گس لایتر/پارت ۱۳۴
اسلاید بعد: بایول
چند روز بعد....
بعد از مراسم ختم ایم داجونگ پلیس خانواده ی ایم رو به اداره ی پلیس احضار کرد تا در مورد شب حادثه ازشون سوالاتی بپرسه...
از هر کدوم به تنهایی سوال میپرسیدن...
ابتدائا از بایول شروع کردن... هنوز هم حالش مساعد نبود اما پلیس ازش خواسته بود که حتما حضور پیدا کنه...
بازپرس: شما دختر کوچیک ایم داجونگ هستین... خانوم ایم بایول... درسته؟
-بله
بازپرس: میشه لطف کنین بگین روز حادثه چه ساعتی و به چه دلیل به خونه ی پدرتون رفتین؟...
بایول درحالیکه اشکاشو با دستمال توی دستش پاک میکرد گفت: من اون روز کلا بی حوصله و کلافه بودم... همسرم گفت که با پدرم کار داره و باید ببینتش... منم همراهش رفتم
بازپرس: همسرتون آقای جئون با پدرتون چیکار داشت؟...
بایول کمی فکر کرد... با کلافگی سرشو تکون داد و گفت: یادم نیست... نمیدونم...
من الان اصلا حالم خوب نیست
بازپرس: بله میدونیم که شما شرایط روحی خوبی ندارین... خواهش میکنم... فقط یه سوال دیگه... بعدش میتونین تشریف ببرین...
لحظه ای که قتل اتفاق افتاد شما چیکار میکردین؟
-من خواب بودم... ولی یه دفعه سر و صدا شد و منم بیدار شدم... بخاطر بارداریم نتونستم سریع برسم پایین... بعدشم که رفتم همسرم نذاشت چیزی ببینم... همش همین بود... من واقعا چیزی بیشتر از این تو خاطرم نیست
بازپرس: معذرت میخوام... میتونین برین...
بعد از بایول ، یون ها وارد اتاق بازجویی شد... و بعد از اون هم نابی...
آخر از همه جونگکوک اومد...
بازپرس: آقای جئون... شما بین همه شاهدین مطلع ترین هستین... لطفا سوالات رو دقیق و با جزییات توضیح بدین
جونگکوک: حتما
بازپرس: شما اون روز برای چی به منزل ایم رفتین؟
جونگکوک: همسرم بخاطر بارداریش خونه نشین شده... حوصلش سر رفته بود... خودمم بخاطر یه سری مسائل شرکت با آقای داجونگ کار داشتم... برای همین رفتیم
بازپرس: چرا شب رو اونجا موندین؟
جونگکوک: بخاطر همسرم
بازپرس: شما بودین که با پلیس تماس گرفتین... از کجا میدونستین هیونو وارد عمارت شده؟
جونگکوک: من اون شب رو اصلا نخوابیدم... تا نیمه شب توی تراس اتاق نشسته بودم.... اون موقعها بود که توی حیاط سایه کسیو دیدم... درست طبقه ی پایین زیر اتاق خواب ما اتاق کار آقای داجونگ هستش... دیدم که اون سایه به در پشتی اتاق نزدیک شد... مطمئن بودم اونه چون تنها کسیکه مدام تماس میگرفت و مارو تهدید میکرد اون بود... فقط اون قصد ضربه زدن به مارو داشت
بازپرس: پس بعد دیدن اون بود که با پلیس تماس گرفتین؟
جونگکوک: بله... با پلیس تماس گرفتم... و همونجا بی صدا توی تراس نشستم تا پلیس برسه
بازپرس: پس چرا به آقای داجونگ هشدار ندادین که نره به اون اتاق؟
جونگکوک: همه خواب بودن... همه جا تاریک بود... من نمیدونستم آقای داجونگ بیداره... میخواستم تا پلیس میرسه کسی بیدار نشه و هیونو هم فرار نکنه
بازپرس: کی متوجه اتفاق شدین و به طبقه پایین رفتین؟
جونگکوک: چون من طبقه بالا بودم چندان سر و صدایی به گوشم نمیرسید... فقط لحظه ای حس کردم صدای شکستن چیزی شنیدم... دویدم به سمت طبقه ی پایین... دیدم خانوم نابی و یون ها هم از اتاقاشون بیرون اومدن... آروم وارد اتاق که شدیم دیدیم هیونو فرار کرده و آقای داجونگ روی زمین افتاده... اون لحظه بود که پلیس رسید
بازپرس: که اینطور... ولی یانگ هیونو چیز دیگه ای اعتراف کرد... اون گفت که شما کلید در گاوصندوق و رمزشو بهش دادین... و از اینکه اون شب قصد سرقت داره رو میدونین
جونگکوک: کاملا واضحه که دروغ میگه... اولا که دلیلی نداره من بهش کمک کنم تا همه چیو بدزده... دوما که اون خیلی طولانی تر از من داماد خانواده ی ایم بوده... پس خودش کلید گاوصندوق و رمزشو داشته
بازپرس: باشه... بسیار خب... شمام میتونین برین... ممنون از همکاریتون
جونگکوک: خواهش میکنم....
جونگکوک از اتاق بازجویی بیرون اومد... به سمت ماشینش رفت که بیرون پارک شده بود... بایول توی ماشین نشسته بود...
جونگکوک سوار شد... نگاهی به بایول انداخت و گفت: بایول... خوبی؟...
بایول آهی کشید و با بغض گفت: سعی میکنم خوب باشم... ولی نمیتونم...
جونگکوک دستی به موهای بایول کشید و گفت: بخاطر بچه هم شده باید مراقب خودت باشی
بایول: اگر یه ذره میتونم سرپا باشم فقط دلیلش این بچس....
****************
چند روز بعد....
بعد از مراسم ختم ایم داجونگ پلیس خانواده ی ایم رو به اداره ی پلیس احضار کرد تا در مورد شب حادثه ازشون سوالاتی بپرسه...
از هر کدوم به تنهایی سوال میپرسیدن...
ابتدائا از بایول شروع کردن... هنوز هم حالش مساعد نبود اما پلیس ازش خواسته بود که حتما حضور پیدا کنه...
بازپرس: شما دختر کوچیک ایم داجونگ هستین... خانوم ایم بایول... درسته؟
-بله
بازپرس: میشه لطف کنین بگین روز حادثه چه ساعتی و به چه دلیل به خونه ی پدرتون رفتین؟...
بایول درحالیکه اشکاشو با دستمال توی دستش پاک میکرد گفت: من اون روز کلا بی حوصله و کلافه بودم... همسرم گفت که با پدرم کار داره و باید ببینتش... منم همراهش رفتم
بازپرس: همسرتون آقای جئون با پدرتون چیکار داشت؟...
بایول کمی فکر کرد... با کلافگی سرشو تکون داد و گفت: یادم نیست... نمیدونم...
من الان اصلا حالم خوب نیست
بازپرس: بله میدونیم که شما شرایط روحی خوبی ندارین... خواهش میکنم... فقط یه سوال دیگه... بعدش میتونین تشریف ببرین...
لحظه ای که قتل اتفاق افتاد شما چیکار میکردین؟
-من خواب بودم... ولی یه دفعه سر و صدا شد و منم بیدار شدم... بخاطر بارداریم نتونستم سریع برسم پایین... بعدشم که رفتم همسرم نذاشت چیزی ببینم... همش همین بود... من واقعا چیزی بیشتر از این تو خاطرم نیست
بازپرس: معذرت میخوام... میتونین برین...
بعد از بایول ، یون ها وارد اتاق بازجویی شد... و بعد از اون هم نابی...
آخر از همه جونگکوک اومد...
بازپرس: آقای جئون... شما بین همه شاهدین مطلع ترین هستین... لطفا سوالات رو دقیق و با جزییات توضیح بدین
جونگکوک: حتما
بازپرس: شما اون روز برای چی به منزل ایم رفتین؟
جونگکوک: همسرم بخاطر بارداریش خونه نشین شده... حوصلش سر رفته بود... خودمم بخاطر یه سری مسائل شرکت با آقای داجونگ کار داشتم... برای همین رفتیم
بازپرس: چرا شب رو اونجا موندین؟
جونگکوک: بخاطر همسرم
بازپرس: شما بودین که با پلیس تماس گرفتین... از کجا میدونستین هیونو وارد عمارت شده؟
جونگکوک: من اون شب رو اصلا نخوابیدم... تا نیمه شب توی تراس اتاق نشسته بودم.... اون موقعها بود که توی حیاط سایه کسیو دیدم... درست طبقه ی پایین زیر اتاق خواب ما اتاق کار آقای داجونگ هستش... دیدم که اون سایه به در پشتی اتاق نزدیک شد... مطمئن بودم اونه چون تنها کسیکه مدام تماس میگرفت و مارو تهدید میکرد اون بود... فقط اون قصد ضربه زدن به مارو داشت
بازپرس: پس بعد دیدن اون بود که با پلیس تماس گرفتین؟
جونگکوک: بله... با پلیس تماس گرفتم... و همونجا بی صدا توی تراس نشستم تا پلیس برسه
بازپرس: پس چرا به آقای داجونگ هشدار ندادین که نره به اون اتاق؟
جونگکوک: همه خواب بودن... همه جا تاریک بود... من نمیدونستم آقای داجونگ بیداره... میخواستم تا پلیس میرسه کسی بیدار نشه و هیونو هم فرار نکنه
بازپرس: کی متوجه اتفاق شدین و به طبقه پایین رفتین؟
جونگکوک: چون من طبقه بالا بودم چندان سر و صدایی به گوشم نمیرسید... فقط لحظه ای حس کردم صدای شکستن چیزی شنیدم... دویدم به سمت طبقه ی پایین... دیدم خانوم نابی و یون ها هم از اتاقاشون بیرون اومدن... آروم وارد اتاق که شدیم دیدیم هیونو فرار کرده و آقای داجونگ روی زمین افتاده... اون لحظه بود که پلیس رسید
بازپرس: که اینطور... ولی یانگ هیونو چیز دیگه ای اعتراف کرد... اون گفت که شما کلید در گاوصندوق و رمزشو بهش دادین... و از اینکه اون شب قصد سرقت داره رو میدونین
جونگکوک: کاملا واضحه که دروغ میگه... اولا که دلیلی نداره من بهش کمک کنم تا همه چیو بدزده... دوما که اون خیلی طولانی تر از من داماد خانواده ی ایم بوده... پس خودش کلید گاوصندوق و رمزشو داشته
بازپرس: باشه... بسیار خب... شمام میتونین برین... ممنون از همکاریتون
جونگکوک: خواهش میکنم....
جونگکوک از اتاق بازجویی بیرون اومد... به سمت ماشینش رفت که بیرون پارک شده بود... بایول توی ماشین نشسته بود...
جونگکوک سوار شد... نگاهی به بایول انداخت و گفت: بایول... خوبی؟...
بایول آهی کشید و با بغض گفت: سعی میکنم خوب باشم... ولی نمیتونم...
جونگکوک دستی به موهای بایول کشید و گفت: بخاطر بچه هم شده باید مراقب خودت باشی
بایول: اگر یه ذره میتونم سرپا باشم فقط دلیلش این بچس....
****************
۱۶.۸k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.