از من مهربون تر پیدا نمیکنید یعنی...براتون سپ و آوردممم
THE SPY🌘🖤
PART|42
یک هفته بعد
جیمین
بعد از اون شب زمانی که به بکهیون زنگ زدم تا ببینم چرا هیچ کاری نکردند متوجه شدم از بالا دستیای نامجون هیونگ دستور داده بودند که تیم حتی نزدیک اون بار نشه.
هرچقدر زمان بیشتری رو اینجا میگذروندم متوجه قدرت زیاد این باند میشدم.
با صدای زنگی که بلند شد سریع نگاه مو از آینه گرفتم و به اون شئی دایرهای شکل دادم.
تهیونگ اون رو بهش داده بود که هروقت لازمش داشت با اون خبرش کنه.
نیاز به گفتن نیست که گفته بود هرجا میره باید اون همراهش باشه.
بلند شد و چند دکمه بالایی لباسش که باز بود و بست و نفس عمیقی کشید و سمت در رفت.
در زد و با اجازهی ورودی که گرفت وارد شد.
وقتی که میرفت داخل انتظار دیدن دونفر دیگهای رو اونجا نداشت.
مردی با موهای خاکستری روی مبل راحتی نشسته بود و پسر کناریش توی بغلش لم داده بود.
از صد کیلومتر دورتر هم میشد تشخیص داد که چه نسبتی باهم دارند و جوری که پسر بزرگتر موهای پسر مو مشکی رو نوازش میکرد مهر تاییدی بود برروی افکارش.
- نمیخوای سلام کنی؟
صدای تهیونگ از سمت راستش اومد و باعث شد از جا بپره و برگرده سمتش
بله؟
تهیونگ با چشماش به اون دونفر اشاره کرد
- اونا دوستای نزدیک منن، باید بهشون سلام کنی.
آها..بله... سلام من جیمین هستم،خوشحالم از دیدنتون.
و تعظیم کوچیکی بهشون کرد.
پسر مو مشکی با انرژی زیادی از جاش بلند شد و با لبخند بزرگی سمتش اومد.
- سلام، میتونی منو جیهوپ صدا کنی....آیگوووو تو خیلی سوییتی، تهیونگ این و از کجا پیدا کردی منم یکی میخوام.
همینجوری انگار که حرفاش انتهایی نداشت ادامه میداد و صورت جیمین و توی دستاش گرفت.
- جیهوپ بهتره همین اول کاری اونو نترسونیش.
پسر مو خاکستری گفت و سمت دوستپسرش اومد و دستشو انداخت دور کمرش و اونو سمت خودش کشید.
دستشو آورد بالا و سمت جیمین گرفت.
- میتونی منو شوگا صدا کنی.
جیمین اطلاعات کمی دربارهی مرد داشت و زمانی که شناختش نامحسوس نفسش و حبس کرد و باهاش دست داد.
- اگه مراسم آشناییتون تموم شده جیمین ۳ تا قهوه بیار.
جیمین چشمی گفت و سمت در راه افتاد.
حمایت ؟🩷
PART|42
یک هفته بعد
جیمین
بعد از اون شب زمانی که به بکهیون زنگ زدم تا ببینم چرا هیچ کاری نکردند متوجه شدم از بالا دستیای نامجون هیونگ دستور داده بودند که تیم حتی نزدیک اون بار نشه.
هرچقدر زمان بیشتری رو اینجا میگذروندم متوجه قدرت زیاد این باند میشدم.
با صدای زنگی که بلند شد سریع نگاه مو از آینه گرفتم و به اون شئی دایرهای شکل دادم.
تهیونگ اون رو بهش داده بود که هروقت لازمش داشت با اون خبرش کنه.
نیاز به گفتن نیست که گفته بود هرجا میره باید اون همراهش باشه.
بلند شد و چند دکمه بالایی لباسش که باز بود و بست و نفس عمیقی کشید و سمت در رفت.
در زد و با اجازهی ورودی که گرفت وارد شد.
وقتی که میرفت داخل انتظار دیدن دونفر دیگهای رو اونجا نداشت.
مردی با موهای خاکستری روی مبل راحتی نشسته بود و پسر کناریش توی بغلش لم داده بود.
از صد کیلومتر دورتر هم میشد تشخیص داد که چه نسبتی باهم دارند و جوری که پسر بزرگتر موهای پسر مو مشکی رو نوازش میکرد مهر تاییدی بود برروی افکارش.
- نمیخوای سلام کنی؟
صدای تهیونگ از سمت راستش اومد و باعث شد از جا بپره و برگرده سمتش
بله؟
تهیونگ با چشماش به اون دونفر اشاره کرد
- اونا دوستای نزدیک منن، باید بهشون سلام کنی.
آها..بله... سلام من جیمین هستم،خوشحالم از دیدنتون.
و تعظیم کوچیکی بهشون کرد.
پسر مو مشکی با انرژی زیادی از جاش بلند شد و با لبخند بزرگی سمتش اومد.
- سلام، میتونی منو جیهوپ صدا کنی....آیگوووو تو خیلی سوییتی، تهیونگ این و از کجا پیدا کردی منم یکی میخوام.
همینجوری انگار که حرفاش انتهایی نداشت ادامه میداد و صورت جیمین و توی دستاش گرفت.
- جیهوپ بهتره همین اول کاری اونو نترسونیش.
پسر مو خاکستری گفت و سمت دوستپسرش اومد و دستشو انداخت دور کمرش و اونو سمت خودش کشید.
دستشو آورد بالا و سمت جیمین گرفت.
- میتونی منو شوگا صدا کنی.
جیمین اطلاعات کمی دربارهی مرد داشت و زمانی که شناختش نامحسوس نفسش و حبس کرد و باهاش دست داد.
- اگه مراسم آشناییتون تموم شده جیمین ۳ تا قهوه بیار.
جیمین چشمی گفت و سمت در راه افتاد.
حمایت ؟🩷
۲.۹k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.