lm nothing without you part 15
تهیونگ همونطور به جونگکوک که هیچ حرفی نمیزد و بهش زل زده بود،نگاه میکرد و وقتی بعد از چند ثانیه به خودش اومد و آبدهنش رو قورت داد_جونگکوک..اون
_میدونم
اون میدونست تهیونگ چقدر دوسش داره و از احساسات یوری هم خبر داشت؛حتی اگه همو بوسیده باشن میدونست تقصیر تهیونگ نیست _میدونم تو مقصر نیستی
تهیونگ پلکی زد و به آرومی لب زد_هیچ اتفاقی نیفتاد جونگکوکا
کوک سری تکون داد_باشه..بیا بریم جیآه بیدار میشه
و از چهارچوب در خارج شد و تهیونگ هم پشت سرش از اتاق بیرون اومد.جو بینشون عجیب بود و انگار که میخواستن عادی باشن اما نمیتونستن.اما جونگکوک دست تهیونگ رو گرفت تا با هم به پایین برن،اون نمیخواست به خاطر این چیزای مسخره که حدس میزد نقشه یوری باشه با تهیونگ بد بشه.تهیونگ با احساس شرمندگیای که به خاطر خانوادش داشت لبخند خیلی کمرنگی زد و با هم به پایین رفتن.وقتی به اونجا رسیدن تهیونگ همونطور که دست کوک رو گرفته بود رو به همه گفت_ما دیگه بریم
و نگاه غضبناکی به یوری که کنار مادرش نشسته بود و سعی میکرد مظلوم به نظر برسه انداخت.یوری با حس نگاه وحشتناک تهیونگ،چشماش رو به میز مقابلش دوخت و پدر تهیونگ پاشد و رو به هردوشون گفت_باشه مراقب خودتون باشین
جونگکوک که بیشتر از جسم روح و روانش خسته بود تعظیم کوتاهی کرد_ممنون شب خوبی بود
و بعد از خدافظی با هم به سمت خونه رفتن.بعد از رفتن اون دو،یوری فرصت کرد و به جیهیون گفت_درست پیش رفتیم
_تهیونگ شک کرده
_ولی از نقشمون خبر نداره..این فقط زمینهسازی بود
جیهیون پاش رو روی پاش انداخت و خشک جواب داد_باید خوب حواستو جمع کنی.نمیخوام تهیونگ بفهمه و شکست بخوریم
~
توی خیابون قدم میزد و پلاستیک توی دستش رو پیچ میداد که نامجون رو روبه روی سوپر مارکت،کنار ماشینش دید_سلام نامجون هیونگ
نامجون با دیدن جیمین که بافت کرمی رنگی پوشیده بود و بهش لبخند میزد،چال گونش رو نمایان کرد و سلام داد _اینجا چیکار میکنی جیمینی؟
با شنیدن صدای جین که داشت از سوپر مارکت بیرون میومد به سمتش برگشت_اومده بودم یکم خرید کنم
_نباید الان تو خونه از خودت مراقبت کنی؟پس هوسوک چیکار میکنه؟
هینی کشید و دستش رو روی دهنش گذاشت_نکنه نگفتی بهش هنوز؟
جیمین خندید_نه هیونگ..میدونه ولی الان سرکاره
_اون باید نُه ماه برات مرخصی بگیره اونوقت سرکاره؟فقط بزار ببینمش
جیمین باز هم از شنیدن غرغرهای هیونگش کلافه گفت_هیونگ انقدر شلوغش نکن
_بزارین ببینم،در مورد چی حرف میزنین؟جیمین مریض شدی؟آها..دوره هیتته؟ولی..چرا نُه ماه؟
نامجون با گیجی گفت و جین خندید_نامجون خنگم.تو مثلا آیکیوت بالاست؟
_خب نمیدونم
_من باردارم هیونگ
ادامه در کامنت♡
_میدونم
اون میدونست تهیونگ چقدر دوسش داره و از احساسات یوری هم خبر داشت؛حتی اگه همو بوسیده باشن میدونست تقصیر تهیونگ نیست _میدونم تو مقصر نیستی
تهیونگ پلکی زد و به آرومی لب زد_هیچ اتفاقی نیفتاد جونگکوکا
کوک سری تکون داد_باشه..بیا بریم جیآه بیدار میشه
و از چهارچوب در خارج شد و تهیونگ هم پشت سرش از اتاق بیرون اومد.جو بینشون عجیب بود و انگار که میخواستن عادی باشن اما نمیتونستن.اما جونگکوک دست تهیونگ رو گرفت تا با هم به پایین برن،اون نمیخواست به خاطر این چیزای مسخره که حدس میزد نقشه یوری باشه با تهیونگ بد بشه.تهیونگ با احساس شرمندگیای که به خاطر خانوادش داشت لبخند خیلی کمرنگی زد و با هم به پایین رفتن.وقتی به اونجا رسیدن تهیونگ همونطور که دست کوک رو گرفته بود رو به همه گفت_ما دیگه بریم
و نگاه غضبناکی به یوری که کنار مادرش نشسته بود و سعی میکرد مظلوم به نظر برسه انداخت.یوری با حس نگاه وحشتناک تهیونگ،چشماش رو به میز مقابلش دوخت و پدر تهیونگ پاشد و رو به هردوشون گفت_باشه مراقب خودتون باشین
جونگکوک که بیشتر از جسم روح و روانش خسته بود تعظیم کوتاهی کرد_ممنون شب خوبی بود
و بعد از خدافظی با هم به سمت خونه رفتن.بعد از رفتن اون دو،یوری فرصت کرد و به جیهیون گفت_درست پیش رفتیم
_تهیونگ شک کرده
_ولی از نقشمون خبر نداره..این فقط زمینهسازی بود
جیهیون پاش رو روی پاش انداخت و خشک جواب داد_باید خوب حواستو جمع کنی.نمیخوام تهیونگ بفهمه و شکست بخوریم
~
توی خیابون قدم میزد و پلاستیک توی دستش رو پیچ میداد که نامجون رو روبه روی سوپر مارکت،کنار ماشینش دید_سلام نامجون هیونگ
نامجون با دیدن جیمین که بافت کرمی رنگی پوشیده بود و بهش لبخند میزد،چال گونش رو نمایان کرد و سلام داد _اینجا چیکار میکنی جیمینی؟
با شنیدن صدای جین که داشت از سوپر مارکت بیرون میومد به سمتش برگشت_اومده بودم یکم خرید کنم
_نباید الان تو خونه از خودت مراقبت کنی؟پس هوسوک چیکار میکنه؟
هینی کشید و دستش رو روی دهنش گذاشت_نکنه نگفتی بهش هنوز؟
جیمین خندید_نه هیونگ..میدونه ولی الان سرکاره
_اون باید نُه ماه برات مرخصی بگیره اونوقت سرکاره؟فقط بزار ببینمش
جیمین باز هم از شنیدن غرغرهای هیونگش کلافه گفت_هیونگ انقدر شلوغش نکن
_بزارین ببینم،در مورد چی حرف میزنین؟جیمین مریض شدی؟آها..دوره هیتته؟ولی..چرا نُه ماه؟
نامجون با گیجی گفت و جین خندید_نامجون خنگم.تو مثلا آیکیوت بالاست؟
_خب نمیدونم
_من باردارم هیونگ
ادامه در کامنت♡
۳.۰k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.