𝐏𝟏𝟐
𝐏𝟏𝟐
_ سلام داداش خوش اومدی.
جونگ کوک خواهرشو در آغوش گرفت و با لبخند گفت : سلام خواهر گلم حالت چطوره؟
_ خوبم مرسی.
+ جونگ کوک خیلی خوش اومدی.
جونگ کوک دوباره با لبخند با تهیونگ دست داد: سلام خیلی متشکرم از دعوتتون.
جونگ کوک همینطور که به کلبه ی چوبی خیره شده بود گفت : جای قشنگیه. دوستش دارم. راستی آبجی.....
جونگ کوک با تعجب ادامه داد : لباست جدیده؟
_ عا آره. تهیونگ برام خریدتش.
& هوم.
_ بیا بشینیم. عزیزم میشه لطفا شراب رو بیاری؟
تهیونگ بوسه ی سطحی به لبای دختر زد: چشم عزیزم الان میارم.
با رفتن تهیونگ، جونگ کوک زمزمه کنان گفت : الان تورو بوسید؟
_ آره چطور مگه؟
& خب تو مشکلی نداری؟
_ چرا باید مشکلی داشته باشم؟
& منظورم اینکه.....
_ جونگ کوک نمیخوای کنار بیای؟ من عاشق این مردم. اونم عاشق منه. من زندگی با اونو دوست دارم و اونم زندگی با منو دوست داره. پس فک نمیکنم مشکلی باشه.
جونگ کوک کمر خواهرش رو گرفت و به خودش نزدیک کرد : میدونی که اگه اذیتت کرد زندش نمیزارم.
_ جونگ کوک ولم کن.
ا.ت خودشو از بغل جونگ کوک رها کرد.
پرش زمانی به شب :
_ خب داداش نمیخوای بری؟( آخه آدم با مهمونش این شکلی رفتار می کنه؟)
& نه امشب اینجا میمونم. راه دوره. حوصله ندارم راه بیوفتم برم.
+ البته. شما میتونی پیش ا.ت بخوابی. من روی مبل میخوابم.
_ نه. تهیونگ تو باید پیش من باشی. این اسکل میتونه روی مبل بخوابه.
جونگ کوک گفت: من با تهیونگ به شدت موافقم.
_ ولی من.......
& بیا دیگه آبجی اینقد لج نکن.
جونگ کوک دست ا.ت رو کشید و به اتاق رفتن.
طرفای نصف شب ا.ت که خوابش نمیبرد، پیش دوست پسرش رفت. تهیونگ هم مثل اون بیدار بود.
ا.ت زمزمه کنان گفت : تهیونگا. خوابم نمیبره.
+ آه عزیزم. اشکال نداره میخوای بیای بغلم؟
_ آره.
تهیونگ مقداری کنار رفت و ا.ت کنار تهیونگ دراز کشید. تهیونگ بوسه ای به لبای دختر زد و با نوازش های آرومش دختر رو به خواب عمیقی فرو برد.......
لایک و کامنت یادتون نره 💖💖💖
_ سلام داداش خوش اومدی.
جونگ کوک خواهرشو در آغوش گرفت و با لبخند گفت : سلام خواهر گلم حالت چطوره؟
_ خوبم مرسی.
+ جونگ کوک خیلی خوش اومدی.
جونگ کوک دوباره با لبخند با تهیونگ دست داد: سلام خیلی متشکرم از دعوتتون.
جونگ کوک همینطور که به کلبه ی چوبی خیره شده بود گفت : جای قشنگیه. دوستش دارم. راستی آبجی.....
جونگ کوک با تعجب ادامه داد : لباست جدیده؟
_ عا آره. تهیونگ برام خریدتش.
& هوم.
_ بیا بشینیم. عزیزم میشه لطفا شراب رو بیاری؟
تهیونگ بوسه ی سطحی به لبای دختر زد: چشم عزیزم الان میارم.
با رفتن تهیونگ، جونگ کوک زمزمه کنان گفت : الان تورو بوسید؟
_ آره چطور مگه؟
& خب تو مشکلی نداری؟
_ چرا باید مشکلی داشته باشم؟
& منظورم اینکه.....
_ جونگ کوک نمیخوای کنار بیای؟ من عاشق این مردم. اونم عاشق منه. من زندگی با اونو دوست دارم و اونم زندگی با منو دوست داره. پس فک نمیکنم مشکلی باشه.
جونگ کوک کمر خواهرش رو گرفت و به خودش نزدیک کرد : میدونی که اگه اذیتت کرد زندش نمیزارم.
_ جونگ کوک ولم کن.
ا.ت خودشو از بغل جونگ کوک رها کرد.
پرش زمانی به شب :
_ خب داداش نمیخوای بری؟( آخه آدم با مهمونش این شکلی رفتار می کنه؟)
& نه امشب اینجا میمونم. راه دوره. حوصله ندارم راه بیوفتم برم.
+ البته. شما میتونی پیش ا.ت بخوابی. من روی مبل میخوابم.
_ نه. تهیونگ تو باید پیش من باشی. این اسکل میتونه روی مبل بخوابه.
جونگ کوک گفت: من با تهیونگ به شدت موافقم.
_ ولی من.......
& بیا دیگه آبجی اینقد لج نکن.
جونگ کوک دست ا.ت رو کشید و به اتاق رفتن.
طرفای نصف شب ا.ت که خوابش نمیبرد، پیش دوست پسرش رفت. تهیونگ هم مثل اون بیدار بود.
ا.ت زمزمه کنان گفت : تهیونگا. خوابم نمیبره.
+ آه عزیزم. اشکال نداره میخوای بیای بغلم؟
_ آره.
تهیونگ مقداری کنار رفت و ا.ت کنار تهیونگ دراز کشید. تهیونگ بوسه ای به لبای دختر زد و با نوازش های آرومش دختر رو به خواب عمیقی فرو برد.......
لایک و کامنت یادتون نره 💖💖💖
۱۰.۰k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.