➖⃟♥️•• 𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 𝒑⁹
نزدیک شد و یه دستمال گذاشت رو دستم و سوزن سروم رو از دستم کشید بیرون سروم رو برداشت و انداختنش تو سطل اشغال کنار در و یه آمپول برداشت و داروی بیهوشی توش ریخت و زدش توی رگ دست راستم بهم تزریقش کرد بعد چند ثانیه همچی رو تار میدیدم تا اینکه چشمام سنگین شد و دیگه نفهمیدم چیشد.
چشمامو باز کردم دکتر بود که داشت وسیله هاشو جمع میکرد
_خانم کیم
_عا آقای دکتر
_خانم گلوله رو از پاتون در اووردم پاتون رو بخیه و باند پیچی کردم مراقب پاتون باشین فردا برای باز کردن بخیه ها خدمتتون میرسم
_ممنون
_مراقب خودتون باشید
و رفت بیرون پتو رو کشیدم دیگه واقعا نمیتونستم راه برم چطوری فرار کنم حالااااا بدبخت شدم نمیتونم برم خونه خو میتونم خودکشی کنم بلند شدم عصا رو برداشتم و تا پنجره رفتم یه نفس عمیق کشیدم و رفتم تو پنجره یه چکه اشک از گونم اومد پایین خودمو رها کردم چشمامو بستم قلبم تند تند میزد حس میکردم یکی دستمو گرفته چشمامو باز کردم هه اینکه پیرزن بود خودمو تکون تکون میدادم که بیوفتم
_ولم کننننن
_زهر مااار دختره سر خووووود
کشیدتم بالا و پرتم کرد تو اتاق نشست کنارم و با لحن عصبی گفت
_ببین
حرفشم قطع کردم
_نمیبینم اصا من کورم ولم کن سر جدت
_هوووففففف...دخترم...ماهم مث تو...ارباب قبلاً اینطوری نبود...اصا...اصا مافیا نبود ماهم مث تو به زور اینجاییم
و بلندم کرد و بردتم رو تخت و خوابوندتم
_دخترم تو الان هم میدونی نشونیمون کجاست هم میدونی مافیاییم اگه فرار کنی...هم منو میکشن هم تورو پس خواهش میکنم...
_خب بزار خودکشی کنم
_مگه دست منه....
_پ ب کی بستگی داره؟؟؟
_به ارباب یاهم دستیارش
_دستیارش؟؟
_اره میشه گفت معاونش اون تورو اوورده اینجا
_پس اون قمار میکنه؟؟
_بله و من دلم برات میسوزه که اینا رو بهت میگم خواهش میکنم به حرفام گوش کن من...من واقعا نباید اصلا چیزی بهت میگفتم تا الانشم دهنمو بیش از حد وا کردم پس به حرفام گوش کن الانم استراحت کن
و رفت بیرون بلند شدم از یه طرف هم دلم برای میسو میسوخت از یه طرف دلم نمیخواست همخواب کسی باشم...هوفففف واقا نمیدونستم باید چیکار کنم بخیه های پاهام سوبین میسو دلمم برای سوبین خیلی تنگ شده بود فک نکنم دیگه بتونم ببینمش چشمامو بستم تصمیممو گرفتم در کشور رو باز کردم
چشمامو باز کردم دکتر بود که داشت وسیله هاشو جمع میکرد
_خانم کیم
_عا آقای دکتر
_خانم گلوله رو از پاتون در اووردم پاتون رو بخیه و باند پیچی کردم مراقب پاتون باشین فردا برای باز کردن بخیه ها خدمتتون میرسم
_ممنون
_مراقب خودتون باشید
و رفت بیرون پتو رو کشیدم دیگه واقعا نمیتونستم راه برم چطوری فرار کنم حالااااا بدبخت شدم نمیتونم برم خونه خو میتونم خودکشی کنم بلند شدم عصا رو برداشتم و تا پنجره رفتم یه نفس عمیق کشیدم و رفتم تو پنجره یه چکه اشک از گونم اومد پایین خودمو رها کردم چشمامو بستم قلبم تند تند میزد حس میکردم یکی دستمو گرفته چشمامو باز کردم هه اینکه پیرزن بود خودمو تکون تکون میدادم که بیوفتم
_ولم کننننن
_زهر مااار دختره سر خووووود
کشیدتم بالا و پرتم کرد تو اتاق نشست کنارم و با لحن عصبی گفت
_ببین
حرفشم قطع کردم
_نمیبینم اصا من کورم ولم کن سر جدت
_هوووففففف...دخترم...ماهم مث تو...ارباب قبلاً اینطوری نبود...اصا...اصا مافیا نبود ماهم مث تو به زور اینجاییم
و بلندم کرد و بردتم رو تخت و خوابوندتم
_دخترم تو الان هم میدونی نشونیمون کجاست هم میدونی مافیاییم اگه فرار کنی...هم منو میکشن هم تورو پس خواهش میکنم...
_خب بزار خودکشی کنم
_مگه دست منه....
_پ ب کی بستگی داره؟؟؟
_به ارباب یاهم دستیارش
_دستیارش؟؟
_اره میشه گفت معاونش اون تورو اوورده اینجا
_پس اون قمار میکنه؟؟
_بله و من دلم برات میسوزه که اینا رو بهت میگم خواهش میکنم به حرفام گوش کن من...من واقعا نباید اصلا چیزی بهت میگفتم تا الانشم دهنمو بیش از حد وا کردم پس به حرفام گوش کن الانم استراحت کن
و رفت بیرون بلند شدم از یه طرف هم دلم برای میسو میسوخت از یه طرف دلم نمیخواست همخواب کسی باشم...هوفففف واقا نمیدونستم باید چیکار کنم بخیه های پاهام سوبین میسو دلمم برای سوبین خیلی تنگ شده بود فک نکنم دیگه بتونم ببینمش چشمامو بستم تصمیممو گرفتم در کشور رو باز کردم
۲۴.۸k
۰۲ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.