فیک : فقط من ،فقط تو
پارت _۸۴
لباسشو در آورد ک یهو با صدای تهیونگ خشکش زد
تهیونگ: اووو چ دافی دارم منننن ( استغفرالله 😑)
ات
آب دهنمو قورت دادم ب صورت مار خزیدم داخل سرویس بهداشتی و جیغ زدم ک صدای تهیونگ میمومد ک داشت بهم میخوندید
تهیونگ : وای ات چرا انقد خجالت کشیدی هی بیا بیرون بابا
ات : برو گمشو تو نباید نگاه میکردی
تهیونگ : خیلی خب چیز زیادی هم ندیدم
ات عصبی در رو باز کردو و با لپ های سرخ شده و چشماش درشت شده ش دست ب کمر
گف
ات : نهههه تروخدا نگاه میکردی بی شعوررر
تهیونگ ب وضعیت ات نگاه کردو و
تهیونگ : اوه الان بهتر دیدم
ات ب خودش نگاه کرد و دید ک با همون وضع اومده بیرون
ی خواست ک بره تو تهیونگ از بازوش میگیره و سرش رو روی سینش گذاشت آروم زمزمه کرد
تهیونگ : خوشم نمیاد خجالت بکشی ها ! .
من دیگه ب ی بوس خالی از این ب بعد راضی نمیشما خب ؟
ات ک خب بچه هنگیده بود و چیزی نگفت ک تهیونگ صورتش قاب گرفت و بوسیده ش
......
و سر میز صبحانه بودن ک تهیونگ شروع کرد ب صحبت کردن .
تهیونگ : ما امروز فردا برمیگردیم کره
مادر ات : چرا خب بیشتر بمونید من هنوز از اتم سیر نشدم
تهیونگ: میدونم زنعمو ما هم دوست داشتنیم بیشتر بمونیم ولی خب ارباب....
مادر ات : آهان متوجه م
ولی خب قول بده ک از دخترم خوب مراقبت کنی
تهیونگ : اون ک شده اولویت من و لبخند میزنه و ب ات نگاه میکرد
ک زارت هوسوک قلشق رو ول داد طرف بشقاب ک صدای بدی داد
هوسوک: اوه از دستم در رفت
ک تهیونگ ی نفس عمیق کشید تا فعلا آروم باشه
ات : اووو امروز میخوام کلا با مامان جونم وقت بگذرونم
مادر ات : البته
و بعد از خوردن شون ات تا بعد از ظهر ب همراه مادرش و خاله ش وقت میگذراند و خوشحال بود تا اینکه موقع برگشتن از مرکز خرید ب عمارت بودن ک ماشین شوگا رو کنار دید و خب هم تعجب کرده بود و هم ترسیده بود چون گفته بود ک برمیگرده و واکنش تهیونگ اصلا نمیتونست قشنگ باشه ک .....
شرط پارت بعد : ۸۸ تا لایک و کامنت بدون تکرار
لباسشو در آورد ک یهو با صدای تهیونگ خشکش زد
تهیونگ: اووو چ دافی دارم منننن ( استغفرالله 😑)
ات
آب دهنمو قورت دادم ب صورت مار خزیدم داخل سرویس بهداشتی و جیغ زدم ک صدای تهیونگ میمومد ک داشت بهم میخوندید
تهیونگ : وای ات چرا انقد خجالت کشیدی هی بیا بیرون بابا
ات : برو گمشو تو نباید نگاه میکردی
تهیونگ : خیلی خب چیز زیادی هم ندیدم
ات عصبی در رو باز کردو و با لپ های سرخ شده و چشماش درشت شده ش دست ب کمر
گف
ات : نهههه تروخدا نگاه میکردی بی شعوررر
تهیونگ ب وضعیت ات نگاه کردو و
تهیونگ : اوه الان بهتر دیدم
ات ب خودش نگاه کرد و دید ک با همون وضع اومده بیرون
ی خواست ک بره تو تهیونگ از بازوش میگیره و سرش رو روی سینش گذاشت آروم زمزمه کرد
تهیونگ : خوشم نمیاد خجالت بکشی ها ! .
من دیگه ب ی بوس خالی از این ب بعد راضی نمیشما خب ؟
ات ک خب بچه هنگیده بود و چیزی نگفت ک تهیونگ صورتش قاب گرفت و بوسیده ش
......
و سر میز صبحانه بودن ک تهیونگ شروع کرد ب صحبت کردن .
تهیونگ : ما امروز فردا برمیگردیم کره
مادر ات : چرا خب بیشتر بمونید من هنوز از اتم سیر نشدم
تهیونگ: میدونم زنعمو ما هم دوست داشتنیم بیشتر بمونیم ولی خب ارباب....
مادر ات : آهان متوجه م
ولی خب قول بده ک از دخترم خوب مراقبت کنی
تهیونگ : اون ک شده اولویت من و لبخند میزنه و ب ات نگاه میکرد
ک زارت هوسوک قلشق رو ول داد طرف بشقاب ک صدای بدی داد
هوسوک: اوه از دستم در رفت
ک تهیونگ ی نفس عمیق کشید تا فعلا آروم باشه
ات : اووو امروز میخوام کلا با مامان جونم وقت بگذرونم
مادر ات : البته
و بعد از خوردن شون ات تا بعد از ظهر ب همراه مادرش و خاله ش وقت میگذراند و خوشحال بود تا اینکه موقع برگشتن از مرکز خرید ب عمارت بودن ک ماشین شوگا رو کنار دید و خب هم تعجب کرده بود و هم ترسیده بود چون گفته بود ک برمیگرده و واکنش تهیونگ اصلا نمیتونست قشنگ باشه ک .....
شرط پارت بعد : ۸۸ تا لایک و کامنت بدون تکرار
۱۰۰.۱k
۱۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.