پارت 16
جیمین ياا نونا
ایملدا باشه باشه برو دیگه
خنده ای کردم پدرم هنوز توی فکر بود گفتم آپا چیزی شده
_دخترم تو نمیخوای ازدواج کنی
از این سوال یهویش تعجب کردم 🙁🙁🙁🙁🙁🙁
_دخترم هیون می هنوز کوچیکه ولی وقتی بزرگ شد حتما میپرسه که پدرش کجاست من میخوام تو ازدواج کنی تا من قبل از مرگم خوشبختیت رو ببینم
ایملدا من الان خوشحالم پدر
_نه دخترم تو فقط وقتی خوشحال میشی که کنار جونگ کوکی مگه نه
ایملدا پدر
_جیمین بهم همه چیز رو گفت ایملدا بهم راستش رو بگو تو هنوزم دوستش داری
ایملدا نه ندارم من دیگه دوستش ندارم اون من رو تنها گذاشت و رفت پس دلیلی ندارم که هنوزم دوستش داشته باشم الانم باید برم با اجازت
چطور پدرم فکر کرده من میتونم با کسی باشم من نه جونگ کوک رو میبخشم نه با کس دیگه ای ازدواج میکنم هیون می رو خوابوندم خودمم کنارش دراز کشیدم کمی بعد چشام گرم شد و خوابیدم
پرش زمانی شب روز بعد
کوک ویو
با پدر و مادرم حرف زدم هممون آماده بودیم فقط باید میرفتیم اونجا آخرین بار به خودم نگاه کردم بعد هم اومدم پایین تهیونگ و جیا و بچه ها هم قرار بود بیان چون میگفتن خیلی میخان هیون می رو ببینند سوار چند تا ماشین شدیم و رفتیم به سوی عمارت آقای پارک
ایملدا ویو
یونگجه گفتم نمیپوشمش نمیتونی بهم زور بگی فهمیدی
یونگجه خودتم میدونی این به صلاح تو و هیون می هست پس چرا هنوز....
ایملدا ولی من قبول نمیکنم من نه با جونگ کوک ازدواج میکنم نه با کس دیگه ای در ضمن هیون می هم فقط به مادرش نیاز داره من هم جای پدر هم جای مادر رو براش پر میکنم
پدر ایملدا شاید پدرش این رو نمیخواد
ایملدا جونگ کوک پدرش نیست اون این حق رو یک سال پیش از دست داد
پدر ایملدا پس اجازه بده بازم به دستش بیاره تو نمیتونی اینکه دخترش رو ببینه متوقف کنی دیروز وقتی اومد اینجا از چشماش معلوم بود پشیمونه من توی چشماش خودم رو میدیدم منی که چند سال پیش مثل دیونه ها دنبالت میگشتم من نتونستم بزرگ شدنت رو ببینم راه رفتنت دوچرخه سواریت رو نتونستم کنارت باشم بعد از اینکه مامانت من رو ترک کرد زخمم خیلی عمیق بود ولی با رفتن تو اون ترک بیشتر شد الان فقط خوشحالی تو و جیمین میتونه این زخمم رو درمان کنه دخترم اگه حرف پدرت واست مهمه اون لباس رو بپوش و بیا پایین منتظرتم
کوک ویو
در رو زدیم و رفتیم داخل اقای پارک و یه دختر استقبالمون کردن جیمین رو اونور دیدم این رو میدونستم که اون برادر ایملدا هست چند قدم بهش نزدیک شدم گفتم سلام رفیق
جیمین منتظر این نباش که بهت سلام بدم و ازت پذیرایی کنم من به هیچ عنوان اجازه نمیدم نزدیک خواهرم بشی این رو فرو کن تو کلت
کوک ولی اینکه تو چی میخوای چیزی رو عوض نمیکنه خواهرت از اولشم مال من بود و فقط مال من باقی میمونه
جیمین کور خوندی تو
یونگجه جیمین وایستا بیا بشینم آقای جئون بیاید بشینید
کوک باشه کنار پدرم نشستم پدر و مادرم از قدیم با اقای پارک دوست بودن داشتن حرف میزدن که مامانم گفت آقای پارک عروسم کجاست اقای پارک سرش رو چرخوند جیمین یه پوزخند زده بود خواست چیزی بگه که صدای قدم های یکی اومد به پله ها نگاه کردم چی یعنی چی چرا همچین لباسی پوشیده پسرا همه داشتن بهش نگاه میکردن داشتم از عصبانیت منفجر میشدم نفس عميقی کشیدم اومد و کنار جیمین نشست
مامان کوک سلام دخترم خیلی وقت شده
ایملدا سلام خوش اومدین درسته یک سال گذشته ولی من اون روز توی عروسي کوک دیدمتون بنظر اون موقع خوشحال میومدین
1.مامان کوک هیچ چیزی موندگار نیست دخترم احترام رو باید به کسی گذاشت که لایقش هست من برای کسی قائل شدم که لیاقتش رو نداشت ولی مطمئنم تو داریش مگه نه
ایملدا باشه باشه برو دیگه
خنده ای کردم پدرم هنوز توی فکر بود گفتم آپا چیزی شده
_دخترم تو نمیخوای ازدواج کنی
از این سوال یهویش تعجب کردم 🙁🙁🙁🙁🙁🙁
_دخترم هیون می هنوز کوچیکه ولی وقتی بزرگ شد حتما میپرسه که پدرش کجاست من میخوام تو ازدواج کنی تا من قبل از مرگم خوشبختیت رو ببینم
ایملدا من الان خوشحالم پدر
_نه دخترم تو فقط وقتی خوشحال میشی که کنار جونگ کوکی مگه نه
ایملدا پدر
_جیمین بهم همه چیز رو گفت ایملدا بهم راستش رو بگو تو هنوزم دوستش داری
ایملدا نه ندارم من دیگه دوستش ندارم اون من رو تنها گذاشت و رفت پس دلیلی ندارم که هنوزم دوستش داشته باشم الانم باید برم با اجازت
چطور پدرم فکر کرده من میتونم با کسی باشم من نه جونگ کوک رو میبخشم نه با کس دیگه ای ازدواج میکنم هیون می رو خوابوندم خودمم کنارش دراز کشیدم کمی بعد چشام گرم شد و خوابیدم
پرش زمانی شب روز بعد
کوک ویو
با پدر و مادرم حرف زدم هممون آماده بودیم فقط باید میرفتیم اونجا آخرین بار به خودم نگاه کردم بعد هم اومدم پایین تهیونگ و جیا و بچه ها هم قرار بود بیان چون میگفتن خیلی میخان هیون می رو ببینند سوار چند تا ماشین شدیم و رفتیم به سوی عمارت آقای پارک
ایملدا ویو
یونگجه گفتم نمیپوشمش نمیتونی بهم زور بگی فهمیدی
یونگجه خودتم میدونی این به صلاح تو و هیون می هست پس چرا هنوز....
ایملدا ولی من قبول نمیکنم من نه با جونگ کوک ازدواج میکنم نه با کس دیگه ای در ضمن هیون می هم فقط به مادرش نیاز داره من هم جای پدر هم جای مادر رو براش پر میکنم
پدر ایملدا شاید پدرش این رو نمیخواد
ایملدا جونگ کوک پدرش نیست اون این حق رو یک سال پیش از دست داد
پدر ایملدا پس اجازه بده بازم به دستش بیاره تو نمیتونی اینکه دخترش رو ببینه متوقف کنی دیروز وقتی اومد اینجا از چشماش معلوم بود پشیمونه من توی چشماش خودم رو میدیدم منی که چند سال پیش مثل دیونه ها دنبالت میگشتم من نتونستم بزرگ شدنت رو ببینم راه رفتنت دوچرخه سواریت رو نتونستم کنارت باشم بعد از اینکه مامانت من رو ترک کرد زخمم خیلی عمیق بود ولی با رفتن تو اون ترک بیشتر شد الان فقط خوشحالی تو و جیمین میتونه این زخمم رو درمان کنه دخترم اگه حرف پدرت واست مهمه اون لباس رو بپوش و بیا پایین منتظرتم
کوک ویو
در رو زدیم و رفتیم داخل اقای پارک و یه دختر استقبالمون کردن جیمین رو اونور دیدم این رو میدونستم که اون برادر ایملدا هست چند قدم بهش نزدیک شدم گفتم سلام رفیق
جیمین منتظر این نباش که بهت سلام بدم و ازت پذیرایی کنم من به هیچ عنوان اجازه نمیدم نزدیک خواهرم بشی این رو فرو کن تو کلت
کوک ولی اینکه تو چی میخوای چیزی رو عوض نمیکنه خواهرت از اولشم مال من بود و فقط مال من باقی میمونه
جیمین کور خوندی تو
یونگجه جیمین وایستا بیا بشینم آقای جئون بیاید بشینید
کوک باشه کنار پدرم نشستم پدر و مادرم از قدیم با اقای پارک دوست بودن داشتن حرف میزدن که مامانم گفت آقای پارک عروسم کجاست اقای پارک سرش رو چرخوند جیمین یه پوزخند زده بود خواست چیزی بگه که صدای قدم های یکی اومد به پله ها نگاه کردم چی یعنی چی چرا همچین لباسی پوشیده پسرا همه داشتن بهش نگاه میکردن داشتم از عصبانیت منفجر میشدم نفس عميقی کشیدم اومد و کنار جیمین نشست
مامان کوک سلام دخترم خیلی وقت شده
ایملدا سلام خوش اومدین درسته یک سال گذشته ولی من اون روز توی عروسي کوک دیدمتون بنظر اون موقع خوشحال میومدین
1.مامان کوک هیچ چیزی موندگار نیست دخترم احترام رو باید به کسی گذاشت که لایقش هست من برای کسی قائل شدم که لیاقتش رو نداشت ولی مطمئنم تو داریش مگه نه
۷۸.۸k
۱۵ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.