(new model) part 33 . . .
اولش کپ کرده بود چون نفهمید کی اومدم
ولی وقتی دید به بغلش نیاز دارم
دستاشو دور کمرم حلقه کرد
هانی: ابجی کوچولوی من چرا انقدر پریشونی؟
ا.ت: هانی میخوام بر گردم
هانی: کجا؟
ا.ت: آمریکا
هانی: امریکاااا؟
سریع منو ول کرد رو به رو نشست
هانی: ینی چی امریکا؟
ا.ت: ینی چی نداره میخوام برگردم
هانی: ا.ت این موضوع ساده ای نیست میفهمی
ا.ت: از ساده تر که میخوام یکم آرامش داشته باشم
هانی: درست حسابی توضیح بده ببینم نامجون چیزی گفته
ا.ت: اون دوباره عاشق شده
هانی: ا.ت قرار نیست هر وقت شکست عشقی خوردی از آمریکا بیای کره از کره بری آمریکا
دیگه عصبی شدم بلند شدمو سر هانی داد زدم
ا.ت: چراااا میتونم خوبم میتونم اولش که به تو اعتماد کردم سر یه قضاوت خیلی مسخره اعتمادمو شکوندی اومدم به نامجون پناه بردم اون منو هزار تیکه کرد من دیگه ا.تتتت نیستم من الان فقط خرده شیشم که وجود من اینجا فقط باعث زخمی شدن دیگرانه *داد و گریه*
هانی دید واقعا حالم خوب نیست بغلم کرد سرمو گذاشت رو سینش اروم پشتمو نوازش کرد
هانی: ببخشید اگه تو اين دوران بد کنارت نبودم
ا.ت: *گریه*
هانی: حالا که میخوای بری باشه من به تصمیمت احترام میزارم
ا.ت: من من هفته دیگه میرم
هانی: باشه باشه اروم باش بیا برگردیم
.
.
.
هتل
هانی منو رسوند البته خیلی اسرار داشت برم پیششون بمونم ولی قبول نکردم
رفتم تو اتاقم خیلی خوابم میومد
ولی برنامه ریزی کردم
ا.ت: خب اگه من هفته دیگه بخوام برم باید این کارارو انجام بدم
۱: استعفا
۲: قرار گذاشتن با مینجه و لونا
۳: قرار گذاشتن با هانیل
۴: قرار گذاشتن با هانی
۵: رفتن به خونه عمو
۶ و ۷ هم گشتن تو کره و خدافظی
خب اینم از این
لباسامو عوض کردم میکاپمو پاک کردم
رفتم رو تختم اهههههه
چرا دلم سبک نمیشه اوففففف
ایرادی نداره من زود فراموش میکنم
من نباید از دست نامجون ناراحت باشم چون اون نمیدونست من عاشقشم حتی اگر هم میدونست بازم حق انتخاب داشت آره
با حرفایی که به خودم زدم اروم شدم
و خوابیدم
.
.
.
صبح
از خواب بیدار شدم
اوففف دیروز یادم اومد
چقد قبل از جشن بهم خوش گذشت
اهههه ول کن رفتم سمت حموم یه دوش گرفتم
اومدم بیرون لوسیون زدم موهامو خشک کردم لباسمو پوشیدم زنگ زدم صبحونه بیارن
.
.
صبحونه رو آوردن نشستم رو میز شروع کردم به خوردن
بعد صبحونه برناممو دیدم خب امروز دیگه آخرین روزیه که من اعضا و مخصوصا نامجون رو میبینم
رفتم سمت میز آرایش یه آرایش سبک کردم
یه لباس صورتی مشکی پوشیدم *عکسشو میزارم*
ساعت چنده خب خوبه تازه ساعت ۲ من ساعت ۴ میرم اونجا قبلش میرم کافه ای که اونروز هانی و هانیل اومدن
.
.
.
رسیدم کافه نشستم
گارسون: چی میل دارید
ا.ت: یه آیس امریکانو
گارسون: چشم تا چند دیقه دیگه آماده میشه
ا.ت: ممنونم
ولی وقتی دید به بغلش نیاز دارم
دستاشو دور کمرم حلقه کرد
هانی: ابجی کوچولوی من چرا انقدر پریشونی؟
ا.ت: هانی میخوام بر گردم
هانی: کجا؟
ا.ت: آمریکا
هانی: امریکاااا؟
سریع منو ول کرد رو به رو نشست
هانی: ینی چی امریکا؟
ا.ت: ینی چی نداره میخوام برگردم
هانی: ا.ت این موضوع ساده ای نیست میفهمی
ا.ت: از ساده تر که میخوام یکم آرامش داشته باشم
هانی: درست حسابی توضیح بده ببینم نامجون چیزی گفته
ا.ت: اون دوباره عاشق شده
هانی: ا.ت قرار نیست هر وقت شکست عشقی خوردی از آمریکا بیای کره از کره بری آمریکا
دیگه عصبی شدم بلند شدمو سر هانی داد زدم
ا.ت: چراااا میتونم خوبم میتونم اولش که به تو اعتماد کردم سر یه قضاوت خیلی مسخره اعتمادمو شکوندی اومدم به نامجون پناه بردم اون منو هزار تیکه کرد من دیگه ا.تتتت نیستم من الان فقط خرده شیشم که وجود من اینجا فقط باعث زخمی شدن دیگرانه *داد و گریه*
هانی دید واقعا حالم خوب نیست بغلم کرد سرمو گذاشت رو سینش اروم پشتمو نوازش کرد
هانی: ببخشید اگه تو اين دوران بد کنارت نبودم
ا.ت: *گریه*
هانی: حالا که میخوای بری باشه من به تصمیمت احترام میزارم
ا.ت: من من هفته دیگه میرم
هانی: باشه باشه اروم باش بیا برگردیم
.
.
.
هتل
هانی منو رسوند البته خیلی اسرار داشت برم پیششون بمونم ولی قبول نکردم
رفتم تو اتاقم خیلی خوابم میومد
ولی برنامه ریزی کردم
ا.ت: خب اگه من هفته دیگه بخوام برم باید این کارارو انجام بدم
۱: استعفا
۲: قرار گذاشتن با مینجه و لونا
۳: قرار گذاشتن با هانیل
۴: قرار گذاشتن با هانی
۵: رفتن به خونه عمو
۶ و ۷ هم گشتن تو کره و خدافظی
خب اینم از این
لباسامو عوض کردم میکاپمو پاک کردم
رفتم رو تختم اهههههه
چرا دلم سبک نمیشه اوففففف
ایرادی نداره من زود فراموش میکنم
من نباید از دست نامجون ناراحت باشم چون اون نمیدونست من عاشقشم حتی اگر هم میدونست بازم حق انتخاب داشت آره
با حرفایی که به خودم زدم اروم شدم
و خوابیدم
.
.
.
صبح
از خواب بیدار شدم
اوففف دیروز یادم اومد
چقد قبل از جشن بهم خوش گذشت
اهههه ول کن رفتم سمت حموم یه دوش گرفتم
اومدم بیرون لوسیون زدم موهامو خشک کردم لباسمو پوشیدم زنگ زدم صبحونه بیارن
.
.
صبحونه رو آوردن نشستم رو میز شروع کردم به خوردن
بعد صبحونه برناممو دیدم خب امروز دیگه آخرین روزیه که من اعضا و مخصوصا نامجون رو میبینم
رفتم سمت میز آرایش یه آرایش سبک کردم
یه لباس صورتی مشکی پوشیدم *عکسشو میزارم*
ساعت چنده خب خوبه تازه ساعت ۲ من ساعت ۴ میرم اونجا قبلش میرم کافه ای که اونروز هانی و هانیل اومدن
.
.
.
رسیدم کافه نشستم
گارسون: چی میل دارید
ا.ت: یه آیس امریکانو
گارسون: چشم تا چند دیقه دیگه آماده میشه
ا.ت: ممنونم
۴.۶k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.