پارت 18
پارت 18
بومگیو:اره.. از بچگی... یونجون سری تکون داد:مشتاقم بشنوم... با این حرفش شروع کردم به زدن ساز... صدای قشنگش منو برد به دنیایی که وقتی ساز میزدم میرفتم... خارج شدم از دنیای واقعی و رفتم به دنیای شیرین و خیالی خودم.... وقتی این دنیا هارو مقایسه میکردم، میدیدم اصلا تو دنیای من سیاهی جایی نداره، ولی تو این دنیا، سیاهی داره برای بیشتر مردم رقم میخوره... ... بعد از اجرای قطعه ی مورد علاقم نگاهم کشیده شد سمت نگاه یونجون.. سرد بود ولی مخلوط شده بود با برق تحسین... نمیدونم ولی این حرف اومد تو ذهنم، چقدر این نگاه با تمام سردیش، گرم بود... :قشنگ میزنی.. لحنه خنثی مثل همیشه... :ممنون... میشه.. این گیتارو با خودم ببرم اتاقم؟ یونجون:اره... و بعد بلند شد و پشت میزس نشست، منم بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شدم و به اتاق خودم برگشتم...
ویوی یونجون:
توی اتاق بودم که صدای در اومد ... جواب دادم که بومگیو بود... اومد تو...با لکنت گفت که گیتار میخواد... نمیدونم چرا تعجب نکردم... فقط رفتمو از اتاقم گیتار خودمو اوردم.. گیتاری که خیلی سال میشد دیگه نه بهش دست زده بودم نه تمیزش کرده بودم... خدمتکار بود که تمیزش میکرد... بهش دستور داده بودم که تمیز کنه، نمیخواستم تنها یادگار مادرم خاک بخوره...
بومگیو:اره.. از بچگی... یونجون سری تکون داد:مشتاقم بشنوم... با این حرفش شروع کردم به زدن ساز... صدای قشنگش منو برد به دنیایی که وقتی ساز میزدم میرفتم... خارج شدم از دنیای واقعی و رفتم به دنیای شیرین و خیالی خودم.... وقتی این دنیا هارو مقایسه میکردم، میدیدم اصلا تو دنیای من سیاهی جایی نداره، ولی تو این دنیا، سیاهی داره برای بیشتر مردم رقم میخوره... ... بعد از اجرای قطعه ی مورد علاقم نگاهم کشیده شد سمت نگاه یونجون.. سرد بود ولی مخلوط شده بود با برق تحسین... نمیدونم ولی این حرف اومد تو ذهنم، چقدر این نگاه با تمام سردیش، گرم بود... :قشنگ میزنی.. لحنه خنثی مثل همیشه... :ممنون... میشه.. این گیتارو با خودم ببرم اتاقم؟ یونجون:اره... و بعد بلند شد و پشت میزس نشست، منم بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شدم و به اتاق خودم برگشتم...
ویوی یونجون:
توی اتاق بودم که صدای در اومد ... جواب دادم که بومگیو بود... اومد تو...با لکنت گفت که گیتار میخواد... نمیدونم چرا تعجب نکردم... فقط رفتمو از اتاقم گیتار خودمو اوردم.. گیتاری که خیلی سال میشد دیگه نه بهش دست زده بودم نه تمیزش کرده بودم... خدمتکار بود که تمیزش میکرد... بهش دستور داده بودم که تمیز کنه، نمیخواستم تنها یادگار مادرم خاک بخوره...
۱.۰k
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.