خون آشام من پارت ۷
~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~
یونا : صبر کن یعنی تو چشات نمیدرخشه؟ یعنی یه اتفاقی افتاده که اینجوری شده چی شده. اَه باید اونو میخوندم
...... : آره اینجوری نیست و اینطورم که پیداست حسابی اطلاعات داری و چیو باید میخوندی؟
یونا : خوب میخواستیم بیایم اینجا تو خونه یه کتاب درباره ی خون آشام ها داشتم تا اونجا خونده بودم که اگه چشم هاشون به رنگ قرمز بدرخشه یعنی که دیگه دوستم زنگ زد برنامه ریختیم بیایم اینجا و نتونستم بخونم
..... : واسم خوب شد ولی آخرسر خودت میفهمی چه بخوام چه نخوام باید بهت بگم که یعنی چی
یونا : یعنی چی الان بگو
.... : یع _ نتونستم جمله ام رو کامل بگم که صدای کوک رو شنیدم شت آخه الان هعی باید از اینجا ببرمش دست یونا رو گرفتم خواستم ببرمش کع صدایی پشت سرم گفت پس اینجایی نگاه کردم وایی کوکه
روبه یونا گفتم : صدات در نیاد(اروم)
کوک : هیونگ(داد) هیونگ(بلندتر)
عه شوگا هیونگ اینجایی چیکار میکنی صبر کن چادر یعنی آدم هست ایول پس آدماش کوشن؟
شوگا : تو جیب منن
من چه دونم حتما دارن تو جنگل میچرخن
کوک : هیونگ اون چیه که پشتت قایم کردی؟
شوگا : _ تا خواستم جوابش رو بدم سریع اومد و دست دختره رو گرفت کشید سمت خودش
کوک : _میدونستم یه چی پشتش قایم کرده از پشتش بوی آدم میمود رفتم و کشیدمش و بله یه دختر بود گفتم عه هیونگ میخواستی تک خوری کنی؟
نزدیک گردنش شدم میخواستم مزه ی خونش رو بچشم که یه چیزی محکم خورد به صورتم
شوگا :_خواستم جوابش رو بدم دیدم داره نزدیک گردنش میشه وای نه سریع دویدم و یه مشت به صورتش زدم
*روبه یونا گفت* حالت خوبه؟
با سر تایید کرد
کوک : هیونگ چته تو آخه
شوگا : کوک من من
کوک : تو چی؟
شوگا : اَه شت حالا میخواد چی بشه من عاشقشم
کوک و یونا هردو پشماشون ریخت
کوک : نگو که چشات
شوگا : دقیقا
کوک : عاشق یه انسان شدیییی
شوگا : یجوری میگی انگار دست خودم بود
کوک اومد سمتم دست دختر رو باز گرفت کشید سمت خودش خواستم دختره رو پس بگیرم که گفت نترس نمیخورمش
کوک :اسمش ؟
شوگا : لی یونا
کوک : از حق نگذریم خوشگله خوب من دیگه برم بازم بوی آدم میاد گشنمم هست
......
یونا : صبر کن یعنی تو چشات نمیدرخشه؟ یعنی یه اتفاقی افتاده که اینجوری شده چی شده. اَه باید اونو میخوندم
...... : آره اینجوری نیست و اینطورم که پیداست حسابی اطلاعات داری و چیو باید میخوندی؟
یونا : خوب میخواستیم بیایم اینجا تو خونه یه کتاب درباره ی خون آشام ها داشتم تا اونجا خونده بودم که اگه چشم هاشون به رنگ قرمز بدرخشه یعنی که دیگه دوستم زنگ زد برنامه ریختیم بیایم اینجا و نتونستم بخونم
..... : واسم خوب شد ولی آخرسر خودت میفهمی چه بخوام چه نخوام باید بهت بگم که یعنی چی
یونا : یعنی چی الان بگو
.... : یع _ نتونستم جمله ام رو کامل بگم که صدای کوک رو شنیدم شت آخه الان هعی باید از اینجا ببرمش دست یونا رو گرفتم خواستم ببرمش کع صدایی پشت سرم گفت پس اینجایی نگاه کردم وایی کوکه
روبه یونا گفتم : صدات در نیاد(اروم)
کوک : هیونگ(داد) هیونگ(بلندتر)
عه شوگا هیونگ اینجایی چیکار میکنی صبر کن چادر یعنی آدم هست ایول پس آدماش کوشن؟
شوگا : تو جیب منن
من چه دونم حتما دارن تو جنگل میچرخن
کوک : هیونگ اون چیه که پشتت قایم کردی؟
شوگا : _ تا خواستم جوابش رو بدم سریع اومد و دست دختره رو گرفت کشید سمت خودش
کوک : _میدونستم یه چی پشتش قایم کرده از پشتش بوی آدم میمود رفتم و کشیدمش و بله یه دختر بود گفتم عه هیونگ میخواستی تک خوری کنی؟
نزدیک گردنش شدم میخواستم مزه ی خونش رو بچشم که یه چیزی محکم خورد به صورتم
شوگا :_خواستم جوابش رو بدم دیدم داره نزدیک گردنش میشه وای نه سریع دویدم و یه مشت به صورتش زدم
*روبه یونا گفت* حالت خوبه؟
با سر تایید کرد
کوک : هیونگ چته تو آخه
شوگا : کوک من من
کوک : تو چی؟
شوگا : اَه شت حالا میخواد چی بشه من عاشقشم
کوک و یونا هردو پشماشون ریخت
کوک : نگو که چشات
شوگا : دقیقا
کوک : عاشق یه انسان شدیییی
شوگا : یجوری میگی انگار دست خودم بود
کوک اومد سمتم دست دختر رو باز گرفت کشید سمت خودش خواستم دختره رو پس بگیرم که گفت نترس نمیخورمش
کوک :اسمش ؟
شوگا : لی یونا
کوک : از حق نگذریم خوشگله خوب من دیگه برم بازم بوی آدم میاد گشنمم هست
......
۵.۹k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.