فیک کوک ♡رز های خونین♡ پارت ۴۹
ویو لیونسو
همش داشتم فک میکردم که این عجب غلطی بود که کردم جونگ کوکم داشت درباره ی گذشته ی هانا ازش میپرسید و دلداریش میدادو میگف همچی درست میشه
که یدفعه رو کردم به هانا و ازش پرسیدم:هانا دوس پسر داشتی؟
به کوک نگا کردم دیدم چشاش چهارتا شده با چش ابرو بهش گفتم ضایع نکن
هانا خنده ی تلخی کرد
هانا: اره داشتم ولی بخاطر پدرم ازم جدا شد اما من خیلی دوستش داشتم...چطور؟
لیونسو: عااا...هیجی هیچی
از حرفای قبل ته درباره هانا میشد فهمید که اونم دوستش داره پس به خودم مطمئن شدم
فک کنم یه ربع نیم ساعتی شد که گذشت که دیدیم ماشین تهیونگ با تیکافی که کشید(اوووففف) وارد حیاط بیمارستان شد (اسلاید دوووو)
از جام بلند شدم: عه بلاخره شازده اومد
هانا: کی هس؟
لیونسو: کوک یلحظه بشین من دخترمو تحویلش بدم بیام
و دست هانا رو گرفتمو رفتم سمت ماشین
که تهیونگ با یه سیسی و استایل ژذاب مشکی و عینک افتابیو (دیگه خودتون تصور کنین اووف) از ماشین پیاده شد
بلاخره از سینگلی درت میارم اقای کیییم یاع یاع
هانا ویو
یه پسره از ماشین پیاده شد...چقد جذاب بود...چهرش...استایلش...برام اشنا بود
یکم جلوتر رفتیم عینک افتابیشو برداشت و چهرش برام اشکار شد...
او.اون...تهیونگ بود...
نگو که...باهم دوستن...اشکام جلوی چشمامو گرفتن و دیدم تار شد ینی خواب میدیدم؟...واقعا اون بود؟...حالا چجوری باید باهاش روبرو میشدم
اروم گفتم: لیونسو....چر..
لیونسو نزاشت ادامه ی حرفمو بزنم: هیییش...مگه همینو نمیخواستی؟
چرا میخواستم...اما اون منو نمیخواست...پس بخاطر همون بود که پرسید دوس پسر دارم یا نه...
به تهیونگ نگاه کردم...چشماش غم داشت و توی چشمام زل زده بود...اونم مث من کپکرده بود...
سرمو پایین انداختم تا صورتمو نبینه...
لیونسو جلوتر رفت و گف: مستر کیم هانا ازین به بعد پیش ما زندگی میکنه (گل برفیو دیدین؟ هانا همون دخترس براتون میزارمش)
هیچ کدوممون حرفی نمیزدیم لیونسو دستمو گرف که ببره جلو سوارم کنه اروم گفتم: عقب میشینم
باشه ای گفت و نشستم عقب و درو بست
بعد رفت سمت ته
ویو لیونسو
در ماشینو بستم و رفتم سمت ته که همینجوری مات و مبهوت مونده بود
لیونسو: چته بچه:/ بخودت بیا
ته:لیونسو...چه غلطی بود کردی
لیونسو: زهرمار....مگه خودت همینو نمیخوای
ته: هاااا
لیونسو: توقع دارم گند نزنی...اره دیگه خودش حالش خوب نیس نرینی به حالش یوقت
ته: خدایا...منو از دست این نجات بده...بعدا میکشمت خانم مین
ادای خودشو در اوردمو رفتم سمت جونگ کوک
کوک: چیشد
لیونسو: هردوشون مات و مبهوت وایساده بودن همو نگا میکردن دیدی که:/
کوک: خب خوبه باز هانا نگرفتتش زیر مشت و لگد
خندیدم: بریم تو؟ سردت نشه
کوک:اوکی بریم
کمکش کردم و رفتیم داخل
ویو هانا
........
شرط ۳۲ لایک ۶۰ کامنت
کامنتارو برسونینااا
همش داشتم فک میکردم که این عجب غلطی بود که کردم جونگ کوکم داشت درباره ی گذشته ی هانا ازش میپرسید و دلداریش میدادو میگف همچی درست میشه
که یدفعه رو کردم به هانا و ازش پرسیدم:هانا دوس پسر داشتی؟
به کوک نگا کردم دیدم چشاش چهارتا شده با چش ابرو بهش گفتم ضایع نکن
هانا خنده ی تلخی کرد
هانا: اره داشتم ولی بخاطر پدرم ازم جدا شد اما من خیلی دوستش داشتم...چطور؟
لیونسو: عااا...هیجی هیچی
از حرفای قبل ته درباره هانا میشد فهمید که اونم دوستش داره پس به خودم مطمئن شدم
فک کنم یه ربع نیم ساعتی شد که گذشت که دیدیم ماشین تهیونگ با تیکافی که کشید(اوووففف) وارد حیاط بیمارستان شد (اسلاید دوووو)
از جام بلند شدم: عه بلاخره شازده اومد
هانا: کی هس؟
لیونسو: کوک یلحظه بشین من دخترمو تحویلش بدم بیام
و دست هانا رو گرفتمو رفتم سمت ماشین
که تهیونگ با یه سیسی و استایل ژذاب مشکی و عینک افتابیو (دیگه خودتون تصور کنین اووف) از ماشین پیاده شد
بلاخره از سینگلی درت میارم اقای کیییم یاع یاع
هانا ویو
یه پسره از ماشین پیاده شد...چقد جذاب بود...چهرش...استایلش...برام اشنا بود
یکم جلوتر رفتیم عینک افتابیشو برداشت و چهرش برام اشکار شد...
او.اون...تهیونگ بود...
نگو که...باهم دوستن...اشکام جلوی چشمامو گرفتن و دیدم تار شد ینی خواب میدیدم؟...واقعا اون بود؟...حالا چجوری باید باهاش روبرو میشدم
اروم گفتم: لیونسو....چر..
لیونسو نزاشت ادامه ی حرفمو بزنم: هیییش...مگه همینو نمیخواستی؟
چرا میخواستم...اما اون منو نمیخواست...پس بخاطر همون بود که پرسید دوس پسر دارم یا نه...
به تهیونگ نگاه کردم...چشماش غم داشت و توی چشمام زل زده بود...اونم مث من کپکرده بود...
سرمو پایین انداختم تا صورتمو نبینه...
لیونسو جلوتر رفت و گف: مستر کیم هانا ازین به بعد پیش ما زندگی میکنه (گل برفیو دیدین؟ هانا همون دخترس براتون میزارمش)
هیچ کدوممون حرفی نمیزدیم لیونسو دستمو گرف که ببره جلو سوارم کنه اروم گفتم: عقب میشینم
باشه ای گفت و نشستم عقب و درو بست
بعد رفت سمت ته
ویو لیونسو
در ماشینو بستم و رفتم سمت ته که همینجوری مات و مبهوت مونده بود
لیونسو: چته بچه:/ بخودت بیا
ته:لیونسو...چه غلطی بود کردی
لیونسو: زهرمار....مگه خودت همینو نمیخوای
ته: هاااا
لیونسو: توقع دارم گند نزنی...اره دیگه خودش حالش خوب نیس نرینی به حالش یوقت
ته: خدایا...منو از دست این نجات بده...بعدا میکشمت خانم مین
ادای خودشو در اوردمو رفتم سمت جونگ کوک
کوک: چیشد
لیونسو: هردوشون مات و مبهوت وایساده بودن همو نگا میکردن دیدی که:/
کوک: خب خوبه باز هانا نگرفتتش زیر مشت و لگد
خندیدم: بریم تو؟ سردت نشه
کوک:اوکی بریم
کمکش کردم و رفتیم داخل
ویو هانا
........
شرط ۳۲ لایک ۶۰ کامنت
کامنتارو برسونینااا
۱۷.۶k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.