you love a vampire part 5 (3)
به سمت اتاق تمرین رفت و در زد تا ببینه کار لی و شیومین تموم شده یا نه. آروم در زد:
لوهان: لی؟....میتونم بیام تو؟....لی؟؟
داشت کمکم نگران میشد برای همین دور باز کرد و با دیدن لی روی زمین شوکه شد
لوهان:لییییی!!!!نههههه!....خدای من!....
دوید و کنار لی نشست . اشک توی چشماش جمع شده بود . لی بی جون افتاده بود یکی از دستاش رو سینش بود و یکی از دستاش روی زمین پخش بود
لوهان بدون معطلی به سمت اتاقسوهو دوید و به در میکوبید و سوهورو صدا میزد:
لوهان: سوهووو!....سوهو درو باز کن!!....
سوهو خیلی نگران درو باز کرد
سوهو: لوهان !چیشده؟؟؟
لوهان: ل...لی....فرمانده لی!....
سوهو: لی چیشده درست حرف بزن!....
لوهان دستشو گرفت و کشید
لوهان : بیا خودت ببین!.....
بردش به اتاق تمرین . سوهو وقتی لی و دید شوکه شد . انگار به خودش تیر زده بودن . قدم های بیجون طرف لی برداشت و روی زانوهاش نشست
سوهو: ل....لییییییی!!!!....ک...کی اینکارو با تو کرده.....لی!....بلند شو ....بلند شو خواهش میکنم!
جنازه ی لی و بلند کرد و دستشو زیر سرش گذاشت
داد زد: لیییییییییییییی!!!!!.....بلند شووووووو!!!!!
شروع به گریه کرد . لوهان اشکاش میریخت و بغض کرده بود سریع رفت و لیلی رو اورد . لیلی تا لی و دید همونجا وایساد
_نههههههههههههههههههههههههه
رو زانوهاش افتاد و شروع به گریه کرد . لوهان کنارش نشست و محکم بغلش کرد . لیلی محکم لوهان و بغل کرده بود و گریه میکرد . سوهو سرشو رو سینه لی گذاشته بود و بلند گریه میکرد . سرشو بالا اورد فریادی از ته دل زد
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
مراسم خاکسپاری فرمانده لی روز بعد انجام شد
سهون خیلی گریه میکرد چون اون درست مثل برادرش بود . تائو لیلی رو محکم بغل کرده بود و اشک میریخت . اونروز بارون شدیدی میومد . برای همین همه زیر چتر ایستاده بودن . تابوت لی رو اوردن و روش خاک ریختن . کریس از اونور به لیلی نگاه
میکرد لیلی لحظه ای نگاهش کرد و بعدش روشو اونور کرد
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
لیلی میدونست که همه اینها زیر سر کریسه . روی تختش نشسته بود و گریه میکرد و از عصبانیت داد زد: نمیدونم چرا لی باید بمیرههههه!!!!.....اههههه!!!!!.......
وسایلشو از رو میزش برمیداست و پرت میکرد که تائو درد باز کرد
تائو: لیلی؟؟...حالت خوبه؟؟؟
_...م...ن....ببخشید عصبانی بودم
اومد کنارش روتخت نشست و بغلش کرد
تائو: اشکال نداره میدونم ناراحتی....گریه کن عزیزدلم کمک میکنه آروم شی....
لیلی بی وقفه گریه کرد . تائو رو موهاش دست میکشید و سرشو میبوسید
تائو: قول میدم همه چی خوب بشه....قول میدم
چند دقیقه توی بغل تائو بود تائو به صورتش خیره شد . آروم صداش کرد
تائو: لیلی؟....
لوهان: لی؟....میتونم بیام تو؟....لی؟؟
داشت کمکم نگران میشد برای همین دور باز کرد و با دیدن لی روی زمین شوکه شد
لوهان:لییییی!!!!نههههه!....خدای من!....
دوید و کنار لی نشست . اشک توی چشماش جمع شده بود . لی بی جون افتاده بود یکی از دستاش رو سینش بود و یکی از دستاش روی زمین پخش بود
لوهان بدون معطلی به سمت اتاقسوهو دوید و به در میکوبید و سوهورو صدا میزد:
لوهان: سوهووو!....سوهو درو باز کن!!....
سوهو خیلی نگران درو باز کرد
سوهو: لوهان !چیشده؟؟؟
لوهان: ل...لی....فرمانده لی!....
سوهو: لی چیشده درست حرف بزن!....
لوهان دستشو گرفت و کشید
لوهان : بیا خودت ببین!.....
بردش به اتاق تمرین . سوهو وقتی لی و دید شوکه شد . انگار به خودش تیر زده بودن . قدم های بیجون طرف لی برداشت و روی زانوهاش نشست
سوهو: ل....لییییییی!!!!....ک...کی اینکارو با تو کرده.....لی!....بلند شو ....بلند شو خواهش میکنم!
جنازه ی لی و بلند کرد و دستشو زیر سرش گذاشت
داد زد: لیییییییییییییی!!!!!.....بلند شووووووو!!!!!
شروع به گریه کرد . لوهان اشکاش میریخت و بغض کرده بود سریع رفت و لیلی رو اورد . لیلی تا لی و دید همونجا وایساد
_نههههههههههههههههههههههههه
رو زانوهاش افتاد و شروع به گریه کرد . لوهان کنارش نشست و محکم بغلش کرد . لیلی محکم لوهان و بغل کرده بود و گریه میکرد . سوهو سرشو رو سینه لی گذاشته بود و بلند گریه میکرد . سرشو بالا اورد فریادی از ته دل زد
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
مراسم خاکسپاری فرمانده لی روز بعد انجام شد
سهون خیلی گریه میکرد چون اون درست مثل برادرش بود . تائو لیلی رو محکم بغل کرده بود و اشک میریخت . اونروز بارون شدیدی میومد . برای همین همه زیر چتر ایستاده بودن . تابوت لی رو اوردن و روش خاک ریختن . کریس از اونور به لیلی نگاه
میکرد لیلی لحظه ای نگاهش کرد و بعدش روشو اونور کرد
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
لیلی میدونست که همه اینها زیر سر کریسه . روی تختش نشسته بود و گریه میکرد و از عصبانیت داد زد: نمیدونم چرا لی باید بمیرههههه!!!!.....اههههه!!!!!.......
وسایلشو از رو میزش برمیداست و پرت میکرد که تائو درد باز کرد
تائو: لیلی؟؟...حالت خوبه؟؟؟
_...م...ن....ببخشید عصبانی بودم
اومد کنارش روتخت نشست و بغلش کرد
تائو: اشکال نداره میدونم ناراحتی....گریه کن عزیزدلم کمک میکنه آروم شی....
لیلی بی وقفه گریه کرد . تائو رو موهاش دست میکشید و سرشو میبوسید
تائو: قول میدم همه چی خوب بشه....قول میدم
چند دقیقه توی بغل تائو بود تائو به صورتش خیره شد . آروم صداش کرد
تائو: لیلی؟....
۸.۵k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.