فواره زندگی p2
ناگهان چشمم رو داخل ی جایی مثل خونه روی ی تخت باز کردم ی مرد بهم نگاه کرد و با ی لبخند گفت:بانو بیدار شدید
بلند شدم ی نگاه به اون مرد کردم و با تعجب و ترس گفتم:تو کی هستی؟من کجام؟
ناگهان ی زن انگار بزرگتر از من اومد داخل با خوشحال بهم نگاه کرد:میبینم بیدار شدیم و از اون مرده تشکر میکنه اون مرد هم بهش میگه که میشه یکم خصوصی صحبت کنیم؟
اون زنه هم قبول میکنه اینجا چه خبره من کجام از فرصت استفاده کردم به آرومی میخواستم از در برم بیرون که پام خورد به ی چیز و اره اون دوتا به من نگاه کردند منم حول شدم پا به فرار گذاشتم اون زنه هم افتاد دنبالم به ی راه روی بزرگ که ی در خروج اخرش بود رسیدم به سمت در دویدم دو تا مرد که انگار نگهبان بودن جلوم رو گرفتن:بانو کجا میخواید برید_من ی نگاه به پشتم انداختم با عصبانیت:بزارید برم_اون دوتام ترسیدن و راه رو برام باز کردن منم از پله ها پایین رفتم که صدای اون زنه رو شنیدم که گفت:هی شما دوتا جلوی بانو جولیا رو بگیرین منظورش از جولیا من بودم اون دوتا نگهبان افتادن دنبالم منم به تندی داشتم میدویدم اما به ی دیوار رسیدم نفس نفس کشیدنم ادامه داشت اون دوتا اسکل هم افتاده بودن دنبالم از اون کنار پسری رو دیدم با پوست سفید و موهای خوش حالتش اومد سمتمون و از اون دوتا پرسید اینجا چخبره من از فرصت استفاده کردم و پا به فرار گذاشتم با این دامن لع//نتی هم که نمیشه دویید به خودم اومدم پسری رو دیدم که پشت به من کرده در حال راه رفتن بود اون هم میخواست برگرده به سمتم میخواستم وایستم اما خب خوردم بهش (چرا جاذبه با من مشکل داره) و سرم گیج خورد خودم رو زمین توی بغلش پیدا کردم...
کامنت و لایک:بالای6
بلند شدم ی نگاه به اون مرد کردم و با تعجب و ترس گفتم:تو کی هستی؟من کجام؟
ناگهان ی زن انگار بزرگتر از من اومد داخل با خوشحال بهم نگاه کرد:میبینم بیدار شدیم و از اون مرده تشکر میکنه اون مرد هم بهش میگه که میشه یکم خصوصی صحبت کنیم؟
اون زنه هم قبول میکنه اینجا چه خبره من کجام از فرصت استفاده کردم به آرومی میخواستم از در برم بیرون که پام خورد به ی چیز و اره اون دوتا به من نگاه کردند منم حول شدم پا به فرار گذاشتم اون زنه هم افتاد دنبالم به ی راه روی بزرگ که ی در خروج اخرش بود رسیدم به سمت در دویدم دو تا مرد که انگار نگهبان بودن جلوم رو گرفتن:بانو کجا میخواید برید_من ی نگاه به پشتم انداختم با عصبانیت:بزارید برم_اون دوتام ترسیدن و راه رو برام باز کردن منم از پله ها پایین رفتم که صدای اون زنه رو شنیدم که گفت:هی شما دوتا جلوی بانو جولیا رو بگیرین منظورش از جولیا من بودم اون دوتا نگهبان افتادن دنبالم منم به تندی داشتم میدویدم اما به ی دیوار رسیدم نفس نفس کشیدنم ادامه داشت اون دوتا اسکل هم افتاده بودن دنبالم از اون کنار پسری رو دیدم با پوست سفید و موهای خوش حالتش اومد سمتمون و از اون دوتا پرسید اینجا چخبره من از فرصت استفاده کردم و پا به فرار گذاشتم با این دامن لع//نتی هم که نمیشه دویید به خودم اومدم پسری رو دیدم که پشت به من کرده در حال راه رفتن بود اون هم میخواست برگرده به سمتم میخواستم وایستم اما خب خوردم بهش (چرا جاذبه با من مشکل داره) و سرم گیج خورد خودم رو زمین توی بغلش پیدا کردم...
کامنت و لایک:بالای6
۳.۸k
۱۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.