پارت ۶۹
به جای دیوار سقوط کرده جای دری خالی شده بود که تا انتها تاریک بود....
ناگهان چیزی زیر پاشون خالی شد و طرف دیگه زمین بالا اومد و اونا رو به طرف در فرستاد؛ هرسه به سمت در کشیده شدن و توی فضای داخلش افتادن؛ ایان هنوز تو شوک بود؛ سرش بدجور به دیوار خورده بود و درد وجودشو فرا گرفت اما بروز نداد و باصدایی که سعی میکرد از درد نلرزه گفت: نوا؟
از فاصله تقریبا نزدیکی سرفه ای شنیده شد ولی چون همه جا تاریک محض بود چیزی دیده نمیشد ... صدای ضعیفی شنیده شد: من اینجام...تو کجایی ایان حالت خوبه؟
ایان به خودش اومد؛ دستشو به دیوار خاکی بغلش گرفت وسعی کرد با اینکه سرگیجه داشت تعادلشو حفظ کنه؛ بلند شد و قدم های حساب شده و کوتاهی رو به جلو گذاشت؛ با تردید گفت: نوا صدامو میشنوی؟ دقیقا کجایی؟
-اینجام یکم دیگه بیا نزدیک تر نمیدونم کجایی.
-صبر کن...
قدم دیگه ای جلوتر رفت که پاش به رون کسی خورد؛
-اره اره همینجا.
-میتونی بلند شی؟اسیب ندیدی؟
-نه؛ آسیب ندیدم.
ایان کمک کرد بلند شه و محض احتیاط اونو به خودش چسبوند و بهش گفت: اینجا تاریکه و هرچیزی ممکنه اینجا باشه پس یه ثانیه هم ازم دور نشو تا جیمی رو پیدا کنیم...حتی ازم فاصله هم نگیر...دستمو سفت بگیر و تحت هیچ شرایطی ول نکن.
نوا با اینکه تو تاریکی دیده نمیشد سری به معنای باشه تکون داد و دست ایان رو سفت گرفت؛
مثل کور های بی عصا سانت به سانت جلو رفتن؛ خیلی تاریک بود و این اصلا خوب نبود...
اگر موجودی اونجا بود میتونست به راحتی بهشون حمله کنه و اونا بی دفاع بی دفاع بودن....
ناگهان چیزی زیر پاشون خالی شد و طرف دیگه زمین بالا اومد و اونا رو به طرف در فرستاد؛ هرسه به سمت در کشیده شدن و توی فضای داخلش افتادن؛ ایان هنوز تو شوک بود؛ سرش بدجور به دیوار خورده بود و درد وجودشو فرا گرفت اما بروز نداد و باصدایی که سعی میکرد از درد نلرزه گفت: نوا؟
از فاصله تقریبا نزدیکی سرفه ای شنیده شد ولی چون همه جا تاریک محض بود چیزی دیده نمیشد ... صدای ضعیفی شنیده شد: من اینجام...تو کجایی ایان حالت خوبه؟
ایان به خودش اومد؛ دستشو به دیوار خاکی بغلش گرفت وسعی کرد با اینکه سرگیجه داشت تعادلشو حفظ کنه؛ بلند شد و قدم های حساب شده و کوتاهی رو به جلو گذاشت؛ با تردید گفت: نوا صدامو میشنوی؟ دقیقا کجایی؟
-اینجام یکم دیگه بیا نزدیک تر نمیدونم کجایی.
-صبر کن...
قدم دیگه ای جلوتر رفت که پاش به رون کسی خورد؛
-اره اره همینجا.
-میتونی بلند شی؟اسیب ندیدی؟
-نه؛ آسیب ندیدم.
ایان کمک کرد بلند شه و محض احتیاط اونو به خودش چسبوند و بهش گفت: اینجا تاریکه و هرچیزی ممکنه اینجا باشه پس یه ثانیه هم ازم دور نشو تا جیمی رو پیدا کنیم...حتی ازم فاصله هم نگیر...دستمو سفت بگیر و تحت هیچ شرایطی ول نکن.
نوا با اینکه تو تاریکی دیده نمیشد سری به معنای باشه تکون داد و دست ایان رو سفت گرفت؛
مثل کور های بی عصا سانت به سانت جلو رفتن؛ خیلی تاریک بود و این اصلا خوب نبود...
اگر موجودی اونجا بود میتونست به راحتی بهشون حمله کنه و اونا بی دفاع بی دفاع بودن....
۳.۴k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.