*همکلاسی غیرتی من*
*همکلاسی غیرتی من*
Chapter 2
Part 5
ا/ت : ببخشید باعث شدم نگران بشید
هیرا : نه اصلا تقصیر تو نبود
که همون لحظه تلفن هیرا زنگ خورد
هیرا : ببخشید یک لحظه
ا/ ت : راحت باشید
هیرا : بله ؟
.............
هیرا : چی !
............
هیرا بله بله حتما
هیرا :ام ببخشید ....... میشه هیرو دست شما بمونه ؟
ا/ت : چی ؟
هیرا : آخه از بیمارستان زنگ زدن گفتن مادرم افتادن باید سرشون رو بخیه بزنن من حتما باید اونجا باشم خونه من هم دوره اگه بخوام هیرو رو بزارم خونه دیر میشه تنها کسی هم دارم شما هستید
ا/ت : آره آره حتما
و بعدش سری قلاده هیرو داد بهم و رفت
وا رفت که /:
داشتم هیرو رو توی پارک می گردوندم که یه بچه کوچیکه رو دیدم که اونجا نشسته بود و گریه می کرد
ا/ت : سلام کوچولو چیزی شده
بچه : من مامانمو گم کردم *گریه
اشکال ندارد ومن کمکت می کنم مامانت رو پیدا کنی نترس
بچه : این چیه ؟
ا/ت این یه سگه اسمش هیروعه میخوای تازش کنی
بچه : نه نه می ترسم
ا/ت : نه نترس من کمکت می کنم دستت رو بده .........آها بیا دیدی ترس نداره
بچه : این سگه خودتونه ؟
ا/ت : نه این سگه پوسته من یه گربه دارم
بچه. : عه اسمش چیه ؟
ا/ت : یوکی
بچه : یوکی ؟ یعنی چی ؟
ا/ ت :یه اسم ژاپنیه یعنی برف
بچه : چه قشنگه حتما خیلی دوستش دارین
ا/ ت : توهوم یادگار عزیز ترین کسمه
که یکی از دور داد زد
.... : ا/ تتتتت ا/ ت کجایی
یه خانم نسبتا جون بود
بچه : مامان
....: وای ا/ت اینجایی سلام خانم
ا/ت : سلام
.....: مرسی خانم که از دختر من مراقبت کردید خیلی ممنونم
ا/ت : خواهش می کنم قابلی نداشت کاری نکردم
ا/ت: ( اون بچه هه ) خدافظ خاله
ا/ت : خدافظ
ااااا هیرو دیدی اونم اسمش ا/ت بود .....
حمایت ............🖤
Chapter 2
Part 5
ا/ت : ببخشید باعث شدم نگران بشید
هیرا : نه اصلا تقصیر تو نبود
که همون لحظه تلفن هیرا زنگ خورد
هیرا : ببخشید یک لحظه
ا/ ت : راحت باشید
هیرا : بله ؟
.............
هیرا : چی !
............
هیرا بله بله حتما
هیرا :ام ببخشید ....... میشه هیرو دست شما بمونه ؟
ا/ت : چی ؟
هیرا : آخه از بیمارستان زنگ زدن گفتن مادرم افتادن باید سرشون رو بخیه بزنن من حتما باید اونجا باشم خونه من هم دوره اگه بخوام هیرو رو بزارم خونه دیر میشه تنها کسی هم دارم شما هستید
ا/ت : آره آره حتما
و بعدش سری قلاده هیرو داد بهم و رفت
وا رفت که /:
داشتم هیرو رو توی پارک می گردوندم که یه بچه کوچیکه رو دیدم که اونجا نشسته بود و گریه می کرد
ا/ت : سلام کوچولو چیزی شده
بچه : من مامانمو گم کردم *گریه
اشکال ندارد ومن کمکت می کنم مامانت رو پیدا کنی نترس
بچه : این چیه ؟
ا/ت این یه سگه اسمش هیروعه میخوای تازش کنی
بچه : نه نه می ترسم
ا/ت : نه نترس من کمکت می کنم دستت رو بده .........آها بیا دیدی ترس نداره
بچه : این سگه خودتونه ؟
ا/ت : نه این سگه پوسته من یه گربه دارم
بچه. : عه اسمش چیه ؟
ا/ت : یوکی
بچه : یوکی ؟ یعنی چی ؟
ا/ ت :یه اسم ژاپنیه یعنی برف
بچه : چه قشنگه حتما خیلی دوستش دارین
ا/ ت : توهوم یادگار عزیز ترین کسمه
که یکی از دور داد زد
.... : ا/ تتتتت ا/ ت کجایی
یه خانم نسبتا جون بود
بچه : مامان
....: وای ا/ت اینجایی سلام خانم
ا/ت : سلام
.....: مرسی خانم که از دختر من مراقبت کردید خیلی ممنونم
ا/ت : خواهش می کنم قابلی نداشت کاری نکردم
ا/ت: ( اون بچه هه ) خدافظ خاله
ا/ت : خدافظ
ااااا هیرو دیدی اونم اسمش ا/ت بود .....
حمایت ............🖤
۲۶.۷k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲