فیک کیم تهیونگ
پارت ⁷ پایانی
اونا ۱ سالو نیمشون بود پس هنوز چند سالی زمان داره که کودکی بچه هاش و ببینه رفت و سفت هردوتاشون و بغل کرد چون مطمعن بود که اونا بچه هاشن
بچه ها رو برداشت با تمام نامه ها رفت به سمت خونشون براشون پرستار گرفت و تا چند روز همه ی کارای بچه هاشو کرد پرستار لباس پوشک تخت اتاق خواب و...
جونگکوک: تهیونگ من ا.ت رو پیدا نکردم توی عمارت پدرتم نبود از بادیگاردا پرسیدم آخرین باری که دیدنش توی بیمارستان بوده بیا بریم اونجا شاید پیداش کنیم
تهیونگ:باشه بریم..بدو زود سوار ماشین شو
توی بیمارستان بودم اما هنوز چیزی پیدا نکردم پس پاشدیم رفتیم دفتر و مدیریت بیمارستان
(مدیر بیمارستان و با م/ب نشون میدم)
م/ب:خانم ا.ت یه لحظه وایسید پرونده شو پیدا کنم...ایشون اهدای قلب کردن به جنا کیم تهیونگ توی تاریخ ___ یعنی چند ماهی میشه که زنده نیستن و چون خانواده ای ازشون پیدا نکردیم خود بیمارستان توی قبرستون___خاکشون کرد
تهیونگ خشکش زده بود این الان چی گفت؟ گفت اهدای قلب کرده؟به من؟چرا؟؟؟چراااااا
تهیونگ:چرت و پرت نگو..ا.تی من زنده است چرا الکی میگیییی(داد)زندگی مردم اسباب بازی دست تو نیست بگی زنده است یا نههههه(داد)
م/ب:آقای محترم لطفا آروم اینجا بیمارستانه
جونگکوک:تهیونک آروم باشششش...من از همه چیز خبر داشتن برات تعریف میکنم لطفا آروم باش ارومم
تهیونگ:چی؟تو خبر داشتی؟!تو خبر داشتی و تمام مدت بهم نگفتییییی چرااااا؟چراااا؟
جونگکوک تهیونگ از بیمارستان برد بیرون و رفتن به قبرستونی که م/ب گفت دنبال قبر ا.ت بودن بعد از اینکه پیداش کردن تهیونک با بغض داشت به قبر نگاه میکرد و جونگکوک تمام ماجرا رو براش تعریف کرد تمام حرفای پ/ت که به ا.ت زده بود و گفت ماجرایی بچه دار شدن ا.ت و همه چیز جونگکوک تنها کسی بود که از همه ی ماجرا با خبر بود
وقتی تهیونگ فهمید نشت و سر قبر ا.ت و با گریه باهاش حرف میزد
تهیونگ:ا.ت؟سردت نیست عزیزم؟(لباسشو در آورد و انداخت روی قبر کم کم بارون داشت میومد)هوا داره سرد میشه این و بپوش سرت نشه.. نمیگی من بچه داری بلد نیستم؟من الان چطوری بچه هارو بزرگ کنم بدون تو اونا بهت نیاز دارن من بهت نیاز دارم.. همه ی ما بهت نیاز داریم چرا؟چرا قلبتو دادی به من.. بدون همه ی زندگیم و میدم تا از قلبی که بهم دادی بهتر از مال خودم مراقبت کنم..خیلی دوست دارم ا.ت دوست دارم و فراموش نمیکنم که همیشه فرشته ی نجات زندگیم بودی(بارون شدید تر شد)جونگکوک کتتو بده من باید بندازم رو ا.ت سردش شده کتتو در بیارررر
(جونگکوک کتشو در آورد و با بغض به صحنه ی رو به روش نگاه میکرد)
زندگی ا.ت تموم شد و تهیونگ الان هیچ کسی و نداره که موقع بغل کردن بهش بگه همه ی زندگیمی تهیونگ دیگه شانس این و نداره که معشوقش رو بغل بکنه تهیونگ فقط میتونه عاشقش باشه به یادش باشه قلبش و زنده نگهداره باید به خوبی از بچه هاش مواظبت کنه
تهیونگ از کار مافیایی در اومد و به پاریس رفت اونجا یه کارخونه ی لباس زد و طراح های لباس استخدام کرد و تصمیم گرفت همون جا با بچه هاش به همراه جونگکوک زندگی کنه
تهیونگ زندگی خوبی داشت اما این زندگی با ا.ت قشنگ تر بود..اما شکر گذار همین زندگی هم بود چون ا.ت براش این زندگی و درست کرد اگر بچه هاش نبودن مطمعنن تهیونگ نمیتونست به زندگی ادامه بده و با تمام وجود هر روز معشوقه اش رو میپرستید...
پایانی تلخ اما با امید..
ادمین داره عرررر میزنههههه ༎ຶ‿༎ຶ
امیدوارم از این چند پارتی خوشتون امده باشه لطفا به حمایت کردن ازم ادامه بدید تا منم با فیکام ازتون حمایت کنم
دوستون دارم بوس بوس بای بای🧸🦋💛🌓
اونا ۱ سالو نیمشون بود پس هنوز چند سالی زمان داره که کودکی بچه هاش و ببینه رفت و سفت هردوتاشون و بغل کرد چون مطمعن بود که اونا بچه هاشن
بچه ها رو برداشت با تمام نامه ها رفت به سمت خونشون براشون پرستار گرفت و تا چند روز همه ی کارای بچه هاشو کرد پرستار لباس پوشک تخت اتاق خواب و...
جونگکوک: تهیونگ من ا.ت رو پیدا نکردم توی عمارت پدرتم نبود از بادیگاردا پرسیدم آخرین باری که دیدنش توی بیمارستان بوده بیا بریم اونجا شاید پیداش کنیم
تهیونگ:باشه بریم..بدو زود سوار ماشین شو
توی بیمارستان بودم اما هنوز چیزی پیدا نکردم پس پاشدیم رفتیم دفتر و مدیریت بیمارستان
(مدیر بیمارستان و با م/ب نشون میدم)
م/ب:خانم ا.ت یه لحظه وایسید پرونده شو پیدا کنم...ایشون اهدای قلب کردن به جنا کیم تهیونگ توی تاریخ ___ یعنی چند ماهی میشه که زنده نیستن و چون خانواده ای ازشون پیدا نکردیم خود بیمارستان توی قبرستون___خاکشون کرد
تهیونگ خشکش زده بود این الان چی گفت؟ گفت اهدای قلب کرده؟به من؟چرا؟؟؟چراااااا
تهیونگ:چرت و پرت نگو..ا.تی من زنده است چرا الکی میگیییی(داد)زندگی مردم اسباب بازی دست تو نیست بگی زنده است یا نههههه(داد)
م/ب:آقای محترم لطفا آروم اینجا بیمارستانه
جونگکوک:تهیونک آروم باشششش...من از همه چیز خبر داشتن برات تعریف میکنم لطفا آروم باش ارومم
تهیونگ:چی؟تو خبر داشتی؟!تو خبر داشتی و تمام مدت بهم نگفتییییی چرااااا؟چراااا؟
جونگکوک تهیونگ از بیمارستان برد بیرون و رفتن به قبرستونی که م/ب گفت دنبال قبر ا.ت بودن بعد از اینکه پیداش کردن تهیونک با بغض داشت به قبر نگاه میکرد و جونگکوک تمام ماجرا رو براش تعریف کرد تمام حرفای پ/ت که به ا.ت زده بود و گفت ماجرایی بچه دار شدن ا.ت و همه چیز جونگکوک تنها کسی بود که از همه ی ماجرا با خبر بود
وقتی تهیونگ فهمید نشت و سر قبر ا.ت و با گریه باهاش حرف میزد
تهیونگ:ا.ت؟سردت نیست عزیزم؟(لباسشو در آورد و انداخت روی قبر کم کم بارون داشت میومد)هوا داره سرد میشه این و بپوش سرت نشه.. نمیگی من بچه داری بلد نیستم؟من الان چطوری بچه هارو بزرگ کنم بدون تو اونا بهت نیاز دارن من بهت نیاز دارم.. همه ی ما بهت نیاز داریم چرا؟چرا قلبتو دادی به من.. بدون همه ی زندگیم و میدم تا از قلبی که بهم دادی بهتر از مال خودم مراقبت کنم..خیلی دوست دارم ا.ت دوست دارم و فراموش نمیکنم که همیشه فرشته ی نجات زندگیم بودی(بارون شدید تر شد)جونگکوک کتتو بده من باید بندازم رو ا.ت سردش شده کتتو در بیارررر
(جونگکوک کتشو در آورد و با بغض به صحنه ی رو به روش نگاه میکرد)
زندگی ا.ت تموم شد و تهیونگ الان هیچ کسی و نداره که موقع بغل کردن بهش بگه همه ی زندگیمی تهیونگ دیگه شانس این و نداره که معشوقش رو بغل بکنه تهیونگ فقط میتونه عاشقش باشه به یادش باشه قلبش و زنده نگهداره باید به خوبی از بچه هاش مواظبت کنه
تهیونگ از کار مافیایی در اومد و به پاریس رفت اونجا یه کارخونه ی لباس زد و طراح های لباس استخدام کرد و تصمیم گرفت همون جا با بچه هاش به همراه جونگکوک زندگی کنه
تهیونگ زندگی خوبی داشت اما این زندگی با ا.ت قشنگ تر بود..اما شکر گذار همین زندگی هم بود چون ا.ت براش این زندگی و درست کرد اگر بچه هاش نبودن مطمعنن تهیونگ نمیتونست به زندگی ادامه بده و با تمام وجود هر روز معشوقه اش رو میپرستید...
پایانی تلخ اما با امید..
ادمین داره عرررر میزنههههه ༎ຶ‿༎ຶ
امیدوارم از این چند پارتی خوشتون امده باشه لطفا به حمایت کردن ازم ادامه بدید تا منم با فیکام ازتون حمایت کنم
دوستون دارم بوس بوس بای بای🧸🦋💛🌓
۳۵.۰k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.