Did I crush my victim?
پارت ۲۹
سونگمین: کاری نکردن فقط یکم....
بنگ چان: یکم چی؟
سونگمین: یکم با شلاق...
با این حرفش یقیه یوری رو گرفتم و پرتش کردن اونور. بعد رفتم سمتش و از مو اویزونش کردم.
بنگ چان: کار مادرت رو انجام دادی و عواقب مادرت سرت در میاد...
ولش کردم و ریوجین گفتم بلندش کنه و ببرتش به برج. خودمم رفتم سمت سونگمین و کمک کردم بلند شه.
بنگ چان: بیبی بیا بریم خونه بعدا حساب اون ج.ن.د.ه رو میرسم.
سونگمین رو سوار ماشین کردم و بعدش خودم سوار شدم.
بعد یک ساعت رسیدیم خونه. سونگمین نشست رو مبل و هودمم کنارش نشستم.
سونگمین: چانی ممنون که اومدی دنبالم.
بنگ چان: بیب انتظار داشتی نیام؟ بیبی تو الان دنیای منی ، من چجوری میتونم بدون دنیام زندگی کنم؟(واکنش اکسیژن: جدی میفرمایید؟)
سونگمین: چانی ، مرسی که تو زندگیمی:))
بنگ چان: منم از تو ممنونم که منو انتخاب کردی:)
بعد به سمت لباش رفتم و بوسه ای کوتاه روشون گذاشتم.
بنگ چان: راستی خستت بود برو بگیر بخواب.
سونگمین: تو نمیای؟
بنگ چان: من باید برم حساب یه نفرو برسم..
سونگمین: یوری؟
بنگ چان: اره.
سونگمین: مراقب خود باش ، باشه؟
بنگ چان: باشه ، برو بخواب ، خوابیدی میرم.
به سمت اتاق رفت و خوابید. بعد چند دقیقه از جام بلند شدم و از خونه زدم بیرون. سوار ماشین شدم و به سمت برج راه افتادم و بعد چند دقیقه رسیدم. وارد شدم ، هیچکس جز رییس اونجا نبود ، احتمالا رفتن.
به سمت اتاقی که یوری داخلش بود رفتم و رفتم داخلش. یوری رو به یه صندلی بسته بودن و ب
یه پلاستیک مشکی هم رو صورتش بود. پلاستیک رو از رو سرش دراوردم.
بنگ چان: فک کنم بدونی قراره چه بلایی سرت بیاد ، خودت ، خودت رو رو تو این بازی انداختی وگرنه الان میتونستی راحت زندگیتو بکنی.
یوری: تو مامانمو کشتیی!
بنگ چان: زیاد زر زر میکنی.
بعد ۱ ساعت
فک کنم بسش باشه دیگه ، برگردم خونه پیش سونگمین. از اتاق اومدم بیرون و دستامو شستم و سوار ماشین شدم.
بعد چند دقیقه به خونه رسیدم. سونگمین خواب خواب بود و منم رفتم کنارش خوابیدم. شاید عجیب باشه ولی میخوام فردا به سونگمین پیشنهاد ازدواج بدم.
ویو فردا
از خواب پاشدم. سونگمین رو کنارم ندیدم برای همین از جام بلند شدم و از اتاق اومدم بیرون. دیدم سونگمین داخل آشپزخونه و داره صبحونه اماده میکنه.
سونگمین: چانی صبح بخیر.
بنگ چان: صبح بخیر بیبی.
رفتم تو اشپزخونه و دیدم داره میز رو میچینه. از پشت بغلش کردم.
بنگ چان: بیبی خیلی خوبی.
سونگمین: حیح ، حالا بین خوب شده.
بنگ چان: کاری که دست تو توش باشه قطعا خوب میشه.
سونگمین: کاری نکردن فقط یکم....
بنگ چان: یکم چی؟
سونگمین: یکم با شلاق...
با این حرفش یقیه یوری رو گرفتم و پرتش کردن اونور. بعد رفتم سمتش و از مو اویزونش کردم.
بنگ چان: کار مادرت رو انجام دادی و عواقب مادرت سرت در میاد...
ولش کردم و ریوجین گفتم بلندش کنه و ببرتش به برج. خودمم رفتم سمت سونگمین و کمک کردم بلند شه.
بنگ چان: بیبی بیا بریم خونه بعدا حساب اون ج.ن.د.ه رو میرسم.
سونگمین رو سوار ماشین کردم و بعدش خودم سوار شدم.
بعد یک ساعت رسیدیم خونه. سونگمین نشست رو مبل و هودمم کنارش نشستم.
سونگمین: چانی ممنون که اومدی دنبالم.
بنگ چان: بیب انتظار داشتی نیام؟ بیبی تو الان دنیای منی ، من چجوری میتونم بدون دنیام زندگی کنم؟(واکنش اکسیژن: جدی میفرمایید؟)
سونگمین: چانی ، مرسی که تو زندگیمی:))
بنگ چان: منم از تو ممنونم که منو انتخاب کردی:)
بعد به سمت لباش رفتم و بوسه ای کوتاه روشون گذاشتم.
بنگ چان: راستی خستت بود برو بگیر بخواب.
سونگمین: تو نمیای؟
بنگ چان: من باید برم حساب یه نفرو برسم..
سونگمین: یوری؟
بنگ چان: اره.
سونگمین: مراقب خود باش ، باشه؟
بنگ چان: باشه ، برو بخواب ، خوابیدی میرم.
به سمت اتاق رفت و خوابید. بعد چند دقیقه از جام بلند شدم و از خونه زدم بیرون. سوار ماشین شدم و به سمت برج راه افتادم و بعد چند دقیقه رسیدم. وارد شدم ، هیچکس جز رییس اونجا نبود ، احتمالا رفتن.
به سمت اتاقی که یوری داخلش بود رفتم و رفتم داخلش. یوری رو به یه صندلی بسته بودن و ب
یه پلاستیک مشکی هم رو صورتش بود. پلاستیک رو از رو سرش دراوردم.
بنگ چان: فک کنم بدونی قراره چه بلایی سرت بیاد ، خودت ، خودت رو رو تو این بازی انداختی وگرنه الان میتونستی راحت زندگیتو بکنی.
یوری: تو مامانمو کشتیی!
بنگ چان: زیاد زر زر میکنی.
بعد ۱ ساعت
فک کنم بسش باشه دیگه ، برگردم خونه پیش سونگمین. از اتاق اومدم بیرون و دستامو شستم و سوار ماشین شدم.
بعد چند دقیقه به خونه رسیدم. سونگمین خواب خواب بود و منم رفتم کنارش خوابیدم. شاید عجیب باشه ولی میخوام فردا به سونگمین پیشنهاد ازدواج بدم.
ویو فردا
از خواب پاشدم. سونگمین رو کنارم ندیدم برای همین از جام بلند شدم و از اتاق اومدم بیرون. دیدم سونگمین داخل آشپزخونه و داره صبحونه اماده میکنه.
سونگمین: چانی صبح بخیر.
بنگ چان: صبح بخیر بیبی.
رفتم تو اشپزخونه و دیدم داره میز رو میچینه. از پشت بغلش کردم.
بنگ چان: بیبی خیلی خوبی.
سونگمین: حیح ، حالا بین خوب شده.
بنگ چان: کاری که دست تو توش باشه قطعا خوب میشه.
۱۰.۰k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.