پزشک عاشق ؛ قسمت سوم
+ تو چکار کردی؟ کجا مشغولی
_والا منکه معلمم تدریس میکنم.
+خیلی هم عالی چه درسی؟
_ زبان خارجه
حالا چرا مث دیوونه ها سر به خیابون گذاشتی.
خیابون برا ما هاست نه برا شما که ماشین آخر مدل دارید
+بیا این سوئیچشه. مال تو
_ینی همون آدم بی ظرفیت سابقی. یه ذره نمیشه باهات شوخی کرد. مسخره روانی!
+ببین سعید منو که میبینی دیگ اعصاب قبلو ندارم. اینقده سختی کشیدم که دیگ از هرچی زخم زبون و نیش و کنایه است بیزارم.
_باشه بابا قبلنم همچین تحفه ای نبودی اصن جنبه شوخی نداری
+حالا هرچی تو چی میدونی از من
صبح تا شب در حال شنیدن نیش و کنایه از بقیه ام بعضی وقتا به فکر بازخرید خودم میفتم
_دیوانه شدی ؟!
+دیوانه نشدم خسته شدم
_خب انتقالی بگیر برو یجا حرفای بقیه کمتر اذیتت کنن.
+خودمم تو همین فکرم.
_حالا کجا میخوای بری؟
+نمیدونم...
_باشه در هر حال من در خدمتم اگ کمکی چیزی ازم برمیاد دریغ نکن.
+کجا ؟بودی حالا
_ بابا پرواز دارم بلیط گرفتم دیرم میشه
+چه ساعتی پرواز داری؟
_امشب ساعت۱۰
+ مقصدت کجاست؟
_اهواز...
_چیه چرا ساکتی چیز بدی گفتم؟
+نه
_ چرا گفتم اهواز یهو یچیت شد؟!
+سعید تنهایی یا با خانواده میری؟
_نه بچه ها کلاس دارن تنها میرم
+باشه یه بلیطم برا من اوکی کن منم میخوام همرات بیام
_جدی که نمیگی؟!
+کاملا جدی هستم. بیا اینم سوییچ برو کارای پرواز رو ردیف کن من یکی دو جا کار دارم اینم شمارمه کارت که تموم شد بهم زنگ بزن.
_ باشه فعلا
+فعلا
بعد رفتن سعید، یونس بلافاصله با رئیس بیمارستان صحبت کرد و ازش درخواست مرخصی چند روزه کرد.
بعد کلی خواهش و اصرار با درخواستش موافقت شد.
ساعت۱۰ شب هواپیما از فرودگاه امام بلند شد و به طرف اهواز حرکت کرد.
به اصرار یونس نزدیک ترین هتل به کارون رو برای رزرو انتخاب کردن.
شب تا خود صبح یونس کنار کارون نشسته بود و با چایی و آهنگ های جنوبی خودشو سرگرم کرد.
یونس خودش بچه جنوب بود ولی بخاطر درس و دانشگاه تهران زندگی میکرد.
صبح که شد سعید رفت دنبال کارای تدریسش ، یونسم توی خیابونای اهواز قدم میزد و از هرچی خوشش میومد میخرید.
همینجور توی خیابونا قدم میزد كه با یه صحنه تصادف روبرو میشه.
یه ماشین که راننده اش ظاهرا مست بوده با نهایت سرعت به یه پسر بچه ۶ساله میزنه!
همه مردم جمع شده بودن و فیلم میگرفتن. یونس که اینجور صحنه ها براش آشنا بود فورا مردم رو کنار زد و بالای سر پسر بچه ظاهر شد.
به کمک چند تا از مرد ها دور و بر پسر بچه خلوت تر شد، یونس سریعا با اورژانس تماس گرفت و تقاضای بالگرد کرد.
تا اون موقع عملیات احیا رو انجام داد و پسر بچه رو از خطر مرگ نجات داد
بیمار با همراهی یونس به بخش اورژانس منتقل شد .
_والا منکه معلمم تدریس میکنم.
+خیلی هم عالی چه درسی؟
_ زبان خارجه
حالا چرا مث دیوونه ها سر به خیابون گذاشتی.
خیابون برا ما هاست نه برا شما که ماشین آخر مدل دارید
+بیا این سوئیچشه. مال تو
_ینی همون آدم بی ظرفیت سابقی. یه ذره نمیشه باهات شوخی کرد. مسخره روانی!
+ببین سعید منو که میبینی دیگ اعصاب قبلو ندارم. اینقده سختی کشیدم که دیگ از هرچی زخم زبون و نیش و کنایه است بیزارم.
_باشه بابا قبلنم همچین تحفه ای نبودی اصن جنبه شوخی نداری
+حالا هرچی تو چی میدونی از من
صبح تا شب در حال شنیدن نیش و کنایه از بقیه ام بعضی وقتا به فکر بازخرید خودم میفتم
_دیوانه شدی ؟!
+دیوانه نشدم خسته شدم
_خب انتقالی بگیر برو یجا حرفای بقیه کمتر اذیتت کنن.
+خودمم تو همین فکرم.
_حالا کجا میخوای بری؟
+نمیدونم...
_باشه در هر حال من در خدمتم اگ کمکی چیزی ازم برمیاد دریغ نکن.
+کجا ؟بودی حالا
_ بابا پرواز دارم بلیط گرفتم دیرم میشه
+چه ساعتی پرواز داری؟
_امشب ساعت۱۰
+ مقصدت کجاست؟
_اهواز...
_چیه چرا ساکتی چیز بدی گفتم؟
+نه
_ چرا گفتم اهواز یهو یچیت شد؟!
+سعید تنهایی یا با خانواده میری؟
_نه بچه ها کلاس دارن تنها میرم
+باشه یه بلیطم برا من اوکی کن منم میخوام همرات بیام
_جدی که نمیگی؟!
+کاملا جدی هستم. بیا اینم سوییچ برو کارای پرواز رو ردیف کن من یکی دو جا کار دارم اینم شمارمه کارت که تموم شد بهم زنگ بزن.
_ باشه فعلا
+فعلا
بعد رفتن سعید، یونس بلافاصله با رئیس بیمارستان صحبت کرد و ازش درخواست مرخصی چند روزه کرد.
بعد کلی خواهش و اصرار با درخواستش موافقت شد.
ساعت۱۰ شب هواپیما از فرودگاه امام بلند شد و به طرف اهواز حرکت کرد.
به اصرار یونس نزدیک ترین هتل به کارون رو برای رزرو انتخاب کردن.
شب تا خود صبح یونس کنار کارون نشسته بود و با چایی و آهنگ های جنوبی خودشو سرگرم کرد.
یونس خودش بچه جنوب بود ولی بخاطر درس و دانشگاه تهران زندگی میکرد.
صبح که شد سعید رفت دنبال کارای تدریسش ، یونسم توی خیابونای اهواز قدم میزد و از هرچی خوشش میومد میخرید.
همینجور توی خیابونا قدم میزد كه با یه صحنه تصادف روبرو میشه.
یه ماشین که راننده اش ظاهرا مست بوده با نهایت سرعت به یه پسر بچه ۶ساله میزنه!
همه مردم جمع شده بودن و فیلم میگرفتن. یونس که اینجور صحنه ها براش آشنا بود فورا مردم رو کنار زد و بالای سر پسر بچه ظاهر شد.
به کمک چند تا از مرد ها دور و بر پسر بچه خلوت تر شد، یونس سریعا با اورژانس تماس گرفت و تقاضای بالگرد کرد.
تا اون موقع عملیات احیا رو انجام داد و پسر بچه رو از خطر مرگ نجات داد
بیمار با همراهی یونس به بخش اورژانس منتقل شد .
۱۳.۳k
۱۶ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.