پارت 7
پارت 7
ا/ت ویو
داشتم میرفتم سمت میز اصلا توقع نداشتم بابام سر میز باشه ولی بود تعجب کردم ولی به رو نیوردم
ا/ت:سلام
پدر ا/ت : سلام دخترم
ا/ت : فکر نمیکردم وایسی
پدر ا/ت : میخواستم با دخترم غذا بخورم مشکلیه؟
ا/ت : خنده بلند . . تو؟
پدر ا/ت : چرا اینجوری میکنی ا/ت
ا/ت : چجوری میکنم ها؟ مگه رفتارم چشه؟
پدر ا/ت:یعنی تا آخر عمرت میخوای اینطوری باشی؟ نمیخوای فراموش کنی؟
ا/ت : چجوری روت میشه اینو بگی چجوری میتونی بگی فراموش کنم؟
پاشدم و رفتم که با صداش از حرکت ایستادم
پدر ا/ت : بلاخره که منو میبخشی
بدون هیچ حرفی رفتم خسته بودم و گشنه بعد از نیم ساعت رفتم پایین خداروشکر نبود رفتم داخل آشپزخونه هیچ کس نبود همه سر کاراشون بودن منم از فرصت سوع استفاده کردم
و کلی غذا ریختم و خوردم خیلی گشنم بود بعد از تموم شدنش ظرفارو شستم و رفتن داخل اتاق کمی با گوشیم ور رفتم بعدم خوابیدم......
وقتی پاشدم ساعت 5 بود
ساعت 7 مهمونی بود پس رفتم حموم و موهامو خشک کردم و درست کردم و لباسمو پوشیدم ساعت 5 دقیقه به 7 بود چقدر زود گذشت کمی آرایش و رفتم پایین کسی نیومده بود هنوز
پدر ا/ت ویو
داشتم به نگهبانا میگفتم که حواسشون باشه چیزی کم نباشه که حس کردم یکی اومد پشت سرم رومو برگردوندم دیدم ا/ته زل زده بود به من چقدر توی اون لباس خوشگل شده بود
بهش گفتم
پدر ا/ت : سلام دخترم
ا/ت : سلام مهمونا کی میان؟
پدر ا/ت : الانا دیگه میان
ا/ت سرشو به معنی باشه یکون داد
از زبان راوی
ا/ت روی صندلی نشست پدرش هم کنارش نشست اگه ا/ت میتونست اتفاق های گذشته رو فراموش کنه مطمعنا خانواده فوقالعاده ای میشدن ولی ا/ت نمیتونست بلا هایی که سرش اومده رو فراموش کنه هر چند که پدرش سعی داشت بهش نزدیک بشه ولی هر دفعه ا/ت پسش میزد بعد از چند دقیقه مهمان ها آمدن و دیگر جای سوزن انداختن هم نبود همه بودن ولی برای شناخته نشدن از ماسک های مخصوص که فقط بالای صورتشون رو میپوشوند زده بودن هیچ کس کسی رو نمیشناخت. اتمام از زبان راوی
ا/ت ویو
خسته شدم از این ماسک لعنتی درش اوردم خداروشکر دستشویی دوربین نداشت صورتمو آب زدم ، ماسکمو زدم و کمی بعد رفتم بیرون همه اومده بودن همه جا پر بود رفتم کنار اپنی که نوشیدنی داشت نشستم که صدایی اومد
خب اینم از پارت 7 امیدوارم خوشتون اومده باشه 💓💓🌻🌻🙂
اگه مشکلی داره بگید و اینکه از نظرتون کامنت بزارین که خوشتون اومده یا نه 🌻😊
و بازم خماری 😂😂😂😂😂
اسلاید دوم لباس ا/ت
اسلاید سوم نقاب ا/ت
ا/ت ویو
داشتم میرفتم سمت میز اصلا توقع نداشتم بابام سر میز باشه ولی بود تعجب کردم ولی به رو نیوردم
ا/ت:سلام
پدر ا/ت : سلام دخترم
ا/ت : فکر نمیکردم وایسی
پدر ا/ت : میخواستم با دخترم غذا بخورم مشکلیه؟
ا/ت : خنده بلند . . تو؟
پدر ا/ت : چرا اینجوری میکنی ا/ت
ا/ت : چجوری میکنم ها؟ مگه رفتارم چشه؟
پدر ا/ت:یعنی تا آخر عمرت میخوای اینطوری باشی؟ نمیخوای فراموش کنی؟
ا/ت : چجوری روت میشه اینو بگی چجوری میتونی بگی فراموش کنم؟
پاشدم و رفتم که با صداش از حرکت ایستادم
پدر ا/ت : بلاخره که منو میبخشی
بدون هیچ حرفی رفتم خسته بودم و گشنه بعد از نیم ساعت رفتم پایین خداروشکر نبود رفتم داخل آشپزخونه هیچ کس نبود همه سر کاراشون بودن منم از فرصت سوع استفاده کردم
و کلی غذا ریختم و خوردم خیلی گشنم بود بعد از تموم شدنش ظرفارو شستم و رفتن داخل اتاق کمی با گوشیم ور رفتم بعدم خوابیدم......
وقتی پاشدم ساعت 5 بود
ساعت 7 مهمونی بود پس رفتم حموم و موهامو خشک کردم و درست کردم و لباسمو پوشیدم ساعت 5 دقیقه به 7 بود چقدر زود گذشت کمی آرایش و رفتم پایین کسی نیومده بود هنوز
پدر ا/ت ویو
داشتم به نگهبانا میگفتم که حواسشون باشه چیزی کم نباشه که حس کردم یکی اومد پشت سرم رومو برگردوندم دیدم ا/ته زل زده بود به من چقدر توی اون لباس خوشگل شده بود
بهش گفتم
پدر ا/ت : سلام دخترم
ا/ت : سلام مهمونا کی میان؟
پدر ا/ت : الانا دیگه میان
ا/ت سرشو به معنی باشه یکون داد
از زبان راوی
ا/ت روی صندلی نشست پدرش هم کنارش نشست اگه ا/ت میتونست اتفاق های گذشته رو فراموش کنه مطمعنا خانواده فوقالعاده ای میشدن ولی ا/ت نمیتونست بلا هایی که سرش اومده رو فراموش کنه هر چند که پدرش سعی داشت بهش نزدیک بشه ولی هر دفعه ا/ت پسش میزد بعد از چند دقیقه مهمان ها آمدن و دیگر جای سوزن انداختن هم نبود همه بودن ولی برای شناخته نشدن از ماسک های مخصوص که فقط بالای صورتشون رو میپوشوند زده بودن هیچ کس کسی رو نمیشناخت. اتمام از زبان راوی
ا/ت ویو
خسته شدم از این ماسک لعنتی درش اوردم خداروشکر دستشویی دوربین نداشت صورتمو آب زدم ، ماسکمو زدم و کمی بعد رفتم بیرون همه اومده بودن همه جا پر بود رفتم کنار اپنی که نوشیدنی داشت نشستم که صدایی اومد
خب اینم از پارت 7 امیدوارم خوشتون اومده باشه 💓💓🌻🌻🙂
اگه مشکلی داره بگید و اینکه از نظرتون کامنت بزارین که خوشتون اومده یا نه 🌻😊
و بازم خماری 😂😂😂😂😂
اسلاید دوم لباس ا/ت
اسلاید سوم نقاب ا/ت
۸۲.۱k
۲۸ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.