Playmate p²
کوک : عا یعنی دیگه نمیای این ورها ؟
تهیونگ : نه نه اینطور نیست قرار شد هر چند وقت یه بار بیام بهتون سر بزنم و بازی کنم .
کوک:میگم حالا که داری اون بالا بالا ها و از اون آدم خفن پولدار ها میشی نزنی زیر حرفات و قول هات و یادت بره و عین اونا بی معرفت شی ؟
تهیونگ: نه خیالت تخت نمیزنم زیرشون پای همه قول هام هستم . اوم ببینم ا/ت تو نمیخوای چیزی بگی ؟
ا/ت:اگر کوک بزاره چرا .... تهیونگا قول میدی بازم بیای دیدنمون؟ میای تا دوباره بازی کنیم و بریم بالای شهر و نگاه کنیم؟ آره میای ؟
تهیونگ:آره قول میدم اما اگر ۱ درصد دیگه ندیدمت هیچ وقت یادمتون نمیره ولی شما هم قول بدید من و یادتون نره باشه ؟
کوک:بچه بیا برو کم روضه بخون نترس بچه تخسی عین تورو یادمون نمیره
.
ا/ت : یااا جونگکوکاااا . نه تهیونگا یادمون نمیره
بابای /ته: پسرم بیا دیگه باید بریم
تهیونگ: خب من باید برم مراقب خودتون باشید منو یادتون نره هااا
کوک و ا/ت : باشه برو مراقب خودت باش
چند ماه بعد
ا/ت: یا جونگکوکااا یعنی امروزم تهیونگ نمیاد تا بازی کنیم ؟ ها؟
کوک: نمیدونم فکر نکنم
ا/ت: چرا نمیاید هوم برای چی یعن..ی
کوک: شاید کار داره شاید سرقت شلوغه شاید اجازه نداره شاید درس داره شاید شاید ...
ا/ت شاید چی یعنی مارو یادش رفته آره؟ یعنی دیگه مارو دوست نداره؟
کوک: نه نه ا/ت من منظورم این نبود
بعدشم انقدر از من سوال نپرس این سوالا جواب نداره (رفت)
**خاندان کیم
همه چیز خوب و آروم بود ، رفتار اعضای خانواده با اونا . کارای شرکت و ****و امورات ... همه چی به طرز عجیبی خوب بود ولی جز یه چیز سکوت چان این سکوت تنها وحشت این عمارت بود سکوتی که معلوم نبود از چی میاد ؟ از انتقام؟ ترس؟ قتل؟ نقشه؟ یا هر چیز دیگه شایدم چیزای خوب شاید از پشیمونی ، عذاب وجدان یا هر چیز دیگه کسی نمیدونی باید زمان بگذره تا ثابت شه .
تو این چند ماه تهیونگ تنها تر از همیشه بود انگار کسی و نداشت تو مدرسه جدیدش تنها و تنها بود دیگه بلد نبود با دیگران ارتباط بگیره انگار تو دنیا فقط کوک و ا/ت و داشت هر روز به مادر ، و پدر ، حتی مادر بزرگ و پدر بزگ خودش اصرار می کرد که انو ببرن تا کوک و ا/ت و ببینه . ولی هیچ کسی گوشی برای شنیدن به حرفای تهیونگ نداشت همه مشغول کارای خودشون بودن . هیچکس به بیقراری های تهیونگ توجه نمی کرد تی پدرش که بهش قول داده بود . انگار همه عوض شده بودن حتی مادرش .
هرشب توی اون ۲ تا دفترچه خاطراتی که برای ا/ت و کوک خریده بود خاطراتش و حرفاش به اونا رو مینوشت. که شاید یه روز ببینه و بهشون اینا رو بده . اما امکان داره باز همو ببین ؟ اگر وقتی همو ببین از دیدن هم خوشحال میشن؟
هیچ کس جز تقدیر چیزی نمیدونه
چان ویو :
هه خوش باش هیونگ خوشش
تا میتونی از این لحظات بهترین استفاده رو بکن چون این روزا زیاد دوم نمیاره نه تنها این روزا بلکه عمر تو و اون زنت ....
چان برای برادرش یک راننده استخدام کرد اما اون کی بود ؟
نقشه اش برای این کار چی بود ؟
اون راننده پدر کوک و ا/ت بود قبلا چند تا رزومه برای رانندگی شرکت های مختلف پر کرده بود سابقه تاکسی رانی هم داشت اما اما چرا اون ؟
تهیونگ از این قضیه با خبر بود و خوشحال ، خوشحال بود تا بتونه شاید یه روزی از طریق پدر کوک و ا/ت اونا رو ببینه.
چند روز دیگه تولد تهیونگ بود ا ن از خانواده خواسته بود که کوک و ا/ت و به تولدش دعوت کنن .
انقدر خوشحال بود که حتی لباس هاش کادو هایی که قرار بود به اونا بده صحبت های که قرار بود باهاشون بکنه و حتی بازی هایی که قرار بود باهاشون بکنه رو آماده کرده بود و هر روز با خودش مرور می کرد
تهیونگ : نه نه اینطور نیست قرار شد هر چند وقت یه بار بیام بهتون سر بزنم و بازی کنم .
کوک:میگم حالا که داری اون بالا بالا ها و از اون آدم خفن پولدار ها میشی نزنی زیر حرفات و قول هات و یادت بره و عین اونا بی معرفت شی ؟
تهیونگ: نه خیالت تخت نمیزنم زیرشون پای همه قول هام هستم . اوم ببینم ا/ت تو نمیخوای چیزی بگی ؟
ا/ت:اگر کوک بزاره چرا .... تهیونگا قول میدی بازم بیای دیدنمون؟ میای تا دوباره بازی کنیم و بریم بالای شهر و نگاه کنیم؟ آره میای ؟
تهیونگ:آره قول میدم اما اگر ۱ درصد دیگه ندیدمت هیچ وقت یادمتون نمیره ولی شما هم قول بدید من و یادتون نره باشه ؟
کوک:بچه بیا برو کم روضه بخون نترس بچه تخسی عین تورو یادمون نمیره
.
ا/ت : یااا جونگکوکاااا . نه تهیونگا یادمون نمیره
بابای /ته: پسرم بیا دیگه باید بریم
تهیونگ: خب من باید برم مراقب خودتون باشید منو یادتون نره هااا
کوک و ا/ت : باشه برو مراقب خودت باش
چند ماه بعد
ا/ت: یا جونگکوکااا یعنی امروزم تهیونگ نمیاد تا بازی کنیم ؟ ها؟
کوک: نمیدونم فکر نکنم
ا/ت: چرا نمیاید هوم برای چی یعن..ی
کوک: شاید کار داره شاید سرقت شلوغه شاید اجازه نداره شاید درس داره شاید شاید ...
ا/ت شاید چی یعنی مارو یادش رفته آره؟ یعنی دیگه مارو دوست نداره؟
کوک: نه نه ا/ت من منظورم این نبود
بعدشم انقدر از من سوال نپرس این سوالا جواب نداره (رفت)
**خاندان کیم
همه چیز خوب و آروم بود ، رفتار اعضای خانواده با اونا . کارای شرکت و ****و امورات ... همه چی به طرز عجیبی خوب بود ولی جز یه چیز سکوت چان این سکوت تنها وحشت این عمارت بود سکوتی که معلوم نبود از چی میاد ؟ از انتقام؟ ترس؟ قتل؟ نقشه؟ یا هر چیز دیگه شایدم چیزای خوب شاید از پشیمونی ، عذاب وجدان یا هر چیز دیگه کسی نمیدونی باید زمان بگذره تا ثابت شه .
تو این چند ماه تهیونگ تنها تر از همیشه بود انگار کسی و نداشت تو مدرسه جدیدش تنها و تنها بود دیگه بلد نبود با دیگران ارتباط بگیره انگار تو دنیا فقط کوک و ا/ت و داشت هر روز به مادر ، و پدر ، حتی مادر بزرگ و پدر بزگ خودش اصرار می کرد که انو ببرن تا کوک و ا/ت و ببینه . ولی هیچ کسی گوشی برای شنیدن به حرفای تهیونگ نداشت همه مشغول کارای خودشون بودن . هیچکس به بیقراری های تهیونگ توجه نمی کرد تی پدرش که بهش قول داده بود . انگار همه عوض شده بودن حتی مادرش .
هرشب توی اون ۲ تا دفترچه خاطراتی که برای ا/ت و کوک خریده بود خاطراتش و حرفاش به اونا رو مینوشت. که شاید یه روز ببینه و بهشون اینا رو بده . اما امکان داره باز همو ببین ؟ اگر وقتی همو ببین از دیدن هم خوشحال میشن؟
هیچ کس جز تقدیر چیزی نمیدونه
چان ویو :
هه خوش باش هیونگ خوشش
تا میتونی از این لحظات بهترین استفاده رو بکن چون این روزا زیاد دوم نمیاره نه تنها این روزا بلکه عمر تو و اون زنت ....
چان برای برادرش یک راننده استخدام کرد اما اون کی بود ؟
نقشه اش برای این کار چی بود ؟
اون راننده پدر کوک و ا/ت بود قبلا چند تا رزومه برای رانندگی شرکت های مختلف پر کرده بود سابقه تاکسی رانی هم داشت اما اما چرا اون ؟
تهیونگ از این قضیه با خبر بود و خوشحال ، خوشحال بود تا بتونه شاید یه روزی از طریق پدر کوک و ا/ت اونا رو ببینه.
چند روز دیگه تولد تهیونگ بود ا ن از خانواده خواسته بود که کوک و ا/ت و به تولدش دعوت کنن .
انقدر خوشحال بود که حتی لباس هاش کادو هایی که قرار بود به اونا بده صحبت های که قرار بود باهاشون بکنه و حتی بازی هایی که قرار بود باهاشون بکنه رو آماده کرده بود و هر روز با خودش مرور می کرد
۱۱.۵k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.