P26
یه لباس سفید حالت سارافن آستین حلقه ای تا زانو بود لباس خوبی بود برش داشتم و پوشیدمش و رفتم جلوی آیینه با این لباس و آرایش واقعا خوشگل شده بودم به ساعت نگاه کردم یک ربع به هفت بود و از اتاق رفتم بیرون ، که جونگ کوک رو دیدم جلوی اتاق توی راهرو وایساده بود و داشت با گوشیش کار میکرد رفتم سمتش که سرش رو آورد بالا و نگاهم کرد احساس کردم خشکش زده دستم رو جلوی صورتش تکون دادم اما هیچ واکنشی نشون نداد که زدم بهش و گفت : هی سلام
سریع چشماش رو بهم زد گفت :س...سل..ام
بعد برای اینکه جمعش کنه با لحن تند و عصبانی گفت : چرا اینقدر دیر کردی ؟ نمیگی من اینجا منتظرم ؟
ا/ت : من ؟ من که یک ربع هم زودتر اومدم
جونگ کوک : دیر کردی یعنی دیر کردی
چیزی نگفتم که گفت : بیا بریم منتظرن
خواستم برم که دوباره گفت : کجا ؟
ا/ت : گفتی بریم دیگه
جونگ کوک : دستت رو بده من
ا/ت : برای چی ؟
با لحن تندی گفت : میگم بده من
دستم رو آروم بردم سمتش که دستم رو گرفت و گفت : مادربزرگ فکر میکنه ما عاشق همیم اگر لو بدی خونت پای خودته
مادربزرگ ؟ یعنی کل خانوادش اینجان ؟ یکم احساس خجالت کردم همه ی اونا فکر میکنن ما عاشق همیم اصلا دلم نمیخواد این کارو بکنم ولی دلمم نمیخواد توسط جونگ کوک کشته بشم من هنوز جوونم بیخیال ا/ت یه شبه نفس عمیقی کشیدم و با بی میلی گفتم : باشه
دستم رو محکم گرفت و دنبال خودش برد ، داشتیم از پله ها میرفتیم پایین که چشمم به ادم های تو پذیرایی افتاد چقدر زیاد بودن از این همه جمعیت اضطراب اجتماعی گرفتم و آروم دنبال جونگ کوک از پله رفتم پایین وقتی رسیدیم توی پذیرایی چشمم به اولین کسی که افتاد جیمین بود که با دیدنم خوشحال اومد سمتم و گفت : واوو ا/ت چقدر خوشگل شدی
یه نگاه ریز بهش کردم که گفت : البته خوشگل بودی
جونگ کوک : به نظر صمیمی میاید ؟
جیمین : خب هستیم شما خبر ندارین
بعد یه نگاه بهم کرد و انگار که چیزی یادش افتاده باشه گفت : جونگ کوک
جونگ کوک : هوم
جیمین : میتونم چند لحظه قرضش بگیرم
جونگ کوک یه نگاه به دور و ورش کرد و گفت : چی رو ؟
جیمین با دست بهم اشاره کرد و گفت : زود برش میگردونم
جونگ کوک دستم رو ول کرد و گفت : زود برگردید
جیمین سرش رو تکون داد و دست منو گرفت و برد و گفت : ا/ت میخوام یکی رو بهت معرفی کنم
سریع چشماش رو بهم زد گفت :س...سل..ام
بعد برای اینکه جمعش کنه با لحن تند و عصبانی گفت : چرا اینقدر دیر کردی ؟ نمیگی من اینجا منتظرم ؟
ا/ت : من ؟ من که یک ربع هم زودتر اومدم
جونگ کوک : دیر کردی یعنی دیر کردی
چیزی نگفتم که گفت : بیا بریم منتظرن
خواستم برم که دوباره گفت : کجا ؟
ا/ت : گفتی بریم دیگه
جونگ کوک : دستت رو بده من
ا/ت : برای چی ؟
با لحن تندی گفت : میگم بده من
دستم رو آروم بردم سمتش که دستم رو گرفت و گفت : مادربزرگ فکر میکنه ما عاشق همیم اگر لو بدی خونت پای خودته
مادربزرگ ؟ یعنی کل خانوادش اینجان ؟ یکم احساس خجالت کردم همه ی اونا فکر میکنن ما عاشق همیم اصلا دلم نمیخواد این کارو بکنم ولی دلمم نمیخواد توسط جونگ کوک کشته بشم من هنوز جوونم بیخیال ا/ت یه شبه نفس عمیقی کشیدم و با بی میلی گفتم : باشه
دستم رو محکم گرفت و دنبال خودش برد ، داشتیم از پله ها میرفتیم پایین که چشمم به ادم های تو پذیرایی افتاد چقدر زیاد بودن از این همه جمعیت اضطراب اجتماعی گرفتم و آروم دنبال جونگ کوک از پله رفتم پایین وقتی رسیدیم توی پذیرایی چشمم به اولین کسی که افتاد جیمین بود که با دیدنم خوشحال اومد سمتم و گفت : واوو ا/ت چقدر خوشگل شدی
یه نگاه ریز بهش کردم که گفت : البته خوشگل بودی
جونگ کوک : به نظر صمیمی میاید ؟
جیمین : خب هستیم شما خبر ندارین
بعد یه نگاه بهم کرد و انگار که چیزی یادش افتاده باشه گفت : جونگ کوک
جونگ کوک : هوم
جیمین : میتونم چند لحظه قرضش بگیرم
جونگ کوک یه نگاه به دور و ورش کرد و گفت : چی رو ؟
جیمین با دست بهم اشاره کرد و گفت : زود برش میگردونم
جونگ کوک دستم رو ول کرد و گفت : زود برگردید
جیمین سرش رو تکون داد و دست منو گرفت و برد و گفت : ا/ت میخوام یکی رو بهت معرفی کنم
۱۴.۸k
۰۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.