توت فرنگی p¹¹
توت فرنگی p¹¹
تهیونگ میخواد بره بالا ولی سرش گیج میره و زرتی میشینه روی پله!
جیمین و کوک با سرعت زیاد میرن پیشش.
جیمین: ته؟...ته؟ (میزنه به صورتش) ته تروخدا جواب بده.
کوک: دستاش یخه یخه، نکنه بلایی سرش اومده؟
جیمین: دهنت و ببند.
یونگی: چی ...وایییی تهیونگ؟ جیمین چه اتفاقی افتاده.
جیمین: یونگی به جین بگو که برو تخت و آماده کنه تو هم کمکم کن که تهیونگ و بزاریم روی تخت.
کوک: واییی حالا چیکار کنممم؟
جیمین: فقط خفه شو و برو به کارات فکر کن!
هیکو: بابایی چی شده؟ اتفاقی برای مامان افتاده؟
کوک: نه بابایی! تو چرا هنوز بیدای؟ بیا بریم بخوابیم.
یونگی تهیونگ و براید استایل بلند میکنه و وارد اتاق میشن.
جیمین و به جین کمک میکنه و سعی میکنن که تهیونگ و به هوش بیارن.
جین: باید سرم بهش بزنم، نامجون برو از توی ماشین سرم بیار.
نامی: اوکی.
جیمین: اتفاقی باری بچه نیوفتاده؟
جین: نامی اون کیفم بیار *بعلههه اون کیفه بود که خواهر کوک توی فیک قبلی داشت . اینجا هم هست*
و جین بعد از کلی معاینه متوجه میشه که حال هر دوتاشون خوبه. *هم مادر و هم بچه*
*صبح روز بعد*
کوک از دیروز فقط به فکر تهیونگ بود. ولی جیمین اصلا نمیذاشت که بره و تهیونگ و ببینه.
سر میز صبحانه بودن، جیمین با کوک سرد رفتار میکرد تا اینکه تهیونگ هم اومد.
جیمین: تهیونگ؟ چرا اومدی؟ برو استراحت کن!
تهیونگ: نه خوبم.
کوک: ته...من و نگاه کن...من و میبخشی دیگه مگه نه؟
تهیونگ: اوهوم...میبخشم.
جیمین: ولی من نه.
ته: جیمین شی!
جیمین: مگه چیه؟ هان؟ خوب اون اشتباه کرده.
ته: اون کاری که من باهاش کردم و کرده ولی خیل بدار از اون. و حالا هم تموم شده. و درضمن کوک شوهر منه. حالا بخورید و جمع کنیم که بریم.
کوک: نظرت چیه که بریم اتاق بچه رو آماده کنیم؟
ته: اوووممم فکر خوبه.
و به دین ثان همه برگشتن خونه و تهکوک هم برای دخترشون هم اتاق آماده کردن. یه اتاق بزرگ و کیوت با تم قهوه ای.
تهیونگ میخواد بره بالا ولی سرش گیج میره و زرتی میشینه روی پله!
جیمین و کوک با سرعت زیاد میرن پیشش.
جیمین: ته؟...ته؟ (میزنه به صورتش) ته تروخدا جواب بده.
کوک: دستاش یخه یخه، نکنه بلایی سرش اومده؟
جیمین: دهنت و ببند.
یونگی: چی ...وایییی تهیونگ؟ جیمین چه اتفاقی افتاده.
جیمین: یونگی به جین بگو که برو تخت و آماده کنه تو هم کمکم کن که تهیونگ و بزاریم روی تخت.
کوک: واییی حالا چیکار کنممم؟
جیمین: فقط خفه شو و برو به کارات فکر کن!
هیکو: بابایی چی شده؟ اتفاقی برای مامان افتاده؟
کوک: نه بابایی! تو چرا هنوز بیدای؟ بیا بریم بخوابیم.
یونگی تهیونگ و براید استایل بلند میکنه و وارد اتاق میشن.
جیمین و به جین کمک میکنه و سعی میکنن که تهیونگ و به هوش بیارن.
جین: باید سرم بهش بزنم، نامجون برو از توی ماشین سرم بیار.
نامی: اوکی.
جیمین: اتفاقی باری بچه نیوفتاده؟
جین: نامی اون کیفم بیار *بعلههه اون کیفه بود که خواهر کوک توی فیک قبلی داشت . اینجا هم هست*
و جین بعد از کلی معاینه متوجه میشه که حال هر دوتاشون خوبه. *هم مادر و هم بچه*
*صبح روز بعد*
کوک از دیروز فقط به فکر تهیونگ بود. ولی جیمین اصلا نمیذاشت که بره و تهیونگ و ببینه.
سر میز صبحانه بودن، جیمین با کوک سرد رفتار میکرد تا اینکه تهیونگ هم اومد.
جیمین: تهیونگ؟ چرا اومدی؟ برو استراحت کن!
تهیونگ: نه خوبم.
کوک: ته...من و نگاه کن...من و میبخشی دیگه مگه نه؟
تهیونگ: اوهوم...میبخشم.
جیمین: ولی من نه.
ته: جیمین شی!
جیمین: مگه چیه؟ هان؟ خوب اون اشتباه کرده.
ته: اون کاری که من باهاش کردم و کرده ولی خیل بدار از اون. و حالا هم تموم شده. و درضمن کوک شوهر منه. حالا بخورید و جمع کنیم که بریم.
کوک: نظرت چیه که بریم اتاق بچه رو آماده کنیم؟
ته: اوووممم فکر خوبه.
و به دین ثان همه برگشتن خونه و تهکوک هم برای دخترشون هم اتاق آماده کردن. یه اتاق بزرگ و کیوت با تم قهوه ای.
۱.۷k
۰۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.