فیک ١۵
روبی سرشو از آکواریوم بیرون آورد و گفت
روبی: واقعا فکر کردی من دیونم بیام خودمو لو بدم ؟
جانگ سو:پس چطوری فهمید
منظورش کوکه
روبی: تقصیر خواهر ناتنیم شد از دریا فرار کرده اومده روی خوشکی نمیدونم با کوک چطوری آشنا شده امروز اومدم اینجا تا با کوک حرف بزنم دره قصر به صدا دراومد منم کنجکاو
شدم رفتم دمه در که با لایلا مواجه شدم
.....(کل قضیه رو گفت )وایسا من چرا اینا رو به تو میگم ؟؟
جانگ سو:پس با خون لایلا میشه مادره کوک رو زنده کرده
روبی:اره
جانگ سو:کارت خوب بود
روبی:چی گیرم میاد از این ماجرا
جانگ سو: نصف قصر ماله تو
روبی وقتی اینو شنید خیلی خوشحال شد اما نشون نداد
اما با حرفی که جانگ سو زد تعجب کرد
جانگ سو:اما شرط داره
روبی:چه شرطی
جانگ سو:اگر دروغ گفته باشی زندت نمیزارم
روبی:منم شرطی دارم
جانگ سو:چیه ؟
روبی:من نمیتونم بهت اعتماد کنم
جانگ سو:چیکار کنم تا اعتماد کنی
روبی :باید کلی طلا بهم بدی و آزاد......
جانگ سو:وایسا خیلی داری تند میری ازادت کنم تا فرار کنی بری(خنده ترسناک
جانگ سو: واقعا منو چی فرض کردی؟احمق یا خنگ
روبی دسته کمی از جانگ سو نداشت از نظرت سیاست و ذهنی
روبی:تو بیشتر چی درست داری خودتو فرض کنی
روبی: بیخیال مرد سنی ازت گذشته فکر کنم داری به اخرای عمرت میرسی
یه دفع روبی فکری به سرش اومد و محکم دستاشو زد بهم
روبی:میدونستی میتونی با خون لایلا چقدر جوون بشی
فکر کنم ٢٠٠سالی بشه تو فقط اندازه یه قطره خون لایلا رو نیاز داری
جانگ سو وقتی اینو شنید تعجب کرد یعنی میتونه جوون بشه چون خیلی از سنش گذشته بود اگرم میمرد قطعا کوک میشد پادشاه جدید
اون دوست نداشت پسرش جانگکوک بشه پادشاه (میدونم خیلی بد شد 🗿)پس این تنها شانس بود
جانگ سو بدونه هیچ حرفی از اتاقه آکواریوم اومدم بیرون
روبی تعجب خاصی نکرد چون مدونست الان جانگ سو تشنه به خونه لایلا هست
روبی: واقعا فکر کردی من دیونم بیام خودمو لو بدم ؟
جانگ سو:پس چطوری فهمید
منظورش کوکه
روبی: تقصیر خواهر ناتنیم شد از دریا فرار کرده اومده روی خوشکی نمیدونم با کوک چطوری آشنا شده امروز اومدم اینجا تا با کوک حرف بزنم دره قصر به صدا دراومد منم کنجکاو
شدم رفتم دمه در که با لایلا مواجه شدم
.....(کل قضیه رو گفت )وایسا من چرا اینا رو به تو میگم ؟؟
جانگ سو:پس با خون لایلا میشه مادره کوک رو زنده کرده
روبی:اره
جانگ سو:کارت خوب بود
روبی:چی گیرم میاد از این ماجرا
جانگ سو: نصف قصر ماله تو
روبی وقتی اینو شنید خیلی خوشحال شد اما نشون نداد
اما با حرفی که جانگ سو زد تعجب کرد
جانگ سو:اما شرط داره
روبی:چه شرطی
جانگ سو:اگر دروغ گفته باشی زندت نمیزارم
روبی:منم شرطی دارم
جانگ سو:چیه ؟
روبی:من نمیتونم بهت اعتماد کنم
جانگ سو:چیکار کنم تا اعتماد کنی
روبی :باید کلی طلا بهم بدی و آزاد......
جانگ سو:وایسا خیلی داری تند میری ازادت کنم تا فرار کنی بری(خنده ترسناک
جانگ سو: واقعا منو چی فرض کردی؟احمق یا خنگ
روبی دسته کمی از جانگ سو نداشت از نظرت سیاست و ذهنی
روبی:تو بیشتر چی درست داری خودتو فرض کنی
روبی: بیخیال مرد سنی ازت گذشته فکر کنم داری به اخرای عمرت میرسی
یه دفع روبی فکری به سرش اومد و محکم دستاشو زد بهم
روبی:میدونستی میتونی با خون لایلا چقدر جوون بشی
فکر کنم ٢٠٠سالی بشه تو فقط اندازه یه قطره خون لایلا رو نیاز داری
جانگ سو وقتی اینو شنید تعجب کرد یعنی میتونه جوون بشه چون خیلی از سنش گذشته بود اگرم میمرد قطعا کوک میشد پادشاه جدید
اون دوست نداشت پسرش جانگکوک بشه پادشاه (میدونم خیلی بد شد 🗿)پس این تنها شانس بود
جانگ سو بدونه هیچ حرفی از اتاقه آکواریوم اومدم بیرون
روبی تعجب خاصی نکرد چون مدونست الان جانگ سو تشنه به خونه لایلا هست
۱۶.۲k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.