پارت ۶
پارت ۶
از دید دازای
وقتی چویا افتاد خشکم زده بود و یهو یه سوزش روی گونم حس کردم وقتی جلومو نگاه کردم اتسوشی رو دیدم بهم سیلی زده بود و داشت گریه میکرد
آتسو : چرا نگرفتیش میدونستی میوفته پس چرااا
اکو : آتسو آروم باش ( نگران )
آتسو : چرا آروم باشم وقتی میتونست کمکش کنه
بدون اینکه چیزی بگم رفتم دنبال چویا بگردم اون وقتایی که ناراحته میره توی پارک نزدیک خونشون
رفتم پیشش پیداش کردم توی پارک روی یه نیمکت بود و تو خودش جم شده بود واقعا نمیخواستم اینطور بشه رفتم پیشش نشستم
دازای : واقعا متاسفم نمیخواستم اینطور بشه
چویا :........
دازای : ببخشید
چویا : لطفا تنهام بزار
دازای : تا نبخشیم نمیرم
چویا : باشه بخشیدم حالا لطفاً بروووو( داد )
تا حالا اینقدر ناراحت نبود واقعا نمیخواستم ناراحتش کنم
ببخشید میدونم کوتاهه موجودی به نام مادر نمیزاره بنویسم (╥﹏╥)
از دید دازای
وقتی چویا افتاد خشکم زده بود و یهو یه سوزش روی گونم حس کردم وقتی جلومو نگاه کردم اتسوشی رو دیدم بهم سیلی زده بود و داشت گریه میکرد
آتسو : چرا نگرفتیش میدونستی میوفته پس چرااا
اکو : آتسو آروم باش ( نگران )
آتسو : چرا آروم باشم وقتی میتونست کمکش کنه
بدون اینکه چیزی بگم رفتم دنبال چویا بگردم اون وقتایی که ناراحته میره توی پارک نزدیک خونشون
رفتم پیشش پیداش کردم توی پارک روی یه نیمکت بود و تو خودش جم شده بود واقعا نمیخواستم اینطور بشه رفتم پیشش نشستم
دازای : واقعا متاسفم نمیخواستم اینطور بشه
چویا :........
دازای : ببخشید
چویا : لطفا تنهام بزار
دازای : تا نبخشیم نمیرم
چویا : باشه بخشیدم حالا لطفاً بروووو( داد )
تا حالا اینقدر ناراحت نبود واقعا نمیخواستم ناراحتش کنم
ببخشید میدونم کوتاهه موجودی به نام مادر نمیزاره بنویسم (╥﹏╥)
۸.۶k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.