𓊈𝑉𝐼𝐶𝑇𝐼𝑀𓊉 قربانی
𓊈𝑉𝐼𝐶𝑇𝐼𝑀𓊉 قربانی
part...35
+نه..نه..اون اینجا چیکار میکنه؟
با بهت به تهیونگ که پشت گارد ایستاده بود و شلیک میکرد خیره شد.
به سمت در دوید تا خودشو بهش برسونه که ناگهان با کشیده شدن دستش متوقف شد.
"نرو...دخترم...لطفا نرو"
نگاهی پر بغض به چشمهای نگران مادرش کرد
+مامان...من دوسش دارم...نمیتونم بزارم اینجوری ترکم کنه...نمیتونم پشت پنجره شاهد کشته شدن عشقم باشم!
دستاشو از حصار دست های مادرش ازاد کرد و به طرف بیرون دوید.
جونگکوک هم بدون معطلی پشت سرش رفت.
عمارت به رگبار بسته شده بود و صدای گلوله اکویی وحشتناک داخل عمارت ایجاد کرده بود
از عمارت بیرون اومد و پشت درخت تنومندی گارد گرفت،چیزی برای دفاع نداشت پس فقط تهیونگ رو صدا زد.
تهیونگ با دیدن ماریا لبخند تلخی زد و دستور داد حمله رو متوقف کنن،اما ادم های جونگوو همچنان شلیک میکردن.
تهیونگ بین اون هیاهو به سمت ماریا رفت
اما با صدای شلیک ناگهانی گلوله ایستاد.
گمان میکرد گلوله به بدن خودش برخورد کرده ولی تیر به شخص دیگه ای خورده بود
ماریا بهت زده به صحنه ی رو به روش خیره شده بود.
مادرش...مادری که تازه پیدا کرده بود،جونشو به خاطر تهیونگ به خطر انداخته بود و خودشو توی تیر راس قرار داده بود و تیر دقیقا به گلوی اون اصابت کرده بود.
جونگکوک سریعا به سمت مادرش دوید و بدن بی جونش رو به اغوش کشید.
به کسی که شلیک کرده بود نگاه کرد
جونگوو...!
مرتکب جرم دیگری شده بود،ولی اینبار فرق داشت!
اون مادرشو کشته بود.
جونگکوک با چشمهایی که دیگه فرقی با کاسه ی خون نداشتن به سمت جونگوو حمله ور شد
سعی میکرد اصلحه رو از دستش بگیره.
ماریا به سمت مادرش دوید و سرش رو بغل کرد و فریاد های دردناکی میزد
+مامان...نهههه...لطفا...ترکم نکن! لطفا اینبارو ترکم نکن...مامان من تنهام...لطفا نرو!
در همون حین دوباره صدای شلیک گلوله محوطه رو دربر گرفت
چشمان همه خیره شده بود به دو برادری که حالا دست از جنگ و جدال برداشته بودن و با چشمهای گرد شده بهم نگاه میکردن
ادامه دارد...
ممنون از حمایتاتون:)))
این پارت شرط نداره و احتمالا فردا یا پس فردا پارت بعدو اپ کنم
لایک و کامنت بزارید چون با این کار بهم انرژی میدید:) ♡
part...35
+نه..نه..اون اینجا چیکار میکنه؟
با بهت به تهیونگ که پشت گارد ایستاده بود و شلیک میکرد خیره شد.
به سمت در دوید تا خودشو بهش برسونه که ناگهان با کشیده شدن دستش متوقف شد.
"نرو...دخترم...لطفا نرو"
نگاهی پر بغض به چشمهای نگران مادرش کرد
+مامان...من دوسش دارم...نمیتونم بزارم اینجوری ترکم کنه...نمیتونم پشت پنجره شاهد کشته شدن عشقم باشم!
دستاشو از حصار دست های مادرش ازاد کرد و به طرف بیرون دوید.
جونگکوک هم بدون معطلی پشت سرش رفت.
عمارت به رگبار بسته شده بود و صدای گلوله اکویی وحشتناک داخل عمارت ایجاد کرده بود
از عمارت بیرون اومد و پشت درخت تنومندی گارد گرفت،چیزی برای دفاع نداشت پس فقط تهیونگ رو صدا زد.
تهیونگ با دیدن ماریا لبخند تلخی زد و دستور داد حمله رو متوقف کنن،اما ادم های جونگوو همچنان شلیک میکردن.
تهیونگ بین اون هیاهو به سمت ماریا رفت
اما با صدای شلیک ناگهانی گلوله ایستاد.
گمان میکرد گلوله به بدن خودش برخورد کرده ولی تیر به شخص دیگه ای خورده بود
ماریا بهت زده به صحنه ی رو به روش خیره شده بود.
مادرش...مادری که تازه پیدا کرده بود،جونشو به خاطر تهیونگ به خطر انداخته بود و خودشو توی تیر راس قرار داده بود و تیر دقیقا به گلوی اون اصابت کرده بود.
جونگکوک سریعا به سمت مادرش دوید و بدن بی جونش رو به اغوش کشید.
به کسی که شلیک کرده بود نگاه کرد
جونگوو...!
مرتکب جرم دیگری شده بود،ولی اینبار فرق داشت!
اون مادرشو کشته بود.
جونگکوک با چشمهایی که دیگه فرقی با کاسه ی خون نداشتن به سمت جونگوو حمله ور شد
سعی میکرد اصلحه رو از دستش بگیره.
ماریا به سمت مادرش دوید و سرش رو بغل کرد و فریاد های دردناکی میزد
+مامان...نهههه...لطفا...ترکم نکن! لطفا اینبارو ترکم نکن...مامان من تنهام...لطفا نرو!
در همون حین دوباره صدای شلیک گلوله محوطه رو دربر گرفت
چشمان همه خیره شده بود به دو برادری که حالا دست از جنگ و جدال برداشته بودن و با چشمهای گرد شده بهم نگاه میکردن
ادامه دارد...
ممنون از حمایتاتون:)))
این پارت شرط نداره و احتمالا فردا یا پس فردا پارت بعدو اپ کنم
لایک و کامنت بزارید چون با این کار بهم انرژی میدید:) ♡
۳.۶k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.