Little lady
p۳
بخش دوم
~اوه! سلام آقای مین! شنیدم که شما قراره دوست منو به سرپرستی بگیرید!
مرد هم که تا قبل از اومدن ما نسبتا اخم کرده بود، لبخندی زد
+سلام آنی! درسته! من قراره این کارو کنم!
~خوبه پس! خوشحالم که شمایید! آخه نمیتونستم چندان به کس دیگه ای اعتماد کنم! امیدوارم اشتباه نکرده باشم! کردم؟
آقای مین، لبخندی از روی رضایت زد.
+با وجود اینکه اولین بارم نیست باهات صحبت میکنم، هنوزم همیشه از نحوه ی صحبت کردنت و حاضر جوابیا ی محترمانت حیرت میکنم!
~من بایدم اینجوری صحبت کنم آقای مین! بالاخره بخاطر رویام بایدم اینجوری صحبت کنم! باید سر و زبون داشته باشم!
درست بود. آنی آرزو داشت که مصاحبهگر یه کمپانی باشه. واقعا هم میتونه باشه!
خانم چاو همونجور که آقای مین و آنی با هم گرم گرفته بودن، داشت حرص میخورد. همیشه یتیم هارو اذیت می کرد و هر وقت رفتار کسی باهاشون خوب بود حسودیش میشد.
؟:آ..آقای مین! دیگه بهتره برید!
آنی حرف خانم چاو رو تایید کرد.
~درسته. تاحالا سابقه داشته که سرپرست مدت زیادی بعد از انجام کار های کاغذی اینجا بمونه. معمولا بچه های حسود در این مواقع دردسر درست میکنن پس رفتنتون از اینجا به نفع خودتونه.
+باشه پس... هایون... بیا بریم اگه وسایلاتو جمع کردی.
سرم رو به نشونه ی تایید تکون دادم و همراه اون و آنی از دفتر خارج شدیم...
بخش دوم
~اوه! سلام آقای مین! شنیدم که شما قراره دوست منو به سرپرستی بگیرید!
مرد هم که تا قبل از اومدن ما نسبتا اخم کرده بود، لبخندی زد
+سلام آنی! درسته! من قراره این کارو کنم!
~خوبه پس! خوشحالم که شمایید! آخه نمیتونستم چندان به کس دیگه ای اعتماد کنم! امیدوارم اشتباه نکرده باشم! کردم؟
آقای مین، لبخندی از روی رضایت زد.
+با وجود اینکه اولین بارم نیست باهات صحبت میکنم، هنوزم همیشه از نحوه ی صحبت کردنت و حاضر جوابیا ی محترمانت حیرت میکنم!
~من بایدم اینجوری صحبت کنم آقای مین! بالاخره بخاطر رویام بایدم اینجوری صحبت کنم! باید سر و زبون داشته باشم!
درست بود. آنی آرزو داشت که مصاحبهگر یه کمپانی باشه. واقعا هم میتونه باشه!
خانم چاو همونجور که آقای مین و آنی با هم گرم گرفته بودن، داشت حرص میخورد. همیشه یتیم هارو اذیت می کرد و هر وقت رفتار کسی باهاشون خوب بود حسودیش میشد.
؟:آ..آقای مین! دیگه بهتره برید!
آنی حرف خانم چاو رو تایید کرد.
~درسته. تاحالا سابقه داشته که سرپرست مدت زیادی بعد از انجام کار های کاغذی اینجا بمونه. معمولا بچه های حسود در این مواقع دردسر درست میکنن پس رفتنتون از اینجا به نفع خودتونه.
+باشه پس... هایون... بیا بریم اگه وسایلاتو جمع کردی.
سرم رو به نشونه ی تایید تکون دادم و همراه اون و آنی از دفتر خارج شدیم...
۳.۴k
۲۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.