"فَِاَِکَِرَِ رَِوَِاَِنَِیَِ وَِلَِیَِ عَِاَِشَِقَِ"پارت ۳
هنوز رو پاش نشسته بودم دست از لبام بر نمیداشت نفسم دیگه بالا نمیومد داشتم خفه میشدم انگار هم میخواست همین کار رو کنه دیگه داشتم خفه میشدم با پا زدم توی بدترین جاش که ولم کرد به خودش پیچید منم سریع رفتم توی اتاقی که وسایلام بودو وسایلامو جمع کردم و از در پشتی رفتم بیرون تو راه داشتم بهش میخندیدم بدجور زدم نمیدونم زنده بود یا نه رسیدم خونه و لباسامو عوض کردم و هنوز سرم به بالشت نرسیده خوابم برد😴
از زبان تهیونگ♡
داشتم از لبای ا/ت لذت میبردم احساس کردم داره خفه میشه ولی بهش اهمیت ندادم تو لذت خودم بودم که یکدفعه با پاش زد وسط پاهام خیلی درد داشت به خودم پیچیدم تا به خودم اومدم دیدم نیس رفتم دنبالش همه جارو گشتم حتی از اون دوستش هم پرسیدم رفتم یقه ی اون رییسشو گفتم و بش گفتم:اون دختر کجاس (با داد)
جواب داد:ک...کدوم..کدوم دخ...دختر..ار.. ارب..ارباب
گفتم ا/ت کجاسسسسسسس
گفتم نم...نمی...نمیدونم...ار.. ارب..ارباب...مگ.مگه...سر..کار...سرکارش...نی..نیس
گفتم نهههههه نیستتتتتتت من اون دختره میخوام دعا کن گیرش بیارم اگه گیرش نیارم تورو میکشممممم
بعد یه نفس عمیق کشیدم و گفتم
آدرس خونش رو داری؟ گفتم بله دارم آروم گفتم سریع بده بدوبدو رفت و با یه برگه اومد زود آدرسو ازش گرفتم و با بادیگارد حرکت کردم سمت خونش وقتی رسیدم یه خونه ی خیلی کوچیک بود معلوم بود خرابه بود ساعت ۳ بامداد بود دلم نیومد درو بشکنم برم تو چون میدونم خوابیده صبح میام برا همین سوار ماشین شدمو به سمت عمارتم حرکت کردم یادم اومد صبح کلی کار دارم و به اجتماعی یه سلامی کردمو بدو بدو رفتم اتاقمو خوابیدم
(صبح)
از زبان ا/ت
بیدار شدم به خودم گفتم امروز برم یکم پارک دور بزنم اون پارک متروکه اس یعنی فک نکنید اجنه و روح و اینا توش هس نه یعنی کسی توش رفت و آمد نداره
هندزفری گذاشتمو یه لباسم پوشیدم (عکسش اسلاید دوم) اهنگ گذاشتمو حرکت کردم سمت پارک همینطور داشتم راه میرفتم که اهنگ قطع کردم نشستم روی نیمکت پارک یدفعه صدای تفنگ اومد ترسیدم رفتم سمت صدا با قدم های آروم وقتی رسیدم به مقصد یه مرد افتاده بود روی زمین یکی از پشت گفت به به بانوی جذاب من شما کجا اینجا کجا بیبی گرل
ترسیدم به سمت صدا برگشت که یکدفعه یه چیز روی سرم گذاشته شد وقتی به پیشونیم نگاه کردم تفنگ بود یه مرد بود با لباس های سیاه ترسیده بودم صدا از پشت اون مرده اومد گفت اگه میخوای زنده بمونی با من بیا و مال من شو ملکه ی عمارت من شو
با سر بهش نه گفتم و با پام زدم روی پاهای مردی که تفنگ گذاشته بود رو سرم و اومدم که فرار کنم که یکدفعه ضربه ی محکمی به سرم خورد و افتادم زمین
وقتی چشامو باز کردم داخل یه اتاق که آرزوشو داشتم بودم خندم گرفت اول فکر کردم دارم خواب میبینم بعدش یکدفعه یادم اومد که کی زد روی سرم و چرا به صندلی بسته شدم یکم تاری چشام باز شد داخل یه اتاق که انگار یجورایی اتاق شکنجه بود بودم خندم رفت داد زدم و گفتم کمک کمک ولی کسی جواب نداد ساکت شدم و شروع به بی سرو صدا گریه کردن کردم
صدای اکو شدن پا اومد انگار یکی داشت میومد وقتی اومد تو با دیدن صورت اشناش بدجور ترسیدم.
♡__________________________________________________♡
بنظرتون اون کی بود..؟
حمایت کنید تا ادامه ی وانشات رو بزارم🙃✨️
از زبان تهیونگ♡
داشتم از لبای ا/ت لذت میبردم احساس کردم داره خفه میشه ولی بهش اهمیت ندادم تو لذت خودم بودم که یکدفعه با پاش زد وسط پاهام خیلی درد داشت به خودم پیچیدم تا به خودم اومدم دیدم نیس رفتم دنبالش همه جارو گشتم حتی از اون دوستش هم پرسیدم رفتم یقه ی اون رییسشو گفتم و بش گفتم:اون دختر کجاس (با داد)
جواب داد:ک...کدوم..کدوم دخ...دختر..ار.. ارب..ارباب
گفتم ا/ت کجاسسسسسسس
گفتم نم...نمی...نمیدونم...ار.. ارب..ارباب...مگ.مگه...سر..کار...سرکارش...نی..نیس
گفتم نهههههه نیستتتتتتت من اون دختره میخوام دعا کن گیرش بیارم اگه گیرش نیارم تورو میکشممممم
بعد یه نفس عمیق کشیدم و گفتم
آدرس خونش رو داری؟ گفتم بله دارم آروم گفتم سریع بده بدوبدو رفت و با یه برگه اومد زود آدرسو ازش گرفتم و با بادیگارد حرکت کردم سمت خونش وقتی رسیدم یه خونه ی خیلی کوچیک بود معلوم بود خرابه بود ساعت ۳ بامداد بود دلم نیومد درو بشکنم برم تو چون میدونم خوابیده صبح میام برا همین سوار ماشین شدمو به سمت عمارتم حرکت کردم یادم اومد صبح کلی کار دارم و به اجتماعی یه سلامی کردمو بدو بدو رفتم اتاقمو خوابیدم
(صبح)
از زبان ا/ت
بیدار شدم به خودم گفتم امروز برم یکم پارک دور بزنم اون پارک متروکه اس یعنی فک نکنید اجنه و روح و اینا توش هس نه یعنی کسی توش رفت و آمد نداره
هندزفری گذاشتمو یه لباسم پوشیدم (عکسش اسلاید دوم) اهنگ گذاشتمو حرکت کردم سمت پارک همینطور داشتم راه میرفتم که اهنگ قطع کردم نشستم روی نیمکت پارک یدفعه صدای تفنگ اومد ترسیدم رفتم سمت صدا با قدم های آروم وقتی رسیدم به مقصد یه مرد افتاده بود روی زمین یکی از پشت گفت به به بانوی جذاب من شما کجا اینجا کجا بیبی گرل
ترسیدم به سمت صدا برگشت که یکدفعه یه چیز روی سرم گذاشته شد وقتی به پیشونیم نگاه کردم تفنگ بود یه مرد بود با لباس های سیاه ترسیده بودم صدا از پشت اون مرده اومد گفت اگه میخوای زنده بمونی با من بیا و مال من شو ملکه ی عمارت من شو
با سر بهش نه گفتم و با پام زدم روی پاهای مردی که تفنگ گذاشته بود رو سرم و اومدم که فرار کنم که یکدفعه ضربه ی محکمی به سرم خورد و افتادم زمین
وقتی چشامو باز کردم داخل یه اتاق که آرزوشو داشتم بودم خندم گرفت اول فکر کردم دارم خواب میبینم بعدش یکدفعه یادم اومد که کی زد روی سرم و چرا به صندلی بسته شدم یکم تاری چشام باز شد داخل یه اتاق که انگار یجورایی اتاق شکنجه بود بودم خندم رفت داد زدم و گفتم کمک کمک ولی کسی جواب نداد ساکت شدم و شروع به بی سرو صدا گریه کردن کردم
صدای اکو شدن پا اومد انگار یکی داشت میومد وقتی اومد تو با دیدن صورت اشناش بدجور ترسیدم.
♡__________________________________________________♡
بنظرتون اون کی بود..؟
حمایت کنید تا ادامه ی وانشات رو بزارم🙃✨️
۱۹.۷k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.