد از اتاق زد بیرون بعدم به پدر جونگ کوک زنگ زد که این پرونده رو قبول نمیکنه
پدر جونگ کوک گوشی و برداشت
[بله با پسرم حرف زدید ؟]
[بله باهاش حرف زدم این پرونده رو قبول نمیکنم]
[یادت نره که من ازت امضا دارم بچه]
[منظورت چیه مرتیکه]
...
3 part
وارد اتاقم شدم و تو فکرم غرق بودم که یهو پارک سه هیون وارد اتاق شد
[دو تا خبر داشتم جناب ]
[بگو]
[اول اینکه اون آقاعه که دیروز اومده بود گفت که امروز ساعت 11 میتونید برید پسرش و ببینید و اینکه پدرتون گفتن بهتون بگم که امشب حتما بایدبرید مهمونی چون خیلی مهمه]
با شنیدن اسم پدرش یهو عصبی شد داد زد
[باشه همین الان برو بیرون]
[چشم قربان]
[یه هیون برگرد]
[بله قربان]
[اصلا مگه اینجا دفتر کار من نیست نباید خلوت باشه ؟ به همه بگو اخراجن جز خودت و اوه جون سو]
[چشم]
چند دقیقه ای گذشت و داشت یه نفس راحت میکشید که یهو لی جونگ هون وارد شد
[قربان برای چی آخه]
[من بهت اجازه دادم حرف بزنی ؟]
[خیر]
[پس همین الان برو قبلا هم گفتم که اخراجی]
چشم ...
چن ساعتب و توی دفترش بود که یهو به ساعت نگاه گرد و متوجه شد ساعت 09:48 دقیقه س ...
[اه گند بزنن بهش دیر میرسم]
سریع سوییچ ماشین و برداشت و دویید به سمت ماشین
سوار ماشین شد و تا اونجا رانندگی کرد
وقتش شده بود که پسر اون مرد و ببینه
پس وارد اتاق شد ...
وقتی وارد شد به هر جا نگاه کرد جز اون پسر
وقتی هم نشست با کیفش مشغول شد
[راستش و بخوای فقط یه نگاه ریز به پروندت انداختم حتی اسمتم نمیدونم ترجیح میدم خودت برام تعریف کنی]
[باشه حتما]
اون صدا چقدر برای تهیونگ آشنا بود این صدا باعث شد تهیونگ سرش و بالا بگیره و با اون صورتی که سال ها بود ندیده بودتش رو به رو بشه
[تهیونگ ؟]
[من پروندت و قبول نمیکنم]
[از خدامم هست واقعا اون بهترین وکیل سئول که بابام‌ازش حرف میزد تویه عوضی بودی]
[خفه شو الان عوضی منم ؟ کی بهترین دوستش و بخاطر دروغای یه دختر ول کرد ؟ ]
تهیونگ بلند شد از اتاق زد بیرون بعدم به پدر جونگ کوک زنگ زد که این پرونده رو قبول نمیکنه
پدر جونگ کوک گوشی و برداشت
[بله با پسرم حرف زدید ؟]
[بله باهاش حرف زدم این پرونده رو قبول نمیکنم]
[یادت نره که من ازت امضا دارم بچه]
[منظورت چیه مرتیکه]
...
۱.۳k
۰۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.