ᴀᴛᴛʀᴀᴄᴛɪᴠᴇ ᴄʟᴀꜱꜱᴍᴀᴛᴇ p5
از زبان نویسنده:
ات یه گوشه ای از کلاس وایساد و به تهیونگ و بچه هایی که دورش جمع شده بودن خیره شد واقعا دلش میخواست اونم مثل اونا بتونه راحت با بقیه دوست بشه ولی چیکار میتونست بکنه بقیه اونو یه روانی میدیدن و بهش اهمیت نمیدادن
تهیونگ متوجه ات میشه و میره سمتش همه داشتن پچ پچ میکردن
تهیونگ: برنامت اینه که بشینی و به ملت خیره بشی؟
ات: آره
تهیونگ رفت کنار ات ایستاد و شروع کرد به حرف زدن
تهیونگ: نظرت چیه بعد مدرسه بریم بگردیم؟
ات: ببخشید ولی داییم قراره بیاد وقت ندارم
تهیونگ: باشه... *چهره ناراحت*
ات: ناراحت شدی؟
تهیونگ: نه
لیا اومد سمت ات و موهاش رو گرفت
ات: آخ....مگه مرض داری
لیا: هرزه
ات: لقب خودتو نده به بقیه
ات با دستش لیا رو هل داد به عقب و لیا خورد به میز
لیا: آخ سرم
ات: هرزه هم خودتی
لیا: داره از سرم خون میاد
ات: خوب که چی؟
یکی از دانش آموزا: ات شبیه روانی هاست
یکی دیگه: مگه بهت نگفتم نباید بهش نزدیک شی
همون دانش آموز اولی: آره
یکی دیگه: بهتره بریم
و اون سه تا از اونجا رفتن
تهیونگ: ات بیا بریم
تهیونگ دست ات رو گرفت و از کلاس بیرون رفتن
ات: دیدی من میگم که هیچکس باهام نمیسازه
تهیونگ: ولشون کن اصلا اهمیت نده مردم لیاقت هرکسی رو ندارن
ات: با حرفات خندم میگیره
تهیونگ: خواستیم خوبی کنیم نزاشتی
ات: واقعا روانی هستی
تهیونگ: هعی خدا
لیا: شما رابطه دارین؟
ات و تهیونگ از یهو پیدا شدن لیا جا خوردن
تهیونگ: نه... اصلا به تو چه
لیا: ات من متاسفم واقعا پشیمونم تو دختر خوشگل و خاصی هستی من نتونستم اینو بفهمم واقعا متاسفم از ته قلبم پشیمونم *خم شد*
ات از تعجب دهنش باز مونده بود با دیدن لیا که اینجوری داشت معذرت میخواست عجیب بود
ات: م...من جا خوردم
لیا: ات جونم منو ببخش*گریه*
ات: خوب بهت اعتماد ندارم ولی بهت فرصت میدم
لیا: ممنون
تهیونگ: واقعا شما دخترا عجیب هستین
ات: حالا هرچی
ات دوباره رفت تو کلاس و بازم پچ پچ ها شروع شد با بی حالی نشست رو میزش
*پرش زمانی به بعد از مدرسه*
ات ویو:
منه بدبخت الان باید خونه باشم نه اینکه اینجا کلاس رو تمیز کنم
هیچکس هم نیست آدم میترسه بهتره از زیر زمین وسایل بیارم وقتی رفتم پایین چراغ روشن نمیشد توف به شانس چراغ گوشیم رو روشن کردم دنبال وسایل بودم که صدای پا میومد خواستم نگاه کنم کیه که پام لیز خورد گوشیم از دستم افتاد خودمم افتادم تو بغلش سرمو بالا کردم و......
_______________________
۱۰ لایک ۳۰ کامنت
ات یه گوشه ای از کلاس وایساد و به تهیونگ و بچه هایی که دورش جمع شده بودن خیره شد واقعا دلش میخواست اونم مثل اونا بتونه راحت با بقیه دوست بشه ولی چیکار میتونست بکنه بقیه اونو یه روانی میدیدن و بهش اهمیت نمیدادن
تهیونگ متوجه ات میشه و میره سمتش همه داشتن پچ پچ میکردن
تهیونگ: برنامت اینه که بشینی و به ملت خیره بشی؟
ات: آره
تهیونگ رفت کنار ات ایستاد و شروع کرد به حرف زدن
تهیونگ: نظرت چیه بعد مدرسه بریم بگردیم؟
ات: ببخشید ولی داییم قراره بیاد وقت ندارم
تهیونگ: باشه... *چهره ناراحت*
ات: ناراحت شدی؟
تهیونگ: نه
لیا اومد سمت ات و موهاش رو گرفت
ات: آخ....مگه مرض داری
لیا: هرزه
ات: لقب خودتو نده به بقیه
ات با دستش لیا رو هل داد به عقب و لیا خورد به میز
لیا: آخ سرم
ات: هرزه هم خودتی
لیا: داره از سرم خون میاد
ات: خوب که چی؟
یکی از دانش آموزا: ات شبیه روانی هاست
یکی دیگه: مگه بهت نگفتم نباید بهش نزدیک شی
همون دانش آموز اولی: آره
یکی دیگه: بهتره بریم
و اون سه تا از اونجا رفتن
تهیونگ: ات بیا بریم
تهیونگ دست ات رو گرفت و از کلاس بیرون رفتن
ات: دیدی من میگم که هیچکس باهام نمیسازه
تهیونگ: ولشون کن اصلا اهمیت نده مردم لیاقت هرکسی رو ندارن
ات: با حرفات خندم میگیره
تهیونگ: خواستیم خوبی کنیم نزاشتی
ات: واقعا روانی هستی
تهیونگ: هعی خدا
لیا: شما رابطه دارین؟
ات و تهیونگ از یهو پیدا شدن لیا جا خوردن
تهیونگ: نه... اصلا به تو چه
لیا: ات من متاسفم واقعا پشیمونم تو دختر خوشگل و خاصی هستی من نتونستم اینو بفهمم واقعا متاسفم از ته قلبم پشیمونم *خم شد*
ات از تعجب دهنش باز مونده بود با دیدن لیا که اینجوری داشت معذرت میخواست عجیب بود
ات: م...من جا خوردم
لیا: ات جونم منو ببخش*گریه*
ات: خوب بهت اعتماد ندارم ولی بهت فرصت میدم
لیا: ممنون
تهیونگ: واقعا شما دخترا عجیب هستین
ات: حالا هرچی
ات دوباره رفت تو کلاس و بازم پچ پچ ها شروع شد با بی حالی نشست رو میزش
*پرش زمانی به بعد از مدرسه*
ات ویو:
منه بدبخت الان باید خونه باشم نه اینکه اینجا کلاس رو تمیز کنم
هیچکس هم نیست آدم میترسه بهتره از زیر زمین وسایل بیارم وقتی رفتم پایین چراغ روشن نمیشد توف به شانس چراغ گوشیم رو روشن کردم دنبال وسایل بودم که صدای پا میومد خواستم نگاه کنم کیه که پام لیز خورد گوشیم از دستم افتاد خودمم افتادم تو بغلش سرمو بالا کردم و......
_______________________
۱۰ لایک ۳۰ کامنت
۱۲.۹k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.