Gate of hope &33
ویو هیونجین
یویی دوساعته که رو مبل نشسته و هیچ کاری نمیکنه این منو واقعا میترسونه نمیتونم نزدیکش شم چون میترسم دوباره گریه کنه!!
منم چند دقیقه اس که فقط رو مبل نشسته و به بیرون از پنجره خیره شدم که حرکت کردن یویی روی مبل به گوشم رسید که زود برگشتم دیدم بلند شد و رفت سمت در که فهمیدم میخواد بره زود بلند شدم و رفتم سمت تا خواست درو باز کنه که درو محکم بستم با بغض برگشت سمتم و یه سیلی محکمی زد!
یویی:چیه نکنه فکر کردی اینجا میمونم برو کنار..
هیونجین حرکتی نکرد و دوباره صورتشو چرخوند و به یویی خیره شد ولی اینبار با بغض!
که یویی دلش لرزید ولی به خودش نیاورد
هیونجین:ببخشید یویی!من بازم خودخواه شدن مگه نه؟! من تو این راه اصلا به تو فکر نکر...
با قرار گرفته شدن لبای یویی به لبای هیونجین حرف هیونجین تو دهنش موند!
یویی از هیونجین جدا شد و با گریه گفت:لعنتی منم عاشقتم منم میخوام پیشت بمونم ولی این امکان ناپذیره!
هیونجین:چرا یویی من میرم عمل میکنم تو نگران نب...
یویی:تو میدونی که سالم درنمیای!(داد)
هیونجین:میمونم یویی حتا اگه یه درصد هم باشه من میرم عمل!
یویی اینبار عصبانی شد و گفت:باشه بیا اینجام دیگه چی میخوای بگو چی میخوای؟!(داد)
هیونجین:میخوای ببینی؟!
و بدون اینکه بذاره یویی حرف بزنه لباشو محکم کبوند به لباش...
اونو محکم کوبوند به دیوار عمیق میبوسید اونو غرق خودش میکرد و از خود بی خود!
یویی عصبانیت پیش از خود رو لبای هیونجین خالی میکرد ولی این بوسه ادامه یافت و...
یویی دوساعته که رو مبل نشسته و هیچ کاری نمیکنه این منو واقعا میترسونه نمیتونم نزدیکش شم چون میترسم دوباره گریه کنه!!
منم چند دقیقه اس که فقط رو مبل نشسته و به بیرون از پنجره خیره شدم که حرکت کردن یویی روی مبل به گوشم رسید که زود برگشتم دیدم بلند شد و رفت سمت در که فهمیدم میخواد بره زود بلند شدم و رفتم سمت تا خواست درو باز کنه که درو محکم بستم با بغض برگشت سمتم و یه سیلی محکمی زد!
یویی:چیه نکنه فکر کردی اینجا میمونم برو کنار..
هیونجین حرکتی نکرد و دوباره صورتشو چرخوند و به یویی خیره شد ولی اینبار با بغض!
که یویی دلش لرزید ولی به خودش نیاورد
هیونجین:ببخشید یویی!من بازم خودخواه شدن مگه نه؟! من تو این راه اصلا به تو فکر نکر...
با قرار گرفته شدن لبای یویی به لبای هیونجین حرف هیونجین تو دهنش موند!
یویی از هیونجین جدا شد و با گریه گفت:لعنتی منم عاشقتم منم میخوام پیشت بمونم ولی این امکان ناپذیره!
هیونجین:چرا یویی من میرم عمل میکنم تو نگران نب...
یویی:تو میدونی که سالم درنمیای!(داد)
هیونجین:میمونم یویی حتا اگه یه درصد هم باشه من میرم عمل!
یویی اینبار عصبانی شد و گفت:باشه بیا اینجام دیگه چی میخوای بگو چی میخوای؟!(داد)
هیونجین:میخوای ببینی؟!
و بدون اینکه بذاره یویی حرف بزنه لباشو محکم کبوند به لباش...
اونو محکم کوبوند به دیوار عمیق میبوسید اونو غرق خودش میکرد و از خود بی خود!
یویی عصبانیت پیش از خود رو لبای هیونجین خالی میکرد ولی این بوسه ادامه یافت و...
۱۱.۹k
۱۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.