نجاتم دادی! پارت۶
برگشت به زمان حال*
ویکا و چویا به سمت اتاق چویا میرفتن.
چویا روی صندلیش نشست و چندتا فرم به ویکا داد تا پر کنه.
ویکا فرم هارو پر کرد و به چویا داد.
ویکا:حالا باید چیکار کنم؟
چویا:یه ماموریت کوچیک امروز بعد از ظهر ساعت۴باید بری،مشکلی که نیست؟
ویکا:نه،حله،ولی توی اون ماموریت باید چیکار کنم؟
چویا:باید بری به یه ساختمون،اون ساختمون یه ساختمون تجاریه،تو باید از موانع امنیتی و محافظای اون قسمت رد بشی و بری توی اتاق یکی از رئسا و چندتا پرونده رو بیاری،متوجه شدی؟
ویکا:اره،فهمیدم.
ساعت ۴*ساختمون تجاری*
از زبان ویکا:
من همیشه از اینکارا کردم،مشکلی پیش نمیاد.
ساعت۴*مرکز خرید*
از زبان چویا:
چه گیری افتادم.
باید برا اون دخترهی پرو یه چیزی بگیرم فقط چون زیردستمه.
فقط کافیه یه چیزی باشه.
نمیخوام خیلی چیز بزرگی باشه،وگرنه پررو میشه.
اون گردنبندی که اونجاس خوبه،هم سادس هم زیبا،موری هم بهم غر نمیزنه،همینو میگیرم.
ساعت ۴:۳۰*بیرون ساختمون تجاری*
از زبان ویکا*
از اونی که فکر میکرد آسونتر بود.
حالا باید برگردم مافیا.
اما گشنمه،اول میرم یه رستورانی غذا میخورم بعد میرم مافیا.
ساعت۵*ساختمون مافیا*
از زبان چویا:
این دختر کجا رفته؟
یه زنگ بهش میزنم.
_بووووووقققق.....بووووقققق
ویکا:الو؟بله؟
چویا:الو؟کجایی؟
ویکا:گشنم بود اومدم یه ساندویچ بخورم،الان میام.
چویا:ای کارد بخوره به اون شکمت،معموریت چیشد؟
ویکا:انجام شد،پرونده دستمه.
چویا:مواظبش باشی،خیلی مهمه.
ویکا:حواسم هست.
چویا:تچ،الان میام.
ویکا و چویا به سمت اتاق چویا میرفتن.
چویا روی صندلیش نشست و چندتا فرم به ویکا داد تا پر کنه.
ویکا فرم هارو پر کرد و به چویا داد.
ویکا:حالا باید چیکار کنم؟
چویا:یه ماموریت کوچیک امروز بعد از ظهر ساعت۴باید بری،مشکلی که نیست؟
ویکا:نه،حله،ولی توی اون ماموریت باید چیکار کنم؟
چویا:باید بری به یه ساختمون،اون ساختمون یه ساختمون تجاریه،تو باید از موانع امنیتی و محافظای اون قسمت رد بشی و بری توی اتاق یکی از رئسا و چندتا پرونده رو بیاری،متوجه شدی؟
ویکا:اره،فهمیدم.
ساعت ۴*ساختمون تجاری*
از زبان ویکا:
من همیشه از اینکارا کردم،مشکلی پیش نمیاد.
ساعت۴*مرکز خرید*
از زبان چویا:
چه گیری افتادم.
باید برا اون دخترهی پرو یه چیزی بگیرم فقط چون زیردستمه.
فقط کافیه یه چیزی باشه.
نمیخوام خیلی چیز بزرگی باشه،وگرنه پررو میشه.
اون گردنبندی که اونجاس خوبه،هم سادس هم زیبا،موری هم بهم غر نمیزنه،همینو میگیرم.
ساعت ۴:۳۰*بیرون ساختمون تجاری*
از زبان ویکا*
از اونی که فکر میکرد آسونتر بود.
حالا باید برگردم مافیا.
اما گشنمه،اول میرم یه رستورانی غذا میخورم بعد میرم مافیا.
ساعت۵*ساختمون مافیا*
از زبان چویا:
این دختر کجا رفته؟
یه زنگ بهش میزنم.
_بووووووقققق.....بووووقققق
ویکا:الو؟بله؟
چویا:الو؟کجایی؟
ویکا:گشنم بود اومدم یه ساندویچ بخورم،الان میام.
چویا:ای کارد بخوره به اون شکمت،معموریت چیشد؟
ویکا:انجام شد،پرونده دستمه.
چویا:مواظبش باشی،خیلی مهمه.
ویکا:حواسم هست.
چویا:تچ،الان میام.
۳.۵k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.