«عشق نافرجام من»
«پارت ۵۹»
ها جونگ:قبل زدن ده یونگ برو به جیسو برس کم مونده غش کنه از سرپا
+:یونا بعد شنیدن اون حرف خیلی زود به سمت جیسو رفت
(یونا ویو)
وقتی جیسو رو اینجوری میدیدم دیوونه میشدم میخواستم همه آدمای اطرافمو خفه کنم.
شونه های جیسو رو گرفتم و آروم آروم به سمت ماشین ها جونگ رفتیم در رو باز کردم و نشستیم ها جونگ هم زود اومد و راه افتادیم به سمت خونه جیسو
توی راه جیسو هیچی نمی گفت و فقط کریه می کرد دیگه طاقت نداشتم جیسو رو اونجوری ببینم اون یه دختر خیلی شاد بود اما حالا گریش بند نمیومد مگه اونا عاشق هم نبودن چرا همچی قاطی شد اصلا به چه دلیلی ده یونگ اون کارو با جیسو بکنه اون بهتر از همه میدونست جیسو براش میمیره
با صدای ها جونگ همه افکاراتمو گذاشتم کنار و با جیسو از ماشین پیاده شدیم و به سمت خونشون رفتیم مامان و باباش دو روز بود که بخاطر یه جلسه رفته بودن به بوسان
جیسو رو بردم تو اتاقش واقعا کم مونده بود غش کنه خیلی زود خوابش برد از اتاق رفتم بیرون و روی کاناپه بنفش رنگی که وسط پذیرائی بود نشستم و به مامانم زنگ زدم.
یونا:سلام مامان
×:علیک سلام خبری از ما نمیگیری
یونا:مامان من صبح رفتم
×:اوپات رفته تو الان باید بیشتر به فکر ما باشی
یونا:مامان لطفااااا ادامه نده
فقط زنگ زدم بگم من شب نمیام
×:چرا؟؟؟؟؟؟
یونا:حال جیسو خوب نیس مامان و باباشم خونه نیستن باید پیشش بمونم
×:ها خیالم راحت شده
یونا:مامان به خدا از این همه اعتماد که به من داری کف می کنم من رفتم خدافظ😑😑
+:یونا تلفن رو تازه قط کرده بود که ها جونگ زنگ زد
یونا:بله
ها جونگ:سلام چه خبر حال جیسو چطوره؟؟؟؟
یونا:تعریفی نداره تازه خوابش برده
ها جونگ:پس اونقت فردا نیا سرکار بمون پیش جیسو فک کنم الان بهت نیاز داره
یونا:خیلی ممنون مهربون ترین رییس دنیا
ها جونگ:اینجوری نگو آدمای یجوری میشه
یونا:بی لیاقت....
ها جونگ:قبل زدن ده یونگ برو به جیسو برس کم مونده غش کنه از سرپا
+:یونا بعد شنیدن اون حرف خیلی زود به سمت جیسو رفت
(یونا ویو)
وقتی جیسو رو اینجوری میدیدم دیوونه میشدم میخواستم همه آدمای اطرافمو خفه کنم.
شونه های جیسو رو گرفتم و آروم آروم به سمت ماشین ها جونگ رفتیم در رو باز کردم و نشستیم ها جونگ هم زود اومد و راه افتادیم به سمت خونه جیسو
توی راه جیسو هیچی نمی گفت و فقط کریه می کرد دیگه طاقت نداشتم جیسو رو اونجوری ببینم اون یه دختر خیلی شاد بود اما حالا گریش بند نمیومد مگه اونا عاشق هم نبودن چرا همچی قاطی شد اصلا به چه دلیلی ده یونگ اون کارو با جیسو بکنه اون بهتر از همه میدونست جیسو براش میمیره
با صدای ها جونگ همه افکاراتمو گذاشتم کنار و با جیسو از ماشین پیاده شدیم و به سمت خونشون رفتیم مامان و باباش دو روز بود که بخاطر یه جلسه رفته بودن به بوسان
جیسو رو بردم تو اتاقش واقعا کم مونده بود غش کنه خیلی زود خوابش برد از اتاق رفتم بیرون و روی کاناپه بنفش رنگی که وسط پذیرائی بود نشستم و به مامانم زنگ زدم.
یونا:سلام مامان
×:علیک سلام خبری از ما نمیگیری
یونا:مامان من صبح رفتم
×:اوپات رفته تو الان باید بیشتر به فکر ما باشی
یونا:مامان لطفااااا ادامه نده
فقط زنگ زدم بگم من شب نمیام
×:چرا؟؟؟؟؟؟
یونا:حال جیسو خوب نیس مامان و باباشم خونه نیستن باید پیشش بمونم
×:ها خیالم راحت شده
یونا:مامان به خدا از این همه اعتماد که به من داری کف می کنم من رفتم خدافظ😑😑
+:یونا تلفن رو تازه قط کرده بود که ها جونگ زنگ زد
یونا:بله
ها جونگ:سلام چه خبر حال جیسو چطوره؟؟؟؟
یونا:تعریفی نداره تازه خوابش برده
ها جونگ:پس اونقت فردا نیا سرکار بمون پیش جیسو فک کنم الان بهت نیاز داره
یونا:خیلی ممنون مهربون ترین رییس دنیا
ها جونگ:اینجوری نگو آدمای یجوری میشه
یونا:بی لیاقت....
۱۷.۷k
۱۹ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.