پارت۲
پارت۲
🌷🌷🌷🌷
کاتربن: به سوزی زنگ زدم و گفتم که اقا سرشون شلوغه و نمیتونن بیان.....
همینجوری نشیته بودم دیگه خوابم گرفته بود اههه چ کار حوصله سر بری....یهو یه دختر تقریبا قد بلند و کیوت از اسانسور خارج شد و رفت سمت دفتر جونگ کوک.......هی خانم کجا!!!
سوزی: برو کنار ببینم.......
کاترین: رفت داخال منم به عنم نگرفتم.....نکنه....سوزی اینه؟؟واوو خوشگله...بی لیاقت😒😒
سوزی: جونگ کوک!!!!
کوک: چیههه باز 😒
سوزی: چرا باهام سرد شدی لعنتی....
کوک: دیگه دوست ندارم....
سوزی: حالا که استفاده هاتو کردی ولم میکنی نه!!!
کوک: رو مخی....
سوزی: نه بگو دیگه
کوک: ارهههه....دیگه ازت خسته شدم..دیگه نمیخوامت.....
کاترین: داشتم یواشکی حرفاشون و گوش میدادم.......اووو بیچاره سوزی...دیدم داره میاد بیرون سریع رفتم سرجام
دیدم سوزی با گریه اومد بیرون و سوار اسانسور شد......پشت سرشم جونگ کوک رفت....ایشش پسره عوضی......حالا که از دختره سیر شده ولش میکنه......برای همین از پسرا خوشم نمیاد.....
همینجوری ساعت ها گذشت و بالاخره ساعت کاری تموم شد.....وسایلمو جمع کردم و از اتاقم اومدم بیرون.......سوار اسانسور شدم........وقتی رسیدم طبقه اول پیاده شدم یهو جونگ کوک و دیدم........سلام اقا (درحال احترام گراشتن)
از بغلم مث بز رد شد و رف.....ایکبیری.....رفتم خونه تا رسیدم خونه گوشیم زنگ خورد.......
الو....
_سلام من خدمتکار اقا جونگ کوک هستم...زنگ زدم بگم امشب اقا مهمونی گرفتن و همه رو دعوت کردن....
کاتربن: خب بمنچه!!
_خب شما منشیشون هستید دیگه پس شماهم دعوتید...
کاتربن: من نمیتونم بیام
_اما خانم رئیس گفتن هرکس نیاد اخراج میشع....
کاتربن:چیییی؟؟؟ودفف....باشه..اه..گوشیو قطع کردم...
مامان ک: سلام دختر...م....چی شده!؟
کاترین: هیچی رئیس گوزوم مهمونی گرفته منم باید برم
مامان ک: اها....میدونم از مهمونی بدت میاد اما خب باید بری...
کاترین: اوکی.......ای تف نپرسیدم ساعت چند!؟
صفحه چت همون زنیکه: خانم شاعت چند باید پاسه مهمونی بیایم
_سلام.....همین الان باید بیاید و به ما تو تزئینات کمک کنید
کاتربن: چییییی؟؟؟؟ای تفف تو روح اون رئیستون بکنن......پوففففف.....بلند شدم رفتم حموم بعد یه ربع اومدم و یه لباس اسپرت پوشیدم.....یه ارایش ملایم کردم و موهامم چون بلنده دم اسبی بستم.....
لایک و فالو یادتون نره💙💜
🌷🌷🌷🌷
کاتربن: به سوزی زنگ زدم و گفتم که اقا سرشون شلوغه و نمیتونن بیان.....
همینجوری نشیته بودم دیگه خوابم گرفته بود اههه چ کار حوصله سر بری....یهو یه دختر تقریبا قد بلند و کیوت از اسانسور خارج شد و رفت سمت دفتر جونگ کوک.......هی خانم کجا!!!
سوزی: برو کنار ببینم.......
کاترین: رفت داخال منم به عنم نگرفتم.....نکنه....سوزی اینه؟؟واوو خوشگله...بی لیاقت😒😒
سوزی: جونگ کوک!!!!
کوک: چیههه باز 😒
سوزی: چرا باهام سرد شدی لعنتی....
کوک: دیگه دوست ندارم....
سوزی: حالا که استفاده هاتو کردی ولم میکنی نه!!!
کوک: رو مخی....
سوزی: نه بگو دیگه
کوک: ارهههه....دیگه ازت خسته شدم..دیگه نمیخوامت.....
کاترین: داشتم یواشکی حرفاشون و گوش میدادم.......اووو بیچاره سوزی...دیدم داره میاد بیرون سریع رفتم سرجام
دیدم سوزی با گریه اومد بیرون و سوار اسانسور شد......پشت سرشم جونگ کوک رفت....ایشش پسره عوضی......حالا که از دختره سیر شده ولش میکنه......برای همین از پسرا خوشم نمیاد.....
همینجوری ساعت ها گذشت و بالاخره ساعت کاری تموم شد.....وسایلمو جمع کردم و از اتاقم اومدم بیرون.......سوار اسانسور شدم........وقتی رسیدم طبقه اول پیاده شدم یهو جونگ کوک و دیدم........سلام اقا (درحال احترام گراشتن)
از بغلم مث بز رد شد و رف.....ایکبیری.....رفتم خونه تا رسیدم خونه گوشیم زنگ خورد.......
الو....
_سلام من خدمتکار اقا جونگ کوک هستم...زنگ زدم بگم امشب اقا مهمونی گرفتن و همه رو دعوت کردن....
کاتربن: خب بمنچه!!
_خب شما منشیشون هستید دیگه پس شماهم دعوتید...
کاتربن: من نمیتونم بیام
_اما خانم رئیس گفتن هرکس نیاد اخراج میشع....
کاتربن:چیییی؟؟؟ودفف....باشه..اه..گوشیو قطع کردم...
مامان ک: سلام دختر...م....چی شده!؟
کاترین: هیچی رئیس گوزوم مهمونی گرفته منم باید برم
مامان ک: اها....میدونم از مهمونی بدت میاد اما خب باید بری...
کاترین: اوکی.......ای تف نپرسیدم ساعت چند!؟
صفحه چت همون زنیکه: خانم شاعت چند باید پاسه مهمونی بیایم
_سلام.....همین الان باید بیاید و به ما تو تزئینات کمک کنید
کاتربن: چییییی؟؟؟؟ای تفف تو روح اون رئیستون بکنن......پوففففف.....بلند شدم رفتم حموم بعد یه ربع اومدم و یه لباس اسپرت پوشیدم.....یه ارایش ملایم کردم و موهامم چون بلنده دم اسبی بستم.....
لایک و فالو یادتون نره💙💜
۲۱.۲k
۳۰ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.