عشق یهویی

عشق یهویی
پارت ۴
ا.ت : باشه باشه چیکار
باید بری یکی عاشق خودت کنی و ازش این مهر بدزدی (عکس مهر )
اون فرد کیه
مکس : انیا هاش (عکس کوک نشون داد)
ا.ت : من اینو میشناسم (ماجرارو گفت بهشون )
مکس : اعومممم خوبه خوبه پس اگه گفتی میام میاد این گوشی دوم تو فقط توش ما هستم میتونی بهمون زنگ بزنی .
ا.ت : رفتیم چی
مکس : میتونی ببریس اما زیر نظرید
ا.ت : اهوم مرسی
.

.

.
ا.ت : میاااااااا
میل : ا.تتتتت
(بعد کلی گریه دلتنگی رفتن خونه و فردا)
داشتم میرفتم سر کار که یهو سیاهی اومد جلو چشمم
.

.

.

ا.ت. : وقتی بند شدم اون یارو کوک دیدم
کوک: دزدیدمش چون عاشقش شدم اون مثل همه نبود دیدم داره به هوش میاد
ا.ت : چراااااا منو دزدیدیییییی
کوک : بی ریا میگم چون عاشقتم
ا.ت : پیش خودم خیلی ناراحت بودم چون منم ازش خوشم اومده بود ولی مجبور بودم خیانت کنم بهش

ا.ت.: اما من عاشقت نشدم
کوک‌: میشی
ا.ت : ا.ت اینو گفت و رفت بیرون
زنگ زدم بهشون گفتم کوک منو دزدیده و گفتن عاشقمه اونا هم گفتن خوبه به کارت ادامه بده

.
.
.
اجوما : دخترم بیا شام
ا.ت : چشم
رفتیم که دیدیم کوک سره سفره هست
کوک : بیا
رفتیم خوردم
کوک : خوب بود
ا.ت : آهوم ممنون
کوک : خواهش خانمم
۵ ماه بعد :