.
.
دلم برای تو میسوزد
که این شبها گوشهای مینشینی و فکر میکنی
اگر اتاقها گوشه نداشته باشند،
با تنهاییات چه کنی
برای خودم
که این شبها تا به تو فکر میکنم
حلقهای دست چپم را پیر میکند
و تاریکی این خانه اگر
کفاف پنهان کردن اشکهایم را ندهد چه کنم
برای او
که اینشبها بیشتر اگر روزنامه نخواند چه کند
دلم میسوزد
و شما، آقای محترم!
شما که چه نسبتی با این خانم دارید!
این زن میان تمام نسبتهای خودش گیر کرده است
مثل کوهنوردی مرده میان کوه و دره گیر کرده است
و آنکه از سقوط به اعماق دره نجاتش میدهد
مگر چندسال
با جنازهای بر پشت زندگی میکند؟
#لیلاکردبچه
دلم برای تو میسوزد
که این شبها گوشهای مینشینی و فکر میکنی
اگر اتاقها گوشه نداشته باشند،
با تنهاییات چه کنی
برای خودم
که این شبها تا به تو فکر میکنم
حلقهای دست چپم را پیر میکند
و تاریکی این خانه اگر
کفاف پنهان کردن اشکهایم را ندهد چه کنم
برای او
که اینشبها بیشتر اگر روزنامه نخواند چه کند
دلم میسوزد
و شما، آقای محترم!
شما که چه نسبتی با این خانم دارید!
این زن میان تمام نسبتهای خودش گیر کرده است
مثل کوهنوردی مرده میان کوه و دره گیر کرده است
و آنکه از سقوط به اعماق دره نجاتش میدهد
مگر چندسال
با جنازهای بر پشت زندگی میکند؟
#لیلاکردبچه
۶۱۷
۰۷ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.