تک پارتی هان :)
وقتی پریودی اما هان...🌙
قرص مسکن دیگه ای برداشتی و به کمک آب خوردی. نفسی صدادار بیرون داری و به ساعت کنارت چشم دوختی که 10 شب رو نشون میداد.
متوجه شدی هان تا یک ساعت دیگه برمیگرده پس تصمیم گرفتی تا اومدنش فیلم تماشا کنی تا زمان زودتر بگذره.
روی مبل راحتی نشستی و تلویزون رو روشن کردی. در حال عوض کردن کانال های تلویزیون یکی پس از دیگری می کردی که زنگ در به صدا در اومد.
متعجب از جات بلند شدی. چون هان نسبت به روز های دیگه خیلی زودتر اومده بود.
به سرعت خودتو به در رسوندی و در روز باز کردی و گفتی: اوه هان خیلی زود اومدی.
هان با چشم های تیره اش بهت نگاه کرد که متوجه صورت خمارش شدی.
با نگرانی گفتی: هان حالت خوبه؟
با اتمام این جمله هان به سمتت قدم برداشت و در یک حرکت بدنتو به دیوار کناره در چسبوند و بدنشو حصار کرد.
با تعجب بهش چشم دوختی و گفتی: چیکار می کن...
با قرار گرفتن لب های هان روی لب هات حرفت ناتموم موند. هان با ولع لب هاتو می بوسید و شکارش می کرد.
خواستی با دستات پسش بزنی اما قدرتت در مقابل قدرتش هیج بود.
هان با یک دست دست هاتو بالای سرت قفل کرد و خشنتر به بوسه ادامه داد. گاز های ریزی از لبات می گرفت که باعث میشد ناله های خفه ای بکنی.
هان بعد از چند دقیقه لبشو از لبت جدا کرد و مچ دستت رو گرفت و تو رو به سمت پذیرایی کشید. با صدای بلند گفتی: هان تمومش کن من...
که دوباره هان تو رو روی مبل راحتی بزرگ پذیرایی انداخت و دوباره لب هاشو به لب هات چسبوند و دوباره بوسه ی خیسی رو آغاز کرد.
هان کتشو در همون حال در آورد و گوشه ای نامعلوم پرت کرد.
دیگه نتونستی تحمل کنی و محکم هلش دادی و گفتی: گفتم تمومش کن!
هان با چهره ی خمارش بهت نگاه کرد و گفت: چرا بیبی گرل؟
سعی کرد دوباره ببوستت که گفتی : پریودم.
هان با تعجب بهت نگاه کرد و گفت: چی؟ چرا بهم نگفتی؟
با حرص گفتی: مگه میزاری بهت بگم؟
هان گفت: لعنتی.
نفسشو حرص دار بیرون داد و گفت: اشکال نداره. تقصیر تو نیست.
از روت بلند شد و گفت:میرم لباسمو عوض کنم.
گفتی :ببخشید هان.
هان نگاهی بهت کرد و گفت: اوکیه عزیزم. مشکلی نیست.چیزی لازم نداری؟
گفتی: نه. ممنونم. برو لباستو عوض کن.
باشه ای کوتاه گفت و به سمت اتاق رفت.
(جادوگرا همه ی پست های گزارش شده رو گذاشتم از فردا درخواستی های جدید رو میزارم. از این درخواستی های عضو نهم زیاد بدید خیلی دوست دارم ♡-♡)
قرص مسکن دیگه ای برداشتی و به کمک آب خوردی. نفسی صدادار بیرون داری و به ساعت کنارت چشم دوختی که 10 شب رو نشون میداد.
متوجه شدی هان تا یک ساعت دیگه برمیگرده پس تصمیم گرفتی تا اومدنش فیلم تماشا کنی تا زمان زودتر بگذره.
روی مبل راحتی نشستی و تلویزون رو روشن کردی. در حال عوض کردن کانال های تلویزیون یکی پس از دیگری می کردی که زنگ در به صدا در اومد.
متعجب از جات بلند شدی. چون هان نسبت به روز های دیگه خیلی زودتر اومده بود.
به سرعت خودتو به در رسوندی و در روز باز کردی و گفتی: اوه هان خیلی زود اومدی.
هان با چشم های تیره اش بهت نگاه کرد که متوجه صورت خمارش شدی.
با نگرانی گفتی: هان حالت خوبه؟
با اتمام این جمله هان به سمتت قدم برداشت و در یک حرکت بدنتو به دیوار کناره در چسبوند و بدنشو حصار کرد.
با تعجب بهش چشم دوختی و گفتی: چیکار می کن...
با قرار گرفتن لب های هان روی لب هات حرفت ناتموم موند. هان با ولع لب هاتو می بوسید و شکارش می کرد.
خواستی با دستات پسش بزنی اما قدرتت در مقابل قدرتش هیج بود.
هان با یک دست دست هاتو بالای سرت قفل کرد و خشنتر به بوسه ادامه داد. گاز های ریزی از لبات می گرفت که باعث میشد ناله های خفه ای بکنی.
هان بعد از چند دقیقه لبشو از لبت جدا کرد و مچ دستت رو گرفت و تو رو به سمت پذیرایی کشید. با صدای بلند گفتی: هان تمومش کن من...
که دوباره هان تو رو روی مبل راحتی بزرگ پذیرایی انداخت و دوباره لب هاشو به لب هات چسبوند و دوباره بوسه ی خیسی رو آغاز کرد.
هان کتشو در همون حال در آورد و گوشه ای نامعلوم پرت کرد.
دیگه نتونستی تحمل کنی و محکم هلش دادی و گفتی: گفتم تمومش کن!
هان با چهره ی خمارش بهت نگاه کرد و گفت: چرا بیبی گرل؟
سعی کرد دوباره ببوستت که گفتی : پریودم.
هان با تعجب بهت نگاه کرد و گفت: چی؟ چرا بهم نگفتی؟
با حرص گفتی: مگه میزاری بهت بگم؟
هان گفت: لعنتی.
نفسشو حرص دار بیرون داد و گفت: اشکال نداره. تقصیر تو نیست.
از روت بلند شد و گفت:میرم لباسمو عوض کنم.
گفتی :ببخشید هان.
هان نگاهی بهت کرد و گفت: اوکیه عزیزم. مشکلی نیست.چیزی لازم نداری؟
گفتی: نه. ممنونم. برو لباستو عوض کن.
باشه ای کوتاه گفت و به سمت اتاق رفت.
(جادوگرا همه ی پست های گزارش شده رو گذاشتم از فردا درخواستی های جدید رو میزارم. از این درخواستی های عضو نهم زیاد بدید خیلی دوست دارم ♡-♡)
۱۴.۹k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.