Im nothing without you part 24
(سه روز بعد)
سرِ میز ناهار بودن که میسو حرف زد_زنگ نزده؟
جونگکوک محتوای داخل دهنشو قورت داد_تهیونگ؟
میسو سر تکون داد و جونگکوک گفت_فکر کنم تا الان هزار بار زنگ زده،ولی من حتی جواب هوسوک هیونگم ندادم
میسو خیره به بشقابش سر تکون داد و وقتی دید جونگکوک داره ادامه غذاشو میخوره دیگه حرف نزد.بعد از اتمام غذا جونگکوک تشکر کرد و گفت میره دوش بگیره.میسو کمی صبر کرد و بعد اونم وارد اتاق کوک شد.صدای آب نشونه حموم بودنش بود پس سریع سمت گوشیش رفت و توی مخاطبینش دنبال شماره تهیونگ گشت.با دیدن شمارهای که "آلفای من" سیو شده بود اونو وارد گوشی خودش کرد و از اتاق بیرون رفت.
تهیونگ از مطب دکتر بیرون اومد و وارد ماشینش شد اما قبل از اینکه حرکت کنه شمارهی ناشناسی بهش زنگ زد.با تردید جواب داد_بله؟
_سلام تهیونگ
با اخمی پرسید_شما؟
_میسو...دوست جونگکوک
تهیونگ با شنیدن اسم کوک هل کرده جواب داد_جو..جونگکوک پیش شماست؟
_آره
_ک..کجا؟
_اول گوش کن تهیونگ!خودت بهتر میدونی جونگکوک چقدر برام عزیزه و من اصلا دلم نمیخواد ناراحتیشو ببینم.پس همین الان بگم اگه واقعا هیچ دلیل موجهای نداری هیچ وقت نیا دیدنش
_ن..نه نه باور کن دلیل موجهای دارم،خودت که میدونی من چقدر جونگکوکو دوست دارم..باید براش توضیح بدم
_...خیلی خب،باور میکنم،چون میدونم دوسش داری...جونگکوک خبر نداره بهت زنگ زدم هر موقع مناسب بود بهت آدرس میدم بیای
_جونگکوک...حالش خوبه؟
تهیونگ با بغضی که توی گلوش بود گفت و میسو نفس عمیقی کشید_انتظار داری خوب باشه؟مگه اصلا گذاشتین حالش خوب باشه؟!
قطره اشکی روی گونه تهیونگ چکید_خیلی ازتون ممنونم که بهم خبر دادین،قول میدم ناامیدتون نکنم
میسو گوشی رو قطع کرد و روی مبل نشست.در واقع این بهترین کاری بود که میتونست بکنه!
------
_جونگکوک زنگ زده بود؟
جیمین پرسید و هوسوک جواب داد_نه دوستش که باهاش توی پرورشگاه بود گفته
_آدرسو نگفت؟
هوسوک کلافه روی مبل نشست_نه هنوز
جیمین هم کنارش نشست و به چهره خنثیاش نگاه کرد_همهچی درست میشه هوسوک،وقتی جونگکوک به تهیونگ گوش بده همهچی روشن میشه
_امیدوارم جیمین
با دستاش صورتش رو پوشوند و ادامه داد_ولی اگه دوباره براشون تله بزارن چی؟چطوری ثابت کنیم یونگی قصد بدی داره وقتی مدرکی نداریم؟
جیمین بزاقشو قورت داد و سکوت کرد.هوسوک سر جیمین رو روی سینش گذاشت و روی موهاش بوسه کاشت_عزیزم تو نگران نباش،اصلا برات خوب نیست
جیمین لبخندی زد و سر تکون داد.اون باید مراقب بچهشون میبود.
سرِ میز ناهار بودن که میسو حرف زد_زنگ نزده؟
جونگکوک محتوای داخل دهنشو قورت داد_تهیونگ؟
میسو سر تکون داد و جونگکوک گفت_فکر کنم تا الان هزار بار زنگ زده،ولی من حتی جواب هوسوک هیونگم ندادم
میسو خیره به بشقابش سر تکون داد و وقتی دید جونگکوک داره ادامه غذاشو میخوره دیگه حرف نزد.بعد از اتمام غذا جونگکوک تشکر کرد و گفت میره دوش بگیره.میسو کمی صبر کرد و بعد اونم وارد اتاق کوک شد.صدای آب نشونه حموم بودنش بود پس سریع سمت گوشیش رفت و توی مخاطبینش دنبال شماره تهیونگ گشت.با دیدن شمارهای که "آلفای من" سیو شده بود اونو وارد گوشی خودش کرد و از اتاق بیرون رفت.
تهیونگ از مطب دکتر بیرون اومد و وارد ماشینش شد اما قبل از اینکه حرکت کنه شمارهی ناشناسی بهش زنگ زد.با تردید جواب داد_بله؟
_سلام تهیونگ
با اخمی پرسید_شما؟
_میسو...دوست جونگکوک
تهیونگ با شنیدن اسم کوک هل کرده جواب داد_جو..جونگکوک پیش شماست؟
_آره
_ک..کجا؟
_اول گوش کن تهیونگ!خودت بهتر میدونی جونگکوک چقدر برام عزیزه و من اصلا دلم نمیخواد ناراحتیشو ببینم.پس همین الان بگم اگه واقعا هیچ دلیل موجهای نداری هیچ وقت نیا دیدنش
_ن..نه نه باور کن دلیل موجهای دارم،خودت که میدونی من چقدر جونگکوکو دوست دارم..باید براش توضیح بدم
_...خیلی خب،باور میکنم،چون میدونم دوسش داری...جونگکوک خبر نداره بهت زنگ زدم هر موقع مناسب بود بهت آدرس میدم بیای
_جونگکوک...حالش خوبه؟
تهیونگ با بغضی که توی گلوش بود گفت و میسو نفس عمیقی کشید_انتظار داری خوب باشه؟مگه اصلا گذاشتین حالش خوب باشه؟!
قطره اشکی روی گونه تهیونگ چکید_خیلی ازتون ممنونم که بهم خبر دادین،قول میدم ناامیدتون نکنم
میسو گوشی رو قطع کرد و روی مبل نشست.در واقع این بهترین کاری بود که میتونست بکنه!
------
_جونگکوک زنگ زده بود؟
جیمین پرسید و هوسوک جواب داد_نه دوستش که باهاش توی پرورشگاه بود گفته
_آدرسو نگفت؟
هوسوک کلافه روی مبل نشست_نه هنوز
جیمین هم کنارش نشست و به چهره خنثیاش نگاه کرد_همهچی درست میشه هوسوک،وقتی جونگکوک به تهیونگ گوش بده همهچی روشن میشه
_امیدوارم جیمین
با دستاش صورتش رو پوشوند و ادامه داد_ولی اگه دوباره براشون تله بزارن چی؟چطوری ثابت کنیم یونگی قصد بدی داره وقتی مدرکی نداریم؟
جیمین بزاقشو قورت داد و سکوت کرد.هوسوک سر جیمین رو روی سینش گذاشت و روی موهاش بوسه کاشت_عزیزم تو نگران نباش،اصلا برات خوب نیست
جیمین لبخندی زد و سر تکون داد.اون باید مراقب بچهشون میبود.
۲.۵k
۱۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.