پارت ۲۹

(بچه‌ها یادتونه موقغه معرفی شخصیت های فیک اسم خوار جونکوک رو آوردم و گفتم که چجوریه اگر یادتون نیست دوباره برین بخونین،و اینکه اسمش یونا)

ویو جونکوک

گوشیمو جواب دادم یونا گفت که بیام شهر بازی خیلی وقت بود ندیده بودمش واسه همین خواستم زود برم به یکی از بادیگاردا که تو شرکت بود گفتم ا.ت رو برسونه خونه و به منشیمم گفتم واسه امروز کار بسه و اینکه این چند روز خواهرم اومده کلا نمیام سر کار بعدشم بدون هیچ توجهی به ا.ت دویدم سمت ماشینم تا برم پیش یونا دلم واسش یه زره شده....رفتم سوار ماشین شدم پامو گذاشتم رو گاز با سرعت رفتم به لوکیشنی که برام فرستاده بود وقتی رسیدم دیدم دم در شهر بازی ایستاده داره با خنده برام دست تکون میده زود ترمز کردم از ماشین پیاده شدم رفتم ب.غ.ل.ش کردم
یونا . بزرگ شدیا
جونکوک . میخوای نشم
یونا . سنتو نمیگم هیکلتو میگم
جونکوک . لبخند میزنه
یونا . بیا بریم بشینیم رو یه صندلیی چیزی
جونکوک . آره بیا
رفتیم نشستیم رو صندلی شروع کردیم حرف زدن
یونا . خب چه می‌کنی
جونکوک . والا این روزا مغزم درگیره یکیه
یونا . صبر کن ببینم تو از کسی خوشت میاددددد
جونکوک . اوهوم
یونا . اوه مای گاااااد
جونکوک . 😐
یونا . حالا خوشگله یا نه
جونکوک . اگر ببینیش دیگه به زیبا ها نمیگی زیبا میگی ا.ت
یونی . پس اسمش ا.ته
جونکوک . اوهوم(کیوت)......


چرا حمایت نمیکنید🤨🤨🤨