رمان (سه مافیای خوشتیپ) 3 handsome mafia اسمات بی تی اس
part•11•
باورم نمیشه بالاخره بعد دوماه درست کردن خونه و ماشین و وسایل داشتیم به هم می رسیدیم
یونا= از اونجایی که بعد خوناشام شدنت هم خیلی خوشگلی نیازی به میکاپ نداری فقط کافیه جواهراتت رو بندازی و لباستو بپوشی بعدش دیگه تهیونگ بعد دیدنت....
صداش قطع شد
ا/ت= بعد دیدنم چی؟
یونا شروع کرد گریه کردن
ا/ت= وااای یونا چرا گریه میکنی؟ تو رو خدا اینجوری نکن منم گریم میگیره سر و وضعم به هم می ریزه
یونا= تهیونگ قطعا بعد دیدنت نفسش بند میاد بس که هات شدی ولی من نمیدونم کی قراره با جیمین ازدواج کنیم اون الان سه ماهه که نیست و من تنهام و نمیتونم بهش فکر نکنم
ا/ت= مگه ماموریتش چقد دیگه مونده؟
یونا= نمیدونم واقعا ولی قطعا به زودی تموم نمیشه😔💔
ا/ت= هی هی هی! سربالا... گریه نکن
یونا= باش بریم پایین که الان مهمونا منتظرن به خصوص تهیونگ
بعد هم دستمو گرفت و به سمت پایین همراهیم کرد
ویو تهیونگ
منتظر ا/ت بودم نمیدونم ممکنه تو اون لباس چه شکلی شده باشه پس ضربان قلبم همینجوری میزد تا اینکه دیدم ا/ت و یونا دارن میان پایین
زبونم بند اومده بود اون ا/ت بود ؟ اون خیلی خوشگل شده بود با اینکه خوشگل بود ولی این بار یه جور دیگه ای جذاب بود
ویو راوی (نویسنده خودمم😔😂)
تهیونگ بعد دیدن ا/ت نفسش بند اومده بود و مراسم شکل گرفت و اون دو نفر به هم رسیدن و بوسه آخر مراسم رو باهم انجام دادن
همه دست جیغ هورا دست میزدن و همه خوشحال بودن
ویو یونا
داشتم همینجوری دست میزدم و خوشحالی به ا/ت و تهیونگ نگاه میکردم که زنگ خونه رو زدن
تا درو باز کردن یه مرد با عضله های قوی و تیپ محشرش وارد شد
با....باور....باورم نمیشه اون جیمین بود
ناخواسته و یهویی سمتش دویدم و بغلش کردم
سرمو جلوی صورتش گرفتم و عین کوالا ازش رفتم بالا و دستمو دور گردنش حلقه کردم
و لبامو رو لباش کوبوندم و بوسه ای سطحی رو لباش زدم
همینجوری دست تو دست رفتیم جلو ولی بعد این همه دلتنگی باورم نمیشد که جیمین بالاخره بعد ماموریتش برگشته بود
رفتیم سمت تهیونگ و ا/ت
تهیونگ = ماموریت خوب پیش رفت؟ بالاخره بعد این همه کار باید خیلی خسته باشی
جیمین= اوم اره راستش خیلی خستم و باورم نمیشه انقد خسته کننده بود
مراسم و خوش آمد گویی و تبریک گفتن هم تموم شد
ویو ا/ت
تهیونگ منو براید استایل بغل کرد و به سمت طبقه بالا بردم
وارد اتاق شدیم و منو گذاشت رو تخت خودشم رفت تا کتشو دربیاره
چند تا دکمه از لباس سفیدشو باز کرد و اومد سمتم
با لحن روسی و خفنی گفت
تهیونگ= ты в порядке, любовь моя -؟
(حالت خوبه عشق من؟)
ا/ت= اوووو نمیدونستم انقد روون روسی حرف میزنی
اره خوبم خیلی خوبم حتی از قبل هم بهترم
بعدش تهیونگ به طور عجیبی روم خیمه زد و لباشو کوبوند رو لبام و منم ....
باورم نمیشه بالاخره بعد دوماه درست کردن خونه و ماشین و وسایل داشتیم به هم می رسیدیم
یونا= از اونجایی که بعد خوناشام شدنت هم خیلی خوشگلی نیازی به میکاپ نداری فقط کافیه جواهراتت رو بندازی و لباستو بپوشی بعدش دیگه تهیونگ بعد دیدنت....
صداش قطع شد
ا/ت= بعد دیدنم چی؟
یونا شروع کرد گریه کردن
ا/ت= وااای یونا چرا گریه میکنی؟ تو رو خدا اینجوری نکن منم گریم میگیره سر و وضعم به هم می ریزه
یونا= تهیونگ قطعا بعد دیدنت نفسش بند میاد بس که هات شدی ولی من نمیدونم کی قراره با جیمین ازدواج کنیم اون الان سه ماهه که نیست و من تنهام و نمیتونم بهش فکر نکنم
ا/ت= مگه ماموریتش چقد دیگه مونده؟
یونا= نمیدونم واقعا ولی قطعا به زودی تموم نمیشه😔💔
ا/ت= هی هی هی! سربالا... گریه نکن
یونا= باش بریم پایین که الان مهمونا منتظرن به خصوص تهیونگ
بعد هم دستمو گرفت و به سمت پایین همراهیم کرد
ویو تهیونگ
منتظر ا/ت بودم نمیدونم ممکنه تو اون لباس چه شکلی شده باشه پس ضربان قلبم همینجوری میزد تا اینکه دیدم ا/ت و یونا دارن میان پایین
زبونم بند اومده بود اون ا/ت بود ؟ اون خیلی خوشگل شده بود با اینکه خوشگل بود ولی این بار یه جور دیگه ای جذاب بود
ویو راوی (نویسنده خودمم😔😂)
تهیونگ بعد دیدن ا/ت نفسش بند اومده بود و مراسم شکل گرفت و اون دو نفر به هم رسیدن و بوسه آخر مراسم رو باهم انجام دادن
همه دست جیغ هورا دست میزدن و همه خوشحال بودن
ویو یونا
داشتم همینجوری دست میزدم و خوشحالی به ا/ت و تهیونگ نگاه میکردم که زنگ خونه رو زدن
تا درو باز کردن یه مرد با عضله های قوی و تیپ محشرش وارد شد
با....باور....باورم نمیشه اون جیمین بود
ناخواسته و یهویی سمتش دویدم و بغلش کردم
سرمو جلوی صورتش گرفتم و عین کوالا ازش رفتم بالا و دستمو دور گردنش حلقه کردم
و لبامو رو لباش کوبوندم و بوسه ای سطحی رو لباش زدم
همینجوری دست تو دست رفتیم جلو ولی بعد این همه دلتنگی باورم نمیشد که جیمین بالاخره بعد ماموریتش برگشته بود
رفتیم سمت تهیونگ و ا/ت
تهیونگ = ماموریت خوب پیش رفت؟ بالاخره بعد این همه کار باید خیلی خسته باشی
جیمین= اوم اره راستش خیلی خستم و باورم نمیشه انقد خسته کننده بود
مراسم و خوش آمد گویی و تبریک گفتن هم تموم شد
ویو ا/ت
تهیونگ منو براید استایل بغل کرد و به سمت طبقه بالا بردم
وارد اتاق شدیم و منو گذاشت رو تخت خودشم رفت تا کتشو دربیاره
چند تا دکمه از لباس سفیدشو باز کرد و اومد سمتم
با لحن روسی و خفنی گفت
تهیونگ= ты в порядке, любовь моя -؟
(حالت خوبه عشق من؟)
ا/ت= اوووو نمیدونستم انقد روون روسی حرف میزنی
اره خوبم خیلی خوبم حتی از قبل هم بهترم
بعدش تهیونگ به طور عجیبی روم خیمه زد و لباشو کوبوند رو لبام و منم ....
۱۱.۸k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.