سورا:شام خوردی
سورا:شام خوردی
دازای:اره خوردم
سورا: دروغ «با خنده و اخم »
دازای:رفته بودم بار اونجا یه چیزی خوردم
سورا یه دفعه تو دلش فکر میکنه دازای واسه ........رفته «خودتون بفهمید چیکار دیگه 😁»
ولی نشون نمیده
سورا:باشه پس اگه چیزی خواستی بگو «با خنده»
و میشینه کنار تخت و دازایو تماشا میکنه
دازای توی ذهنش:انگار داره سعی میکنه بگه من دلخور نیستم
ولی خیلی خیلی کم پیش میاد من سورا رو تو اون حالت ببینم «منظورش همون موقعه آیه که سورا گفت من همچی رو میدونم»
آه خوابش برده
دازای بلند میشه و لباسشو میپوشه و اروم از تخت بلند میشه و میره بیرون
بعد ۲ ساعت بر میگرده
و میاد تو اوتاق و یه دوباره و میخواد بره بیرون
سورا : خوش بگذره
دازای:خودتو زده بودی به خواب
سورا:نه فقط چشمامو بسته بودم
و دوباره سکوت میکنه
دازای:بینم چرا میگی خوش بگذره مگه دارم میرم چیکار
راستش من تزا
سورا:هی دیرت میشه زود باش
ایجاد یکم منحرفی داره اگه دوست دارید بخونید اگرم نه نخونید
دازای میشینه کنار سورا چونه سورارو میگیره صورت سورا رو میگیره به سمت خودش
دازای: ترجیح میدم اینجا بمونم. «با پوزخند شیطانی»
سورا هم با سردی نگاش میکنه
دازای میاد نزدیک تر
سورا حس میکنه دهن دازای بوی الکل میده
سورا: به بینم دازای تو مستی. «با تعجب»
دازای: مشکلی داری «با لبخند شیطانی»
سورا:نه راحت باش اگه میخوای بری بار بورو
و بلند میشه از جاش تا بره سمت بیرون از اوتاق که دازای میگه : چرا برم بار مگه توم داری میری بار
سورا:چرا باید برم اونجا مگه قرار نشد فیلم بازی کنم عاشقتم
اینجا هنتاییه 🔞
دازای بلند میشه و سورا رو میچسبونه به در و میاد و می بوستش و بعد چند ثانیه لبشو لیس میزنه
و شورع به مک زدن وحشیانه لباش میکنه
بعد چند دقیقه سورا نفس کم میاره و نیمه هوشیار میشه دازای سورا رو میندازه روی تخت و لباسای خودشو سورا رو در میاره
دازای:اره خوردم
سورا: دروغ «با خنده و اخم »
دازای:رفته بودم بار اونجا یه چیزی خوردم
سورا یه دفعه تو دلش فکر میکنه دازای واسه ........رفته «خودتون بفهمید چیکار دیگه 😁»
ولی نشون نمیده
سورا:باشه پس اگه چیزی خواستی بگو «با خنده»
و میشینه کنار تخت و دازایو تماشا میکنه
دازای توی ذهنش:انگار داره سعی میکنه بگه من دلخور نیستم
ولی خیلی خیلی کم پیش میاد من سورا رو تو اون حالت ببینم «منظورش همون موقعه آیه که سورا گفت من همچی رو میدونم»
آه خوابش برده
دازای بلند میشه و لباسشو میپوشه و اروم از تخت بلند میشه و میره بیرون
بعد ۲ ساعت بر میگرده
و میاد تو اوتاق و یه دوباره و میخواد بره بیرون
سورا : خوش بگذره
دازای:خودتو زده بودی به خواب
سورا:نه فقط چشمامو بسته بودم
و دوباره سکوت میکنه
دازای:بینم چرا میگی خوش بگذره مگه دارم میرم چیکار
راستش من تزا
سورا:هی دیرت میشه زود باش
ایجاد یکم منحرفی داره اگه دوست دارید بخونید اگرم نه نخونید
دازای میشینه کنار سورا چونه سورارو میگیره صورت سورا رو میگیره به سمت خودش
دازای: ترجیح میدم اینجا بمونم. «با پوزخند شیطانی»
سورا هم با سردی نگاش میکنه
دازای میاد نزدیک تر
سورا حس میکنه دهن دازای بوی الکل میده
سورا: به بینم دازای تو مستی. «با تعجب»
دازای: مشکلی داری «با لبخند شیطانی»
سورا:نه راحت باش اگه میخوای بری بار بورو
و بلند میشه از جاش تا بره سمت بیرون از اوتاق که دازای میگه : چرا برم بار مگه توم داری میری بار
سورا:چرا باید برم اونجا مگه قرار نشد فیلم بازی کنم عاشقتم
اینجا هنتاییه 🔞
دازای بلند میشه و سورا رو میچسبونه به در و میاد و می بوستش و بعد چند ثانیه لبشو لیس میزنه
و شورع به مک زدن وحشیانه لباش میکنه
بعد چند دقیقه سورا نفس کم میاره و نیمه هوشیار میشه دازای سورا رو میندازه روی تخت و لباسای خودشو سورا رو در میاره
۱.۵k
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.