وقتی برده عمارتش بودی ولی بعد.... P ⁵
خیلی محکم بغلم کرده بود جوریکهانگار قرار بود فرار کنم
اما بغل گرمش ....
زیادی گرم بود و متضاد بدن سردم بود
آروم دستش و کنار زدم و براش سوپ درست کردم
چشمام مدام سیاهی میرفت و حالم خیلی بد بود
زیر گاز و خاموش کردم و سوپ رو توی بشقاب ریختم توی سینی گذاشتم و وارد اتاق شدم
سینی رو روی تخت گذاشتم و گوشه ی تخت نشستم انگار با بوی سوپ بیدار شده بود خواست بشینه که دستام و روی شونه های لختش گذاشتم
ات:بخوابید تازه بخیه خورده
کوک:چرا اینکارو کردی ؟*سرد*
ات: چیو؟*تعجب*
کوک: چرا نجاتم دادی وقتی میتونستی راحت بزاری و بری
ات:ارباب جون هر انسان به اندازه ی خوبی هاش ارزش داره همه که از اول بد نبودن:)
کوک:....
ات:براتون سوپ درست کردم آروم آروم بخورید تا زود خوب بشید تا یک هفته هم حمام نرید تا زخم تون عفونت نکنه
a,t
خواستم بلند شم که دستم و گرفت فهمیدم نمیتونه بخوره اما نمیخواد بهم بگه لبخندی زدم و کنارش نشستم و سینی رو روی پاهام گذاشتم
آروم قاشق و فوت کردم و سمت دهنش گرفتم صورتش مچاله شد فهمیدم دوست نداره لبخندی زدم و رفتم پایین یه لیوان شیرموز درست کردم و براش اوردم خواست بگیره که دستم و عقب کشیدم
ات:اول سوپ بعد شیرموز *لبخند*
کوک:هع بچه اگه بخوام میتونمهمین الان سرت و ببرم پس بهتره پا رو دمم نزاری
ات: الان مریض هستید لطفا بعدش هر روز براتون شیرموز تازه درست میکنم
کوک:* قاشق و میخوره*
ات:ممنون :)
a,t
قاشق و سمت دهنش بردم نیم نگاهی بهم انداخت و خوردش
ظرف سوپ و برداشتم و شیرموز و دادم دستش و ظرفا رو شستم ...
× ۳ روز بعد ....
a,t
با بیحالی سوپ و کته و رولت تخم مرغ درست کردم و بردم توی اتاق روی تخت گذاشتم دونه دونه دهنش میزاشتم
نگاهی بهم انداخت و من و گذاشت وسط پاهاش
ات:چ....چیک...
کوک:ساکت...بخور *جدی*
ات:ا...اما من تنبیه...
کوک: الان میگم دیگه نیستی یه کلمه دیگه بگی میکنم یک ماه *سرد*
ات:چشم...مرسی *لبخند*
a,t
یکی خودم میخوردم یکی هم دهن اون میزاشتم لیوان آب میوه رو برداشت و خواست بخوره که از دستش لرزید و ریخت روم یخخخخ زدم هوف
سینی رو کنار گذاشتم که دیدم داره نگام میکنه یهو پام که روی تخت بود و کشید سمت خودش
کوک: برو حموم *پوزخند*
ات:چ...چی؟چرا؟
کوک:میخوای باهات بیام؟*پوزخند*
اما بغل گرمش ....
زیادی گرم بود و متضاد بدن سردم بود
آروم دستش و کنار زدم و براش سوپ درست کردم
چشمام مدام سیاهی میرفت و حالم خیلی بد بود
زیر گاز و خاموش کردم و سوپ رو توی بشقاب ریختم توی سینی گذاشتم و وارد اتاق شدم
سینی رو روی تخت گذاشتم و گوشه ی تخت نشستم انگار با بوی سوپ بیدار شده بود خواست بشینه که دستام و روی شونه های لختش گذاشتم
ات:بخوابید تازه بخیه خورده
کوک:چرا اینکارو کردی ؟*سرد*
ات: چیو؟*تعجب*
کوک: چرا نجاتم دادی وقتی میتونستی راحت بزاری و بری
ات:ارباب جون هر انسان به اندازه ی خوبی هاش ارزش داره همه که از اول بد نبودن:)
کوک:....
ات:براتون سوپ درست کردم آروم آروم بخورید تا زود خوب بشید تا یک هفته هم حمام نرید تا زخم تون عفونت نکنه
a,t
خواستم بلند شم که دستم و گرفت فهمیدم نمیتونه بخوره اما نمیخواد بهم بگه لبخندی زدم و کنارش نشستم و سینی رو روی پاهام گذاشتم
آروم قاشق و فوت کردم و سمت دهنش گرفتم صورتش مچاله شد فهمیدم دوست نداره لبخندی زدم و رفتم پایین یه لیوان شیرموز درست کردم و براش اوردم خواست بگیره که دستم و عقب کشیدم
ات:اول سوپ بعد شیرموز *لبخند*
کوک:هع بچه اگه بخوام میتونمهمین الان سرت و ببرم پس بهتره پا رو دمم نزاری
ات: الان مریض هستید لطفا بعدش هر روز براتون شیرموز تازه درست میکنم
کوک:* قاشق و میخوره*
ات:ممنون :)
a,t
قاشق و سمت دهنش بردم نیم نگاهی بهم انداخت و خوردش
ظرف سوپ و برداشتم و شیرموز و دادم دستش و ظرفا رو شستم ...
× ۳ روز بعد ....
a,t
با بیحالی سوپ و کته و رولت تخم مرغ درست کردم و بردم توی اتاق روی تخت گذاشتم دونه دونه دهنش میزاشتم
نگاهی بهم انداخت و من و گذاشت وسط پاهاش
ات:چ....چیک...
کوک:ساکت...بخور *جدی*
ات:ا...اما من تنبیه...
کوک: الان میگم دیگه نیستی یه کلمه دیگه بگی میکنم یک ماه *سرد*
ات:چشم...مرسی *لبخند*
a,t
یکی خودم میخوردم یکی هم دهن اون میزاشتم لیوان آب میوه رو برداشت و خواست بخوره که از دستش لرزید و ریخت روم یخخخخ زدم هوف
سینی رو کنار گذاشتم که دیدم داره نگام میکنه یهو پام که روی تخت بود و کشید سمت خودش
کوک: برو حموم *پوزخند*
ات:چ...چی؟چرا؟
کوک:میخوای باهات بیام؟*پوزخند*
۵۹.۸k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.