رمان تنهاترین در دنیا پارت 🖤۶🖤
یک دفعه سال تحویل شد
اشک از چشمانم می خواست بریزه
ولی من نباید گریه کنم باید قوی بشم
درست تنهام ولی تو رو دارم مگه نه خدای خوبم
سرم گذاشتم رو بالشت تختم خوابیدم
غرق آینده بودم، میگن از حال لذت ببرید
این حال همون آینده است ممکن فردا نباشیم
چشمام سیاهی رفت غرق خواب شدم
؟?؟؟:ات ات ات
ات: هاااان چیه
؟: پاشو دیگه خرس خواب آلو
ات: ولم کن مامان خودت تنبیهم کردی
م ات: ساکت شو از تنبیهت نگذشتم الآنم داییم اومده
می خوایم عکس بگیریم
ات : پس برای آبروت می خوای من بیا پایین تو چه مادر هستی
هاااان؟ حتی حرف دخترتم باور نمی کنی
تو خودت خواستی مادربشی من نخواستمممم
با سوزش چشمم به خودم اومدم
م ات: خفه شو فهمیدی خفه شو
الآنم لباسات عوض میکنی میای پایین
فهمیدی؟
ات:....
م ات: نشنیدم چی گفتی؟
ات: چشم
م ات: چشم کوفت
مادرم رفت
رفتم تو آینه دور چشمم سیاه بود رفتم
سمت بالکن به آسمان نگاه کردم
ات:
من میگم خدا خودت نگاه کن بیا
ببین داره تیکه پاره میشه قلب ما
تو نگاه کن گریه کن تا بارون بیاد
من نمی تونم گریه کنم قشنگ
رفتم سمت آینه
ات:وقتش دختر قدیم پاشه قوی بشه
شروع کردم به کرم زدن
به صورتم موهام شونه کردم
لباسام پوشیدم شالی انداختم یک نگاه
به خودم تو آینه کردم
ات: جسمم دختر ولی روحم یک مرده
رفتم سمت پله ها آرام آرام رفتم پایین که...
نویسنده: نقاب سیاه
@bts-aiteh2
@jk.Black.mask
اشک از چشمانم می خواست بریزه
ولی من نباید گریه کنم باید قوی بشم
درست تنهام ولی تو رو دارم مگه نه خدای خوبم
سرم گذاشتم رو بالشت تختم خوابیدم
غرق آینده بودم، میگن از حال لذت ببرید
این حال همون آینده است ممکن فردا نباشیم
چشمام سیاهی رفت غرق خواب شدم
؟?؟؟:ات ات ات
ات: هاااان چیه
؟: پاشو دیگه خرس خواب آلو
ات: ولم کن مامان خودت تنبیهم کردی
م ات: ساکت شو از تنبیهت نگذشتم الآنم داییم اومده
می خوایم عکس بگیریم
ات : پس برای آبروت می خوای من بیا پایین تو چه مادر هستی
هاااان؟ حتی حرف دخترتم باور نمی کنی
تو خودت خواستی مادربشی من نخواستمممم
با سوزش چشمم به خودم اومدم
م ات: خفه شو فهمیدی خفه شو
الآنم لباسات عوض میکنی میای پایین
فهمیدی؟
ات:....
م ات: نشنیدم چی گفتی؟
ات: چشم
م ات: چشم کوفت
مادرم رفت
رفتم تو آینه دور چشمم سیاه بود رفتم
سمت بالکن به آسمان نگاه کردم
ات:
من میگم خدا خودت نگاه کن بیا
ببین داره تیکه پاره میشه قلب ما
تو نگاه کن گریه کن تا بارون بیاد
من نمی تونم گریه کنم قشنگ
رفتم سمت آینه
ات:وقتش دختر قدیم پاشه قوی بشه
شروع کردم به کرم زدن
به صورتم موهام شونه کردم
لباسام پوشیدم شالی انداختم یک نگاه
به خودم تو آینه کردم
ات: جسمم دختر ولی روحم یک مرده
رفتم سمت پله ها آرام آرام رفتم پایین که...
نویسنده: نقاب سیاه
@bts-aiteh2
@jk.Black.mask
۲۳.۸k
۰۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.