پاییز بود هوا هنوز کاملا روشن نشده بود نزدیکای ساعت ۴:۳۰
پاییز بود هوا هنوز کاملا روشن نشده بود نزدیکای ساعت ۴:۳۰ بود که موبایلم زنگ خورد دیدم زینه!با صدای خوابالو گفتم:بله؟گفت:سلام خوابالوی من.گفتم:زیییین کارت چیییه؟بگو خوابم میاد
گفت:عشقم ساعت ۹ اماده شو بیام دنبالت گفتم:باشه باشه
ساعت ۸ بود از خواب بلند شدم.دست و صورتمو اب زدم و صبحانه خوردم بعدش اماده شدم موهامو بالا بستم و یه لباس خوب پوشیدم
برام پیام اومد:اماده ای؟گفتم:اره.گفت:بیا پایین
رفتم پایین دیدم دم دره گفت اوووو ماااااای گاااااد چه خوشگل شدییی نخورنت از بس خوشگلی.گفتم مگه جرات دارن؟گفت:دخترای جیگر همیشه انقدر حاظر جوابن منم گفتم:پسرای خوشگل انقدر فوضولن؟دوتایی خنیدیدم و سوار ماشین شدیم
گفتم داریم کجا میریم؟گفت یه جای خوووب!.رسیدیم واااااااای اینجا فوقولادسسسس اینجا خیلی قشنگ و رمانتیکه.برگای درختا رنگارنگ بودن و تعداد زیادی برگ رنگارنگ زمین ریخته بودن زین گفت:قدم بزنیم؟گفتم:عااالیه باشه.داشتیم راه میرفتیم که یهو زین گفت: ا.ت دیگه نمیخوام دوس دختر و دوس پسر باشیم
من ایستادم و گفتم:چ چییی؟گفت:میخوام شریک لحظه هام بشی میخوام شبها در آغوش تو بخوابم میخوام تا ابد مال من باشی
زانو زد و گفت:عشق ابدی من با من ازدواج میکنی؟
من کپ کرده بودم.اشک تو چشام جمع شده بود
با خوشحالی گفتم:معلومه که آاااااره
حلقه رو دستم کرد.من هم داشتم از خوشحالی گریه میکردم اشکامو پاک کرد و گفت:دیگه فقط مال خودمی عشقم و بعد من رو بوسید
#zayn
اینم داستان امشب واس مهدیه جوونم
گفت:عشقم ساعت ۹ اماده شو بیام دنبالت گفتم:باشه باشه
ساعت ۸ بود از خواب بلند شدم.دست و صورتمو اب زدم و صبحانه خوردم بعدش اماده شدم موهامو بالا بستم و یه لباس خوب پوشیدم
برام پیام اومد:اماده ای؟گفتم:اره.گفت:بیا پایین
رفتم پایین دیدم دم دره گفت اوووو ماااااای گاااااد چه خوشگل شدییی نخورنت از بس خوشگلی.گفتم مگه جرات دارن؟گفت:دخترای جیگر همیشه انقدر حاظر جوابن منم گفتم:پسرای خوشگل انقدر فوضولن؟دوتایی خنیدیدم و سوار ماشین شدیم
گفتم داریم کجا میریم؟گفت یه جای خوووب!.رسیدیم واااااااای اینجا فوقولادسسسس اینجا خیلی قشنگ و رمانتیکه.برگای درختا رنگارنگ بودن و تعداد زیادی برگ رنگارنگ زمین ریخته بودن زین گفت:قدم بزنیم؟گفتم:عااالیه باشه.داشتیم راه میرفتیم که یهو زین گفت: ا.ت دیگه نمیخوام دوس دختر و دوس پسر باشیم
من ایستادم و گفتم:چ چییی؟گفت:میخوام شریک لحظه هام بشی میخوام شبها در آغوش تو بخوابم میخوام تا ابد مال من باشی
زانو زد و گفت:عشق ابدی من با من ازدواج میکنی؟
من کپ کرده بودم.اشک تو چشام جمع شده بود
با خوشحالی گفتم:معلومه که آاااااره
حلقه رو دستم کرد.من هم داشتم از خوشحالی گریه میکردم اشکامو پاک کرد و گفت:دیگه فقط مال خودمی عشقم و بعد من رو بوسید
#zayn
اینم داستان امشب واس مهدیه جوونم
۶۸۹
۰۳ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.