وانشات تهیونگ درخواستی
وقتی ازت عصبانیه.......
امشب تولد دوست صمیمیت لیون ( پسره ) و دعوتت کرده توهم به ته نگفتی و داری حاضر میشی بری چون اونم وقتی رفت آمریکا چیزی به تو نگفت و توهم میخواستی هرجور که شده تلافی کنی
( تولد ساعت ۹ عه تا ۲ )
به ساعت روبه روی تختت نگاه کردی که ۷:۳۰ رو نشون میداد پس سریع رفتی یه دوش گرفتی کم کم حاضر شدی حالا ساعت ۸:۳۰ بود و توهم کاملا حاضر بودی ( فاصله ی خونهی ا.ت تا محل برگزاری جشن ۱ ساعته )
شروع به حرکت کردی
____________________________
پرش زمانی به ساعت ۳ شب که ا.ت رسید :
ا.ت ویو:
رمز درو زدم وارد خونه شدم به محض بستن در صدای پای ینفرو شنیدم خودش بود تهیونگ اما نخوابیده بود؟
ته : چه عجب بانو تشریف آوردن
( عصبانیت تو صداش موج میزد )
ا.ت : سلام
ته : همین سلام
ا.ت : خب چی بگم ؟ بگم خداحافظ؟
تهیونگ : من اینجا از ترس اینکه اتفاقی برات نیوفته مردم بعد تو میگی چی بگم ( داد )
ا.ت : عه چطوره که تو بری آمریکا بدون خبر بعد یک هفته برگردی اشکال نداره من چند ساعت نباشم باید جواب پس بدم هاااا ( داد )
تهیونگ : دختره ی ..... بحث من با تو فرق داره
ا.ت : دختر ه ی چیییییی ؟
همشون باداد حرف میزنن
تهیونگ : نمیخوام دلتو بشکونم فقط برو تو اتاق
ا.ت : قلبه من خیلی وقته شکسته
ته : برو تو اتاق
ا.ت : نمیرم میخوام ببینم چیکار میخوای کنی ( پرو)
تهیونگ اومد بزنتش که دلش نیومد و زد اینه ی کنارشون رو شکست ا.ت شروع به گریه کرد و رفت تو اتاق درو محکم کوبیدتهیونگ که تازه فهمیده چیکار کرده رفت دم در و محکم درو باز کرد ا.تو دیدکه از پنجره به بیرون خیره شده و گریه میکنه و رفت از پشت بغلش کرد و گونه ی خیس ا.ت رو بوسید و گفت
تهیونگ : ببخشید....من کنترلمو از دست دادم .....ببخشید بیبی
ا.ت : ........
ته : نمیخوای چیزی بگی
ا.ت : ........
ته : لطفا اینجوری مجازاتم نکن بیب
ا.ت : .......
تهیونگ ا.ت رو به طرف خودش کشید شروع کرد به بوسیدن ا.ت ولی ا.ت همکاری نمیکرد
ته : که همکاری نمیکنی نه
براید بغلش کرد و بردش رو تخت 🤲🏻📿🔞
امشب تولد دوست صمیمیت لیون ( پسره ) و دعوتت کرده توهم به ته نگفتی و داری حاضر میشی بری چون اونم وقتی رفت آمریکا چیزی به تو نگفت و توهم میخواستی هرجور که شده تلافی کنی
( تولد ساعت ۹ عه تا ۲ )
به ساعت روبه روی تختت نگاه کردی که ۷:۳۰ رو نشون میداد پس سریع رفتی یه دوش گرفتی کم کم حاضر شدی حالا ساعت ۸:۳۰ بود و توهم کاملا حاضر بودی ( فاصله ی خونهی ا.ت تا محل برگزاری جشن ۱ ساعته )
شروع به حرکت کردی
____________________________
پرش زمانی به ساعت ۳ شب که ا.ت رسید :
ا.ت ویو:
رمز درو زدم وارد خونه شدم به محض بستن در صدای پای ینفرو شنیدم خودش بود تهیونگ اما نخوابیده بود؟
ته : چه عجب بانو تشریف آوردن
( عصبانیت تو صداش موج میزد )
ا.ت : سلام
ته : همین سلام
ا.ت : خب چی بگم ؟ بگم خداحافظ؟
تهیونگ : من اینجا از ترس اینکه اتفاقی برات نیوفته مردم بعد تو میگی چی بگم ( داد )
ا.ت : عه چطوره که تو بری آمریکا بدون خبر بعد یک هفته برگردی اشکال نداره من چند ساعت نباشم باید جواب پس بدم هاااا ( داد )
تهیونگ : دختره ی ..... بحث من با تو فرق داره
ا.ت : دختر ه ی چیییییی ؟
همشون باداد حرف میزنن
تهیونگ : نمیخوام دلتو بشکونم فقط برو تو اتاق
ا.ت : قلبه من خیلی وقته شکسته
ته : برو تو اتاق
ا.ت : نمیرم میخوام ببینم چیکار میخوای کنی ( پرو)
تهیونگ اومد بزنتش که دلش نیومد و زد اینه ی کنارشون رو شکست ا.ت شروع به گریه کرد و رفت تو اتاق درو محکم کوبیدتهیونگ که تازه فهمیده چیکار کرده رفت دم در و محکم درو باز کرد ا.تو دیدکه از پنجره به بیرون خیره شده و گریه میکنه و رفت از پشت بغلش کرد و گونه ی خیس ا.ت رو بوسید و گفت
تهیونگ : ببخشید....من کنترلمو از دست دادم .....ببخشید بیبی
ا.ت : ........
ته : نمیخوای چیزی بگی
ا.ت : ........
ته : لطفا اینجوری مجازاتم نکن بیب
ا.ت : .......
تهیونگ ا.ت رو به طرف خودش کشید شروع کرد به بوسیدن ا.ت ولی ا.ت همکاری نمیکرد
ته : که همکاری نمیکنی نه
براید بغلش کرد و بردش رو تخت 🤲🏻📿🔞
۲.۹k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.