رمان ستاره ی من ❣️🍷
رمان ستاره ی من ❣️🍷
پارت 24
از زبان سوسن
دکتر از اتاق اومد بیرون...
همه بلند شدیم
دکتر : از اطرافیان آسیه ارن هستین؟
عمر: بله من داداششم
دکتر: آسیه حالش خوبه و نیازی به امشب موندن توی بیمارستان نداره نیاز نشد به سرش بخیه بزنیم فقط باند پیچی کردیم و این کافیه
از دکتر تشکر کردیم..
(فردا)
از زبان آسیه
صبح زود بیدار شدم و رفتم عمر رو هم بیدار کردم (با عمر دیروز آشتی کردیم)
عمر بیدار شد و با هم صبحونه درست کردیم و زود خوردیم
امل خونه ی خاله صباحت بود.
کتابامون و کیفمون رو برداشتیم و رفتیم مدرسه
(توی مدرسه)
رسیدیم مدرسه و دم در تولگا و لیلا و برک و سوسن وایستاده بودن
بهم گفتن بلا به دور باشه و منم ازشون تشکر کردم.
چند دقیقه بعد
سر زنگ آزمایش بودیم و داشتیم مواد رو با هم مخلوط میکردیم که دیدم یاسمین داره میاد نزدیکم، نادیده گرفتم و بعد دیدم سارپ هم از اون طرف داره نزدیکم میشه
بازم نادیده گرفتم که یهو یاسمین بطری مواد خودشو ریخت روی لباس خودش و از اون طرف هم سارپ یه بطری مواد داد دست من
من با تعجب داشتم نگاه میکردم که یهو یاسمین داد زد استاااد آسیه بطری ازمایششو ریخت روی من
و سارپ هم گفت: بله استاد تازه مدرک جرم توی دستشه
با صدای بلند گفتم: استاد دروغ میگه خودش بطری رو داد دست من
استاد : بسه دیگه آسیه تو خیلی پررو شدی ، الان میفرستمت کمیته ی انظباطی تا بفهمی
گفتم: استاد من نمیرم کمیته ی انظباطی
استاد: آسیه دارم بهت میگم برو بیرون
گفتم: استاد دارم بهتون میگم که من هیچ گناهی ندارم اینا همش صحنهسازیه
استاد: آسیه کاری نکن که باعث بشم از مدرسه اخراج بشی
عمر : آسیه چرا این کارو کردی؟
با صدای خیلی بلند داد زدم : دارم میگم من اینکارو نکردم
همون لحظه استاد دستمو محکم گرفت و از کلاس انداخت بیرون
( بعد از کمیته ی انظباطی)
قرار شده از مدرسه اخراجم کنن
رفتم تو دستشویی و گریه کردم
دیدم در دستشویی باز شد و سارپ اومد تو
گفتم: اینجا دستشویی دخترونهس واسه چی میایی اینجا؟
سارپ اومد نزدیکم و منو چسبوند به دیوار و انقد بهم نزدیک شد که لباش با لبام ۲ سانت فاصله داشت
بهش گفتم : سارپ داری چیکار میکنیی؟
سارپ نزدیکتر شد و گفت: یه معامله میکنم
گفتم: دیوونه شدی؟
سارپ گفت: اگه تو دوست دختر من بشی و با دوروک به هم بزنی میگم که همه چی دروغ بوده و کاری میکنم که از مدرسه اخراج نشی و توی مدرسه بمونی...
پارت 24
از زبان سوسن
دکتر از اتاق اومد بیرون...
همه بلند شدیم
دکتر : از اطرافیان آسیه ارن هستین؟
عمر: بله من داداششم
دکتر: آسیه حالش خوبه و نیازی به امشب موندن توی بیمارستان نداره نیاز نشد به سرش بخیه بزنیم فقط باند پیچی کردیم و این کافیه
از دکتر تشکر کردیم..
(فردا)
از زبان آسیه
صبح زود بیدار شدم و رفتم عمر رو هم بیدار کردم (با عمر دیروز آشتی کردیم)
عمر بیدار شد و با هم صبحونه درست کردیم و زود خوردیم
امل خونه ی خاله صباحت بود.
کتابامون و کیفمون رو برداشتیم و رفتیم مدرسه
(توی مدرسه)
رسیدیم مدرسه و دم در تولگا و لیلا و برک و سوسن وایستاده بودن
بهم گفتن بلا به دور باشه و منم ازشون تشکر کردم.
چند دقیقه بعد
سر زنگ آزمایش بودیم و داشتیم مواد رو با هم مخلوط میکردیم که دیدم یاسمین داره میاد نزدیکم، نادیده گرفتم و بعد دیدم سارپ هم از اون طرف داره نزدیکم میشه
بازم نادیده گرفتم که یهو یاسمین بطری مواد خودشو ریخت روی لباس خودش و از اون طرف هم سارپ یه بطری مواد داد دست من
من با تعجب داشتم نگاه میکردم که یهو یاسمین داد زد استاااد آسیه بطری ازمایششو ریخت روی من
و سارپ هم گفت: بله استاد تازه مدرک جرم توی دستشه
با صدای بلند گفتم: استاد دروغ میگه خودش بطری رو داد دست من
استاد : بسه دیگه آسیه تو خیلی پررو شدی ، الان میفرستمت کمیته ی انظباطی تا بفهمی
گفتم: استاد من نمیرم کمیته ی انظباطی
استاد: آسیه دارم بهت میگم برو بیرون
گفتم: استاد دارم بهتون میگم که من هیچ گناهی ندارم اینا همش صحنهسازیه
استاد: آسیه کاری نکن که باعث بشم از مدرسه اخراج بشی
عمر : آسیه چرا این کارو کردی؟
با صدای خیلی بلند داد زدم : دارم میگم من اینکارو نکردم
همون لحظه استاد دستمو محکم گرفت و از کلاس انداخت بیرون
( بعد از کمیته ی انظباطی)
قرار شده از مدرسه اخراجم کنن
رفتم تو دستشویی و گریه کردم
دیدم در دستشویی باز شد و سارپ اومد تو
گفتم: اینجا دستشویی دخترونهس واسه چی میایی اینجا؟
سارپ اومد نزدیکم و منو چسبوند به دیوار و انقد بهم نزدیک شد که لباش با لبام ۲ سانت فاصله داشت
بهش گفتم : سارپ داری چیکار میکنیی؟
سارپ نزدیکتر شد و گفت: یه معامله میکنم
گفتم: دیوونه شدی؟
سارپ گفت: اگه تو دوست دختر من بشی و با دوروک به هم بزنی میگم که همه چی دروغ بوده و کاری میکنم که از مدرسه اخراج نشی و توی مدرسه بمونی...
۸۴۶
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.