عشق فراموش شده پارت17
چان: چقد خوبه کع هستی🥹
چان: قربونت بشم که اینهمه دردو تحمل کردی ازین به بعد خودم پیشتم، سویون بااینکه ازم کوچیکتر بود ولی همیشه حال هردوتامون رو میفهمید وقتی ناراحت بودیم با کرم ریختناش و مسخره بازیاش حالمون رو خوب میکرد همیشه پشتمون بود (با بغض) کاشکی(زد زیر گریه)منم با اون میمردم
هانا: یااااا مردک بیشعور میدونی اگه توهم نبودی من میمردم حالا هم گریه نکن داداش خوشگلم بیا بریم داخل الان بابا نگران میشه، بعد اشکای چان رو پاک کرد
هانا: دیگه تم گریه کنی من میدونم باتو تورم مثله تیموتی(همونی که یونا گف) از پدر شدن محروم میکنم
چان: نعععع من میخوام ازدواج کنم بچه دار بشم باشع گریه نمیکنم
هانا: خدا به زنت رحم کنه
چان: خدا به شوهر تو رحم کنه چطوری میخواد با دیوونه ای مثله تو سرکنه نع اشپزی بلدی نع تو عمرت خونه تمیز میکنی حتی بلد نیستی گاز روشن کنی یا ظرف بشوری
هانا: خوب خدمتکار میگیرم
چان: یاااااا بیشعور من هنوز بهت نیاز دارم نمیخوام کسی خواهر کوچولوم رو ببره برا خودش(بالحن بچگانه و کیوت)
هانا: خودت که تا الان داشتی شوهرم میدادی
چان: اصلامن غلط کردم خوبه؟
هانا: عالیع
چان: ممنونم که هستی اگه تو الان نبودی من چیکار میکردم
هانا: منم ممنونم که هستی فعلانم تا ازدواج نکنم پیشتم☺️
چان: بمیرمم نمیزارم ازدواج کنی
هانا: پس خودت چرا میخوای ازدواج کنی؟
چان: من غلط کردم بیا تا اخر عمر سینگل بمونیم
هانا: پس سینگل به گور بشیم؟ باشه قول؟(انگشت کوچیکشو اوورد جلو) چان: قول(اگه تو سریال کره ابا دیده باشید چطوری قول میدن میدونید منظوذم چیه)
هانا: پاشو بریم دیگه، همه ی این مدت رو زمین نشسته بودن هانا بلند شد دست چان رو گرفت برگشتن داخل مهمونی کع باباشون اومد پیششون
مین هو: بچه ها شما کجایین مردم از نگرانی
هانا: هیچی داشتیم دورو بر اینجا یکم گشت میزدیم
مین هو: باشع، چان امشب هم پیشه هانا میمونی؟(خانواده کوک پدر بزرگ مینهو و چان باهم تو یه عمارت خیلی بزرگ زندگی میکنن ولی کوک خودش خونه جدا داره تنها زندگی میکنه)
چان: میخوام واسه ی همیشه پیشش بمونم
مینهو: باشع، فقط دخترمو اذیت نکنی؟
چان: قول نمیدم
مینهو: هانا اگه کاری باهات کرد به خودم بگو پوستشو میکنم
چان: یاااااا بابا هانا فقط چندروزه اومده تو درجا منو فروختی؟
هانا: خب شاید من ازتو بهترم
چان: یاا من بزرگترم ها
مینهو: هنوزم مثل قبلا سر چیزای کوچیک بحث میکنین، اخه شما کی میخواین بزرگ شین؟
چان: بابا من دیگه بزرگ شدم این هاناس که بچس هنوز
هانا: کی؟ من؟ یه بلایی سرت بیارم بفهمی کی کوچیکه
چان: بابا ترو خدا نجاتم بده این اعصبانی بشه منو میکشه،بعد رفت پشت بابات قایم شود
هانا: ایندفعه رو بخاطر جوونیت میبخشم
مینهو: ارع خوشگلم به جوونیش ببخش(باخنده) راستی بچه ها شما اگه خسته شدین برین
چان: خب حالاکه بخشیدیم بیا بریم پیش بچه ها، بعد دست هانا رو کشید برد سمت میز خودشون
جیمین و تهیونگ: کجا بودین؟ 😡
جیهوپ: میدونید چقد نگران شدیم 1ساعته کجائید؟
نامجون: ببندین
یونا: چان خوبی؟ کجا غیبت زد یدفعه
چان: ارع ممنون خوبم، حالم یکم خوب نبود رفتم یکم قدم بزنم
یونا: خیلی نگرانت شدم
هانا: اونوقت ماهمه اینجا خیار
یونا: واسه چی؟
هانا: واسه چی؟(اداشو درمیاره)
یونا: خودتو مسخره کن
هانا:(بازم اداشو درمیاره)
چان:هانا اینجوری نکن
هانا: گان قول دادی تا اخر امرت سینگل بمونی حق نداری بزنی زیرش
هیونجین: قول چی؟
هانا: قول سینگلی، اها بابام گف اگه خسته این برین
شوگا: واییی ارع بریم خوابم میاد
چان: قربونت بشم که اینهمه دردو تحمل کردی ازین به بعد خودم پیشتم، سویون بااینکه ازم کوچیکتر بود ولی همیشه حال هردوتامون رو میفهمید وقتی ناراحت بودیم با کرم ریختناش و مسخره بازیاش حالمون رو خوب میکرد همیشه پشتمون بود (با بغض) کاشکی(زد زیر گریه)منم با اون میمردم
هانا: یااااا مردک بیشعور میدونی اگه توهم نبودی من میمردم حالا هم گریه نکن داداش خوشگلم بیا بریم داخل الان بابا نگران میشه، بعد اشکای چان رو پاک کرد
هانا: دیگه تم گریه کنی من میدونم باتو تورم مثله تیموتی(همونی که یونا گف) از پدر شدن محروم میکنم
چان: نعععع من میخوام ازدواج کنم بچه دار بشم باشع گریه نمیکنم
هانا: خدا به زنت رحم کنه
چان: خدا به شوهر تو رحم کنه چطوری میخواد با دیوونه ای مثله تو سرکنه نع اشپزی بلدی نع تو عمرت خونه تمیز میکنی حتی بلد نیستی گاز روشن کنی یا ظرف بشوری
هانا: خوب خدمتکار میگیرم
چان: یاااااا بیشعور من هنوز بهت نیاز دارم نمیخوام کسی خواهر کوچولوم رو ببره برا خودش(بالحن بچگانه و کیوت)
هانا: خودت که تا الان داشتی شوهرم میدادی
چان: اصلامن غلط کردم خوبه؟
هانا: عالیع
چان: ممنونم که هستی اگه تو الان نبودی من چیکار میکردم
هانا: منم ممنونم که هستی فعلانم تا ازدواج نکنم پیشتم☺️
چان: بمیرمم نمیزارم ازدواج کنی
هانا: پس خودت چرا میخوای ازدواج کنی؟
چان: من غلط کردم بیا تا اخر عمر سینگل بمونیم
هانا: پس سینگل به گور بشیم؟ باشه قول؟(انگشت کوچیکشو اوورد جلو) چان: قول(اگه تو سریال کره ابا دیده باشید چطوری قول میدن میدونید منظوذم چیه)
هانا: پاشو بریم دیگه، همه ی این مدت رو زمین نشسته بودن هانا بلند شد دست چان رو گرفت برگشتن داخل مهمونی کع باباشون اومد پیششون
مین هو: بچه ها شما کجایین مردم از نگرانی
هانا: هیچی داشتیم دورو بر اینجا یکم گشت میزدیم
مین هو: باشع، چان امشب هم پیشه هانا میمونی؟(خانواده کوک پدر بزرگ مینهو و چان باهم تو یه عمارت خیلی بزرگ زندگی میکنن ولی کوک خودش خونه جدا داره تنها زندگی میکنه)
چان: میخوام واسه ی همیشه پیشش بمونم
مینهو: باشع، فقط دخترمو اذیت نکنی؟
چان: قول نمیدم
مینهو: هانا اگه کاری باهات کرد به خودم بگو پوستشو میکنم
چان: یاااااا بابا هانا فقط چندروزه اومده تو درجا منو فروختی؟
هانا: خب شاید من ازتو بهترم
چان: یاا من بزرگترم ها
مینهو: هنوزم مثل قبلا سر چیزای کوچیک بحث میکنین، اخه شما کی میخواین بزرگ شین؟
چان: بابا من دیگه بزرگ شدم این هاناس که بچس هنوز
هانا: کی؟ من؟ یه بلایی سرت بیارم بفهمی کی کوچیکه
چان: بابا ترو خدا نجاتم بده این اعصبانی بشه منو میکشه،بعد رفت پشت بابات قایم شود
هانا: ایندفعه رو بخاطر جوونیت میبخشم
مینهو: ارع خوشگلم به جوونیش ببخش(باخنده) راستی بچه ها شما اگه خسته شدین برین
چان: خب حالاکه بخشیدیم بیا بریم پیش بچه ها، بعد دست هانا رو کشید برد سمت میز خودشون
جیمین و تهیونگ: کجا بودین؟ 😡
جیهوپ: میدونید چقد نگران شدیم 1ساعته کجائید؟
نامجون: ببندین
یونا: چان خوبی؟ کجا غیبت زد یدفعه
چان: ارع ممنون خوبم، حالم یکم خوب نبود رفتم یکم قدم بزنم
یونا: خیلی نگرانت شدم
هانا: اونوقت ماهمه اینجا خیار
یونا: واسه چی؟
هانا: واسه چی؟(اداشو درمیاره)
یونا: خودتو مسخره کن
هانا:(بازم اداشو درمیاره)
چان:هانا اینجوری نکن
هانا: گان قول دادی تا اخر امرت سینگل بمونی حق نداری بزنی زیرش
هیونجین: قول چی؟
هانا: قول سینگلی، اها بابام گف اگه خسته این برین
شوگا: واییی ارع بریم خوابم میاد
۲۶.۲k
۰۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.